باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' به'''' به ' به ''''
جز (جایگزینی متن - '<references /> ' به '<references/> ')
جز (جایگزینی متن - ' به'''' به ' به '''')
برچسب: واگردانی دستی
 
(۲۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
|-
|-
|نام‎های دیگر  
|نام‎های دیگر  
| data-type="authorOtherNames" | ابن‌الباقلانی، محمد بن طیب
| data-type="authorOtherNames" | ابن‌ الباقلانی، محمد بن طیب


باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب
باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب
خط ۱۸: خط ۱۸:
|-
|-
|متولد  
|متولد  
| data-type="authorbirthDate" |حوالی‌ سال‌ ۳۲۸ق‌/۹۴۰م‌
| data-type="authorbirthDate" |حوالی سال ۳۲۸ق‌/۹۴۰م‌
|-
|-
|محل تولد
|محل تولد
خط ۳۸: خط ۳۸:
</div>
</div>


'''باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى''' معروف به '''باقلاّنى''' يا '''ابن الباقلاّنى''' (متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد)، متکلم‌ نامدار اشعری‌ مذهب‌ و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت، كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كرده‌اند.
'''باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى''' معروف به '''باقلاّنى''' يا'''ابن الباقلاّنى''' (متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد)، متکلم نامدار اشعری مذهب و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت، كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كرده‌اند.




نسبت باقلاّنى، به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]<ref>ج 3، ص270</ref>، به «باقلاّ» و بيع آن است، هر چند بر طبق قواعد عربى بايد«باقلاّوى» یا «باقلاّيى»گفت، بر خلاف قياس به باقلاّنى شهرت يافته است و [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] هم در الانساب «باقلاّنى» ضبط كرده است و همۀ كتب تراجم نيز نام او را به اين صورت نوشته‌اند بجز ابن الجوزى <ref>ج 7، ص265</ref>كه «باقلاّوى»آورده است كه به دليل متأخر بودن او قابل اعتنا نيست.
نسبت باقلاّنى، به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]<ref>ج 3، ص270</ref>، به «باقلاّ» و بيع آن است، هر چند بر طبق قواعد عربى بايد«باقلاّوى» یا «باقلاّيى»گفت، بر خلاف قياس به باقلاّنى شهرت يافته است و [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] هم در الانساب «باقلاّنى» ضبط كرده است و همۀ كتب تراجم نيز نام او را به اين صورت نوشته‌اند بجز ابن الجوزى<ref>ج 7، ص265</ref>كه «باقلاّوى»آورده است كه به دليل متأخر بودن او قابل اعتنا نيست.
مفصل‌ترين شرح حال او در ترتيب المدارک و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك<ref>ج 4، ص585- 602</ref>، تأليف عياض بن موسى (متوفى 544)آمده است.
مفصل‌ترين شرح حال او در ترتيب المدارک و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك<ref>ج 4، ص585- 602</ref>، تأليف عياض بن موسى (متوفى 544)آمده است.


خط ۵۳: خط ۵۳:


== مناظره با متکلمین ==
== مناظره با متکلمین ==
باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضد‌الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زياده‌رويهايى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد‌الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد.
باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضد‌الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زياده‌رويهایى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد‌الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد.


عضد‌الدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهايى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت،ظاهرا نمى‌خواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.
عضد‌الدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهایى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهرا نمى‌خواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.


معتزله در حضور عضد‌الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد‌الدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مى‌خواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مى‌گويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاک خدايا، جز آنچه به ما ياد داده‌اى چيزى نمى‌دانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد، يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست.
معتزله در حضور عضد‌الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد‌الدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مى‌خواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مى‌گويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاک خدايا، جز آنچه به ما ياد داده‌اى چيزى نمى‌دانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد، يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست.


پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مى‌شد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مى‌خوانند مى‌فرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما.
پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مى‌شد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مى‌خوانند مى‌فرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به ''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما.


سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است، يافت.
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است، يافت.
خط ۷۱: خط ۷۱:
شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضد‌الدوله باعث شد كه از سوى او به سفارت روم شرقى برگزيده شود.
شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضد‌الدوله باعث شد كه از سوى او به سفارت روم شرقى برگزيده شود.


احتمال مى‌رود كه عضد‌الدوله مخصوصا باقلاّنى را به اين سفارت برگزيده باشد تا او با نيروى جدلى نمايان خود قدرت منطقى و استدلالى اسلام را به رخ اسقفهاى شهر قسطنطنيه، كه از مراكز مهم دينى مسيحيت بود، بكشد و، به عبارت ديگر، برترى علمى و فرهنگى بغداد را بر قسطنطنيه ثابت كند.از اين
احتمال مى‌رود كه عضد‌الدوله مخصوصاً باقلاّنى را به اين سفارت برگزيده باشد تا او با نيروى جدلى نمايان خود قدرت منطقى و استدلالى اسلام را به رخ اسقفهاى شهر قسطنطنيه، كه از مراكز مهم دينى مسيحيت بود، بكشد و، به عبارت ديگر، برترى علمى و فرهنگى بغداد را بر قسطنطنيه ثابت كند.از اين
سفارت و مباحثات باقلاّنى در دربار باسيليوس دوم، امپراتور روم شرقى (حك:348-960/416-1025)، جزئيات و تفاصيلى نقل شده است كه همۀ آنها را عينا نمى‌توان پذيرفت و ما گزارشى از منابع روم شرقى در دست نداريم كه، از مقايسۀ آن با گزارشهاى مورّخان مسلمان اصل حقيقت را تا اندازه‌اى به دست
سفارت و مباحثات باقلاّنى در دربار باسيليوس دوم، امپراتور روم شرقى (حك:348-960/416-1025)، جزئيات و تفاصيلى نقل شده است كه همۀ آنها را عينا نمى‌توان پذيرفت و ما گزارشى از منابع روم شرقى در دست نداريم كه، از مقايسۀ آن با گزارشهاى مورّخان مسلمان اصل حقيقت را تا اندازه‌اى به دست
بياوريم؛ اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى، كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مى‌شمردند، با ظرافت و كياست مطرح شده باشد.
بياوريم؛ اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى، كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مى‌شمردند، با ظرافت و كياست مطرح شده باشد.
خط ۷۹: خط ۷۹:
وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست، زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مى‌گوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمى‌كند، زيرا خرق عادت است؛ چنانكه خداوند مى‌تواند كسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بيافريند، اما امروز نمى‌آفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابوسليمان گفت: مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان) تجربه‌اى ندارم، زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما (حكما) را نمى‌شناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمى‌دانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد.
وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست، زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مى‌گوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمى‌كند، زيرا خرق عادت است؛ چنانكه خداوند مى‌تواند كسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بيافريند، اما امروز نمى‌آفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابوسليمان گفت: مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان) تجربه‌اى ندارم، زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما (حكما) را نمى‌شناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمى‌دانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد.


دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص6،7،19</ref> نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة <ref>ج 1، ص39</ref> استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.
دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص6،7،19</ref> نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 1، ص39</ref> استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.


دربارۀ سفارت باقلاّنى در قسطنطنيه از قول خود او در ترتيب المدارک مطالبى آمده است كه بعضى راجع به اقدامات او در حوزۀ مناسبات سياسى و بعضى راجع به مجادلات دينى اوست.در سر خوان شاهى، فرمانروا از او دربارۀ معجزۀ «انشقاق قمر»پرسيد.باقلاّنى گفت:اين مطلب درست است و كسانى كه در آن زمان نزد حضرت رسول صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم حاضر بوده‌اند آن را به چشم خود ديده‌اند.فرمانروا پرسيد:پس چرا همۀ مردم جهان آن را نديده‌اند؟باقلاّنى گفت:براى آنكه ديگران آماده نبوده‌اند و كسى از ايشان براى ديدن انشقاق قمر دعوت نكرده بوده است.فرمانروا پرسيد:شما را با ماه نسبت و خويشاوندى هست؟چرا روميان و مردم ديگر جهان آن را نديدند و تنها شما توانستيد ببينيد؟باقلاّنى گفت: ميان آن مائده كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مى‌بينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مى‌بينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بوده‌اند آن را ديده‌اند و ساير مردم آن را نديده‌اند؟در جلسۀ ديگر، فرمانرواى روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد‌ ‎و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برایشان زده بودند، مبرّا بودند.<ref>[[ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]، ج 11،374</ref>
دربارۀ سفارت باقلاّنى در قسطنطنيه از قول خود او در ترتيب المدارک مطالبى آمده است كه بعضى راجع به اقدامات او در حوزۀ مناسبات سياسى و بعضى راجع به مجادلات دينى اوست.در سر خوان شاهى، فرمانروا از او دربارۀ معجزۀ «انشقاق قمر»پرسيد.باقلاّنى گفت: اين مطلب درست است و كسانى كه در آن زمان نزد حضرت رسول صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم حاضر بوده‌اند آن را به چشم خود ديده‌اند.فرمانروا پرسيد:پس چرا همۀ مردم جهان آن را نديده‌اند؟باقلاّنى گفت:براى آنكه ديگران آماده نبوده‌اند و كسى از ايشان براى ديدن انشقاق قمر دعوت نكرده بوده است.فرمانروا پرسيد:شما را با ماه نسبت و خويشاوندى هست؟چرا روميان و مردم ديگر جهان آن را نديدند و تنها شما توانستيد ببينيد؟باقلاّنى گفت: ميان آن مائده كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مى‌بينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مى‌بينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بوده‌اند آن را ديده‌اند و ساير مردم آن را نديده‌اند؟در جلسۀ ديگر، فرمانرواى روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد ‎و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برایشان زده بودند، مبرّا بودند.<ref>[[ابن کثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]، ج 11،374</ref>


باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد<ref>ابن عماد، ج 3، ص169</ref> و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت<ref>باقلاّنى، 1947، ص2</ref> و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود، چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت<ref>ابن تيميّه، ج 5، ص32</ref> و نيز ابن تيميّه نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد<ref>ابن عماد، ج 3، ص169</ref> و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت<ref>باقلاّنى، 1947، ص2</ref> و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود، چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت<ref>ابن تيميّه، ج 5، ص32</ref> و نيز ابن تيميّه نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
«روزى»، محاذى جامع منصورى، داخل مى‌شد و خطاب به مردم مى‌گفت: «بر من گواهى دهيد كه مى‌گويم قرآن كلام اللّه است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مى‌گويد!» و چون در اين باره گفتگو كردند، گفت:اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب ابوبكر باقلاّنى در اين باب برى هستم.
«روزى»، محاذى جامع منصورى، داخل مى‌شد و خطاب به مردم مى‌گفت: «بر من گواهى دهيد كه مى‌گويم قرآن كلام اللّه است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مى‌گويد!» و چون در اين باره گفتگو كردند، گفت: اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب ابوبكر باقلاّنى در اين باب برى هستم.


ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد: «و لبسطه موضع آخر».
ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و کیفیت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد: «و لبسطه موضع آخر».


اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن <ref>ص 394</ref>استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.
اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن<ref>ص 394</ref>استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.


به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت» از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت» از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.
خط ۹۹: خط ۹۹:
== وفات ==
== وفات ==


باقلانی‌ در بغداد درگذشت‌، او را پسرى بود به نام حسن كه پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانه‌اش در «درب المجوس» از نهر طابق به خاک سپرد.سپس جنازۀ او را به گورستان باب حرب منتقل كردند.<ref>خطيب بغدادى، ج 5، ص382</ref>
باقلانی در بغداد درگذشت‌، او را پسرى بود به نام حسن كه پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانه‌اش در «درب المجوس» از نهر طابق به خاک سپرد.سپس جنازۀ او را به گورستان باب حرب منتقل كردند.<ref>خطیب بغدادى، ج 5، ص382</ref>


==تأليفات ==
==تأليفات ==
خط ۱۰۸: خط ۱۰۸:
#مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است، التّمهيد است.در ترتيب المدارك<ref>ج 4، ص593</ref>آمده است كه عضد‌الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين
#مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است، التّمهيد است.در ترتيب المدارك<ref>ج 4، ص593</ref>آمده است كه عضد‌الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد‌الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛ بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد‌الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد‌الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ «منّ بارشاده و هداه» و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از «خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...» سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن، در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد‌الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛ بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد‌الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد‌الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ «منّ بارشاده و هداه» و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از «خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...» سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن، در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.
#اعجاز القرآن، كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمه‌اى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد‌‎احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است.
#اعجاز القرآن، كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمه‌اى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد‌ ‎احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است.
#الانصاف في اسباب الخلاف، در علم كلام، كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر <ref>در مقدمۀ اعجاز القرآن، ص51</ref>همان «رسالة الحرّة» است.
#الانصاف في اسباب الخلاف، در علم كلام، كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر<ref>در مقدمۀ اعجاز القرآن، ص51</ref>همان «رسالة الحرّة» است.
#الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان.<ref>براى نسخ خطى آن-سزگين، ج 1، ص609</ref>
#الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان.<ref>براى نسخ خطى آن-سزگين، ج 1، ص609</ref>
#هداية المسترشدين و المقنع في معرفة اصول‌الدين.<ref>سزگين، همانجا</ref>
#هداية المسترشدين و المقنع في معرفة اصول‌الدين.<ref>سزگين، همانجا</ref>
#مناقب الائمّة و نقض المطاعن على سلف الأمّة.<ref>مقدمۀ احمد صقر، ص48</ref>
#مناقب الائمّة و نقض المطاعن على سلف الأمّة.<ref>مقدمۀ احمد صقر، ص48</ref>


از كتب ديگر باقلاّنى كه در ترجمۀ حال او ذكر شده است اكنون در گنجينه‌هاى فهرست شدۀ جهان اثرى ديده نمى‌شود.از بعضى از كتب او متأخران به مناسباتى نقل كرده‌اند.در اينجا بى‌مناسبت نيست كه گفته شود باقلاّنى كتابى داشته است به نام اكفار المتأوّلين كه خود در التمهيد<ref>ص 186</ref> به آن اشاره و بغدادى در [[الفرق بين الفرق و بيان فرقة الناجية منهم|الفرق بين الفرق]] <ref>ص 133</ref> از آن ياد مى‌كند و مى‌گويد در آن از «ضلالات نظّام» سخن به ميان آورده است.
از كتب ديگر باقلاّنى كه در ترجمۀ حال او ذكر شده است اكنون در گنجينه‌هاى فهرست شدۀ جهان اثرى ديده نمى‌شود.از بعضى از كتب او متأخران به مناسباتى نقل كرده‌اند.در اينجا بى‌مناسبت نيست كه گفته شود باقلاّنى كتابى داشته است به نام اكفار المتأوّلين كه خود در التمهيد<ref>ص 186</ref> به آن اشاره و بغدادى در [[الفرق بين الفرق و بيان فرقة الناجية منهم|الفرق بين الفرق]]<ref>ص 133</ref> از آن ياد مى‌كند و مى‌گويد در آن از «ضلالات نظّام» سخن به ميان آورده است.


غزالى در فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه به تعريف كفر و حدّ تأويل و قانون آن پرداخته و گفته است:و لا يلزم كفر المؤوّلين ماداموا يلازمون قانون التّأويل، كفر تأويل كنندگان مادامى كه به قانون تأويل ملتزم باشند لازم نمى‌آيد.احتمال زياد مى‌رود كه روى سخن غزالى در بيان قانون تأويل و در اظهار اين قول با قاضى باقلاّنى در آن كتاب باشد.
غزالى در فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه به تعريف كفر و حدّ تأويل و قانون آن پرداخته و گفته است:و لا يلزم كفر المؤوّلين ماداموا يلازمون قانون التّأويل، كفر تأويل كنندگان مادامى كه به قانون تأويل ملتزم باشند لازم نمى‌آيد.احتمال زياد مى‌رود كه روى سخن غزالى در بيان قانون تأويل و در اظهار اين قول با قاضى باقلاّنى در آن كتاب باشد.
خط ۱۲۶: خط ۱۲۶:
[[ابن خلدون]] در مقدمه<ref>ج 2، ص974</ref> مى‌گويد: قاضى ابوبكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان (شاگردان ابوالحسن اشعرى) فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد، مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان (دو آن پشت سر هم) باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن مباحث مبتنى است. باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.
[[ابن خلدون]] در مقدمه<ref>ج 2، ص974</ref> مى‌گويد: قاضى ابوبكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان (شاگردان ابوالحسن اشعرى) فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد، مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان (دو آن پشت سر هم) باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن مباحث مبتنى است. باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.


[[ابن خلدون]] در جاى ديگر <ref>ج 2، ص1029</ref> مى‌گويد:پس از آن، شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است، زيرا عقايد بر آن مبتنى است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر<ref>ج 2، ص1029</ref> مى‌گويد:پس از آن، شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است، زيرا عقايد بر آن مبتنى است.


بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين، در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين، در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
خط ۱۳۲: خط ۱۳۲:
«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد<ref>ص 38</ref> یكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛ مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم» اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد<ref>ص 38</ref> یكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛ مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم» اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى <ref>بغدادى، ص328</ref> و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است.<ref>همان، ص329</ref> و نظاير آن.
به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى<ref>بغدادى، ص328</ref> و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است.<ref>همان، ص329</ref> و نظاير آن.


به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد <ref>ص 197</ref> و مى‌گويد:در كجا از رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و گفته باشد:دليل بر حدوث عالم اين است كه عالم خالى از اعراض نيست و هر چه خالى از اعراض نباشد حادث است؟
به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد<ref>ص 197</ref> و مى‌گويد:در كجا از رسول‌اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و گفته باشد:دليل بر حدوث عالم اين است كه عالم خالى از اعراض نيست و هر چه خالى از اعراض نباشد حادث است؟


باقلاّنى در كتاب التمهيد خود به سبک متكلمان قديم استدلال مى‌كند و در آن از اصطلاحات منطق [[ارسطو]] چيزى ديده نمى‌شود.مثلا، در باب استدلال <ref>ص 38</ref>، از انواع استدلال، استدلال از شاهد به غايب يا از مثل به مثل را بر مى‌شمارد و يا يكى ديگر از انواع استدلال را استدلال از روى گفتۀ «اهل لغت» مى‌داند، مانند آنكه اگر اهل لغت گفتند«نار» در زبان عربى به معنى چيزى داغ و سوزان است هر جا اين كلمه بيايد به آن معنى خواهد بود.
باقلاّنى در كتاب التمهيد خود به سبک متكلمان قديم استدلال مى‌كند و در آن از اصطلاحات منطق [[ارسطو]] چيزى ديده نمى‌شود.مثلا، در باب استدلال<ref>ص 38</ref>، از انواع استدلال، استدلال از شاهد به غايب يا از مثل به مثل را بر مى‌شمارد و يا يكى ديگر از انواع استدلال را استدلال از روى گفتۀ «اهل لغت» مى‌داند، مانند آنكه اگر اهل لغت گفتند«نار» در زبان عربى به معنى چيزى داغ و سوزان است هر جا اين كلمه بيايد به آن معنى خواهد بود.


تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى اوست، يعنى براى اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلى قديم براى ذات خدا، و، از اين نظر، باقلاّنی «متكلم» به معنى واقعى است؛ یعنى كسى كه علم به احوال عالم را بر طبق عقايد اسلامى بررسى مى‌كند.
تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى اوست، يعنى براى اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلى قديم براى ذات خدا، و، از اين نظر، باقلاّنی «متكلم» به معنى واقعى است؛ یعنى كسى كه علم به احوال عالم را بر طبق عقايد اسلامى بررسى مى‌كند.
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:
بخصوص، در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.
بخصوص، در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.


از عقايد خاص باقلاّنى، كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت «بقا» براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است كه «بقا» وصفى زائد بر ذات نيست و ازينرو، به گفتۀ غزالى <ref>ص 131</ref>، بعضى از اشاعره او را «تكفير» کرده‌اند.
از عقايد خاص باقلاّنى، كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت «بقا» براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است كه «بقا» وصفى زائد بر ذات نيست و ازينرو، به گفتۀ غزالى<ref>ص 131</ref>، بعضى از اشاعره او را «تكفير» کرده‌اند.


يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] (متوفى 456) است در كتاب الفصل في الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم، در مواضع متعدد، او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر، از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست، بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.
يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] (متوفى 456) است در كتاب الفصل في الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم، در مواضع متعدد، او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر، از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست، بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.
خط ۱۶۰: خط ۱۶۰:
{{وابسته‌ها}}
{{وابسته‌ها}}


[[إعجاز القرآن]]


[[الانتصار للقرآن]]


[[إعجاز القرآن]]  
[[تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل]]
 
[[التمهيد في الرد علی الملحدة المعطلة و الرافضة و الخوارج و المعتزلة]]


[[الانتصار للقرآن]]  
[[التقريب و الإرشاد (الصغير)]]


[[الإنصاف فيما يجب إعتقاده و لا يجوز الجهل به]]  
[[الإنصاف فيما يجب إعتقاده و لا يجوز الجهل به]]  
خط ۱۷۳: خط ۱۷۷:


[[رده:زندگی‌نامه]]
[[رده:زندگی‌نامه]]
[[رده:قدیم 25 شهریور الی 24 مهر]]