۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '؛چ' به '؛ چ') |
جز (جایگزینی متن - '،ي' به '، ي') |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
عضدالدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهايى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت،ظاهرا نمىخواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. | عضدالدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهايى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت،ظاهرا نمىخواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. | ||
معتزله در حضور عضدالدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضدالدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا، جز آنچه به ما ياد دادهاى چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى | معتزله در حضور عضدالدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضدالدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا، جز آنچه به ما ياد دادهاى چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد، يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست. | ||
پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مىخوانند مىفرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما. | پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مىخوانند مىفرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما. | ||
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمىشود بلكه درك مىشود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مىآفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره | سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمىشود بلكه درك مىشود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مىآفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است، يافت. | ||
اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مىگويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مىكند.و اين «جريان عادة اللّه» | اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مىگويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مىكند.و اين «جريان عادة اللّه» است، يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مىگيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا «بصر»(بينش) را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد. | ||
عضدالدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372) در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود، گسترد. | عضدالدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372) در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود، گسترد. | ||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۷: | ||
باقلاّنى در كتاب التمهيد خود به سبك متكلمان قديم استدلال مىكند و در آن از اصطلاحات منطق [[ارسطو]] چيزى ديده نمىشود.مثلا، در باب استدلال <ref>ص 38</ref>، از انواع استدلال، استدلال از شاهد به غايب يا از مثل به مثل را بر مىشمارد و يا يكى ديگر از انواع استدلال را استدلال از روى گفتۀ «اهل لغت» مىداند، مانند آنكه اگر اهل لغت گفتند«نار» در زبان عربى به معنى چيزى داغ و سوزان است هر جا اين كلمه بيايد به آن معنى خواهد بود. | باقلاّنى در كتاب التمهيد خود به سبك متكلمان قديم استدلال مىكند و در آن از اصطلاحات منطق [[ارسطو]] چيزى ديده نمىشود.مثلا، در باب استدلال <ref>ص 38</ref>، از انواع استدلال، استدلال از شاهد به غايب يا از مثل به مثل را بر مىشمارد و يا يكى ديگر از انواع استدلال را استدلال از روى گفتۀ «اهل لغت» مىداند، مانند آنكه اگر اهل لغت گفتند«نار» در زبان عربى به معنى چيزى داغ و سوزان است هر جا اين كلمه بيايد به آن معنى خواهد بود. | ||
تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى | تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى اوست، يعنى براى اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلى قديم براى ذات خدا، و، از اين نظر، باقلاّنی «متكلم» به معنى واقعى است؛يعنى كسى كه علم به احوال عالم را بر طبق عقايد اسلامى بررسى مىكند. | ||
بنابر اين، بحث در عقايد باقلاّنى را بايد به بحث در عقايد اشاعره موكول كرد.از خصوصيات باقلاّنى در كتاب التمهيد ردّهاى او بر مذاهب مختلف غير اسلامى از قبيل ثنويّت(مانويّت) و مجوس و يهوديّت و مسيحيّت و عقايد هندوان (براهمه) است. | بنابر اين، بحث در عقايد باقلاّنى را بايد به بحث در عقايد اشاعره موكول كرد.از خصوصيات باقلاّنى در كتاب التمهيد ردّهاى او بر مذاهب مختلف غير اسلامى از قبيل ثنويّت(مانويّت) و مجوس و يهوديّت و مسيحيّت و عقايد هندوان (براهمه) است. |
ویرایش