اعتلال القلوب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ني ' به 'نی'
جز (جایگزینی متن - '}} '''' به '}} '''')
جز (جایگزینی متن - 'ني ' به 'نی')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴۱: خط ۴۱:
«اعتلال القلوب»، کتاب ارزشمند نفیسی است که [[سامری خرایطی، محمد بن جعفر|خرائطی]] در آن تعداد بسیاری از روایات پیامبر اسلام(ص) را نقل کرده و علاوه بر آن شامل اخبار و اشعار و نوادری از تعداد زیادی از ظریفان و حکیمان عرب و بزرگان شعرای آنان است<ref>ر.ک: مقدمه محقق، ج1، ص4-5</ref>.
«اعتلال القلوب»، کتاب ارزشمند نفیسی است که [[سامری خرایطی، محمد بن جعفر|خرائطی]] در آن تعداد بسیاری از روایات پیامبر اسلام(ص) را نقل کرده و علاوه بر آن شامل اخبار و اشعار و نوادری از تعداد زیادی از ظریفان و حکیمان عرب و بزرگان شعرای آنان است<ref>ر.ک: مقدمه محقق، ج1، ص4-5</ref>.


در صفحه اول کتاب، راویان آن این‌گونه ذکر شده است: «[[سامری خرایطی، محمد بن جعفر|الشيخ الإمام الحافظ أبي‌بكر محمد بن جعفر بن سهل الخرائطي]] رواية أبي‌العباس أحمد بن إبراهيم بن علي الكندي عنه، رواية الشيخ أبي‌القاسم عبدالملك بن محمد بن عبدالله بن بشران الزاهد عنه، رواية الشيخ أبي‌الحسن علي بن محمد بن علي العلاف عرف بالحاجب عنه، رواية الشيخ أبي‌الكرم المبارك بن الحسن بن أحمد بن علي الشهروزي عنه، رواية الشيخ الإمام العالم شهاب‌الدين بن أبي‌الفضل محمد بن يوسف بن علي الغزنوي عنه، سماعا لظافر بن علي بن عبدالرحمن بن علي بن علوي الأعرج العسقلاني و لولديه محمد و علي جبرهما الله»<ref>ر.ک: متن کتاب، ج1، ص11</ref>.
در صفحه اول کتاب، راویان آن این‌گونه ذکر شده است: «[[سامری خرایطی، محمد بن جعفر|الشيخ الإمام الحافظ أبي‌بكر محمد بن جعفر بن سهل الخرائطي]] رواية أبي‌العباس أحمد بن إبراهيم بن علي الكندي عنه، رواية الشيخ أبي‌القاسم عبدالملك بن محمد بن عبدالله بن بشران الزاهد عنه، رواية الشيخ أبي‌الحسن علي بن محمد بن علي العلاف عرف بالحاجب عنه، رواية الشيخ أبي‌الكرم المبارك بن الحسن بن أحمد بن علي الشهروزي عنه، رواية الشيخ الإمام العالم شهاب‌الدين بن أبي‌الفضل محمد بن يوسف بن علي الغزنوي عنه، سماعا لظافر بن علي بن عبدالرحمن بن علي بن علوي الأعرج العسقلانیو لولديه محمد و علي جبرهما الله»<ref>ر.ک: متن کتاب، ج1، ص11</ref>.


در یکی از روایات کتاب، درباره «کسی که از عشقش در موقعیت انجام حرام، عفت بورزد»، آمده: «... از قول رسول خدا(ص) نقل شده است که: روزی سه نفر در مسیری می‌رفتند و به‌یکباره باران گرفت. آنان به غاری در کوه نزدیکشان پناه بردند. ناگهان سنگی از کوه غلتید و راه ورودی غار را بست. یکی از آنان گفت بیایید به کارهای نیک خالصمان در گذشته نگاهی بیندازیم و از خداوند بخواهیم به‌خاطر آن کار، گشایشی برای ما حاصل کند. پس از اینکه بنا را بر این کار گذاشتند: یکی گفت: پروردگارا من در کنار زن و فرزندانم پدر و مادر پیری داشتم، خیلی مراعاتشان را می‌کردم و پدر و مادرم را در کارها (مثل دادن آب و غذا و...) بر فرزندانم مقدم می‌کردم. یک روز که پیششان رفتم آنان خوابیده بودند. شیر را مانند گذشته دوشیدم و آمدم و بالای سرشان ایستادم، ولی دلم نیامد از خواب بیدارشان کنم و همچنین از روی عادتم بد دانستم که فرزندم را بر آنان مقدم کنم. این ماجرا تا طلوع فجر ادامه یافت... خداوندا اگر می‌دانی که این کار را برای خاطر رضایت تو انجام داده‌ام، گشایشی برای ما حاصل بفرما. با این دعا، آن سنگ اندکی حرکت کرد، به‌طوری‌که آسمان از گوشه آن پیدا شد. نفر دوم گفت: خداوندا من دخترعمویی داشتم که دیوانه‌وار دوستش می‌داشتم؛ از او درخواست کردم که خودش را بر من عرضه کند. او گفت برای این کار باید صد دینار به او بدهم. من تلاش فراوانی کردم تا توانستم این پول را جور کنم و سپس با پول پیشش رفتم. هنگامی که در میان پاهایش نشستم به من گفت: ای بنده خدا بترس از خدا و این مهر را مگر به‌حق، نشکن. من با شنیدن این حرف او دست از کارم کشیدم و آن کار را انجام ندادم. خداوندا اگر می‌دانی که این کار برای جلب رضایت تو انجام شده، گشایشی برای ما بنما و پس از این دعا نیز گشایش دیگری برای آنان رخ داد. نوبت به نفر سوم رسید، او هم گفت: پروردگارا من کسی را اجیر کرده بودم، هنگامی که کارش تمام شد، از من خواست حقش را کامل بدهم و من این کار را نکردم. او آن را واگذارد و رفت و من با آن پول، گاوی خریدم و از آن مراقبت کردم و بزرگ و پروارش نمودم. پس از مدتی او پیش من آمد و به من گفت: از خدا بترس و به من ظلم نکن. حق من را بده! گفتم برو و آن گاو را بردار که از آن توست. در پاسخ گفت: از خدا بترس! مرا مسخره نکن! گفتم: مسخره نمی‌کنم. آن گاو مال توست؛ بردار و برو. او گاو را برداشت و رفت. خداوندا اگر می‌دانی که این کار را برای جلب رضایت تو انجام داده‌ام، گشایش پایانی را هم برای ما انجام بده تا بتوانیم از این غار خلاص شویم. با این دعا، گشایش کامل برای آنان انجام شد و از آن غار خلاصی یافتند<ref>ر.ک: همان، ص53-54</ref>.
در یکی از روایات کتاب، درباره «کسی که از عشقش در موقعیت انجام حرام، عفت بورزد»، آمده: «... از قول رسول خدا(ص) نقل شده است که: روزی سه نفر در مسیری می‌رفتند و به‌یکباره باران گرفت. آنان به غاری در کوه نزدیکشان پناه بردند. ناگهان سنگی از کوه غلتید و راه ورودی غار را بست. یکی از آنان گفت بیایید به کارهای نیک خالصمان در گذشته نگاهی بیندازیم و از خداوند بخواهیم به‌خاطر آن کار، گشایشی برای ما حاصل کند. پس از اینکه بنا را بر این کار گذاشتند: یکی گفت: پروردگارا من در کنار زن و فرزندانم پدر و مادر پیری داشتم، خیلی مراعاتشان را می‌کردم و پدر و مادرم را در کارها (مثل دادن آب و غذا و...) بر فرزندانم مقدم می‌کردم. یک روز که پیششان رفتم آنان خوابیده بودند. شیر را مانند گذشته دوشیدم و آمدم و بالای سرشان ایستادم، ولی دلم نیامد از خواب بیدارشان کنم و همچنین از روی عادتم بد دانستم که فرزندم را بر آنان مقدم کنم. این ماجرا تا طلوع فجر ادامه یافت... خداوندا اگر می‌دانی که این کار را برای خاطر رضایت تو انجام داده‌ام، گشایشی برای ما حاصل بفرما. با این دعا، آن سنگ اندکی حرکت کرد، به‌طوری‌که آسمان از گوشه آن پیدا شد. نفر دوم گفت: خداوندا من دخترعمویی داشتم که دیوانه‌وار دوستش می‌داشتم؛ از او درخواست کردم که خودش را بر من عرضه کند. او گفت برای این کار باید صد دینار به او بدهم. من تلاش فراوانی کردم تا توانستم این پول را جور کنم و سپس با پول پیشش رفتم. هنگامی که در میان پاهایش نشستم به من گفت: ای بنده خدا بترس از خدا و این مهر را مگر به‌حق، نشکن. من با شنیدن این حرف او دست از کارم کشیدم و آن کار را انجام ندادم. خداوندا اگر می‌دانی که این کار برای جلب رضایت تو انجام شده، گشایشی برای ما بنما و پس از این دعا نیز گشایش دیگری برای آنان رخ داد. نوبت به نفر سوم رسید، او هم گفت: پروردگارا من کسی را اجیر کرده بودم، هنگامی که کارش تمام شد، از من خواست حقش را کامل بدهم و من این کار را نکردم. او آن را واگذارد و رفت و من با آن پول، گاوی خریدم و از آن مراقبت کردم و بزرگ و پروارش نمودم. پس از مدتی او پیش من آمد و به من گفت: از خدا بترس و به من ظلم نکن. حق من را بده! گفتم برو و آن گاو را بردار که از آن توست. در پاسخ گفت: از خدا بترس! مرا مسخره نکن! گفتم: مسخره نمی‌کنم. آن گاو مال توست؛ بردار و برو. او گاو را برداشت و رفت. خداوندا اگر می‌دانی که این کار را برای جلب رضایت تو انجام داده‌ام، گشایش پایانی را هم برای ما انجام بده تا بتوانیم از این غار خلاص شویم. با این دعا، گشایش کامل برای آنان انجام شد و از آن غار خلاصی یافتند<ref>ر.ک: همان، ص53-54</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش