۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '==ساختار== ' به '==ساختار== ') |
جز (جایگزینی متن - 'براي' به 'برای') |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
دروغ زنان حاكم براى لاپوشانى كردن زبونى و درماندگى خود و به قصد فريب مردم، هر روزه به ساختن شايعه يا «تبليغى نو» دست زدند تا خشم مردم را از زبونىهايشان منحرف سازند. بارها بزرگان و ريش سپيدان و ميهن پرستان شهر انجمن كردند و از آنها خواستند تا مسلحشان كنند تا بتوانند شورشيان را سركوب سازند. بارها مردم خشماگين به كاخ شاه و باشگاه اعتمادالدوله (صدراعظم) حمله بردند. | دروغ زنان حاكم براى لاپوشانى كردن زبونى و درماندگى خود و به قصد فريب مردم، هر روزه به ساختن شايعه يا «تبليغى نو» دست زدند تا خشم مردم را از زبونىهايشان منحرف سازند. بارها بزرگان و ريش سپيدان و ميهن پرستان شهر انجمن كردند و از آنها خواستند تا مسلحشان كنند تا بتوانند شورشيان را سركوب سازند. بارها مردم خشماگين به كاخ شاه و باشگاه اعتمادالدوله (صدراعظم) حمله بردند. | ||
ابرامها، الحاحها و درخواستهاى مصرانه مردم با مانورهاى خدعهآميز دروغين و نمايشهاى فريبآميز قدرت خاموش گشت. در واقع «سر مردم را شيره مىماليدند» بىاعتنايى نالايقان حاكم به سرنوشت مردم و وضع فلاكتبار موجود با غليان نارضايى شديد ايشان به ويژه اقليتهاى ستمديده مذهبى «تشنه تغيير» دست بهم داد و تغار كلوائى حكومت فرتوت بيكاره را در هم شكست. اتباع شورشى يا ستمكارگانى كه با آگاهى از ضعف و فتور كاخ نشينان و تحريك عمال روس منحوس به پشتوانه «فتوايى اغواگر» از راه رسيدند تا «نودولتانى» باشند كه بر «خر ديگران» سوار باشند؛ از سرزمين حاكمنشين خراسان خاورى (افغانستان كنونى) گرازان آمده بودند كه در آشكار از خود رفع ستم كنند؛ اما در نهان انديشهاى جز چپاول و غارتگرى و خونريزى نداشتند. | ابرامها، الحاحها و درخواستهاى مصرانه مردم با مانورهاى خدعهآميز دروغين و نمايشهاى فريبآميز قدرت خاموش گشت. در واقع «سر مردم را شيره مىماليدند» بىاعتنايى نالايقان حاكم به سرنوشت مردم و وضع فلاكتبار موجود با غليان نارضايى شديد ايشان به ويژه اقليتهاى ستمديده مذهبى «تشنه تغيير» دست بهم داد و تغار كلوائى حكومت فرتوت بيكاره را در هم شكست. اتباع شورشى يا ستمكارگانى كه با آگاهى از ضعف و فتور كاخ نشينان و تحريك عمال روس منحوس به پشتوانه «فتوايى اغواگر» از راه رسيدند تا «نودولتانى» باشند كه بر «خر ديگران» سوار باشند؛ از سرزمين حاكمنشين خراسان خاورى (افغانستان كنونى) گرازان آمده بودند كه در آشكار از خود رفع ستم كنند؛ اما در نهان انديشهاى جز چپاول و غارتگرى و خونريزى نداشتند. بنابراین از آب گلآلود حكومت ديرينه سال صفويان - كه قرنى از تن آسانى و آرامش را با سردارانى جنگ ناديده پشت سر مىگذاشت - ماهى گرفتند. و نه همان از صدرنشينان سلف در ستمكارگى و خونريزى به مراتب درگذشتند، به همميهنان و همدينان خود نيز هيچ گونه ترحمى روا نداشتند، به هيچ كس و هيچ چيز ابقا نكردند، بلكه از فرط گرسنه چشمى، بىتوجهى به اصول مردانگى و انسانيت، جذبه مال و مقام و قدرت يكباره زمام اختيار از كف بىكفايتشان فرو نهاد و در اين راه اين طفلان يك شبه ره صد ساله رفتند، كاروانها از اموال غارتى، كودكان و زنان اسير فروختنى، به سوى قندهار گسيل شد. | ||
تختگاه ايران به نيزارى خوشيده مىمانست در آتشى سوزان، و چنان شد كه باد افراه بدرفتارىها، كژفهمىها، و ندانم كارىهاى حاكمان نالايق، دامنگير همگان گشت، خشك و تر با هم سوخت، به قولى پانصد هزار تن از مردم بىپناه تنها در اصفهان به وضعى دردناك و اكثر به مرگى تدريجى جان باختند. فاجعهاى بزرگ دل تمام ميهن را آزرد، و در هنگامه وانفسايى كه پيش آمد، ديو قحط و گرسنگى با درندهخويى و قساوت ناشى از آن، ماندگان نيم جان را برانگيخت تا در تنازعى كه براى بقا در گرفت، پس از خوردن همه جانوران حلال و حرام گوشت مانده در شهر، جنازه مردگان را از گورهاى تازه و كهنه بيرون كشند، و از آن پس اين اشباح نگونبخت بيچاره يا آدم گونههاى نيم جان قحط زده وامانده - كه به قافله لاشخوران استحاله يافت - تكهپارههاى لاشههاى بويناك تعفنآميز همنوعان فلكزده خود را براى «چند روزى بيشتر ماندن» با ولع بسيار بلعيدند، خوى و خلق مردمى از يادها رفت، مرگ تدريجى در كوى و برزن بيداد كرد، فرياد و مويه ستمزدگان به جايى نرسيد. حاكمان بىآزرم ككشان هم نگزيد و چون گوسفندان پروارى گرگ ديده، هراسان و لرزان بر جاى خشكشان زد. افزون بر مردم عادى جمعى كثير از دانشمندان و انديشمندان ارزشمند شهر در پى بالا گرفتن «احتكار» خوراكىها، يا محاصره، در خانههاى خود با زجر و شكنجه جان باختند و جنازههايشان در همان خانهها يا در كوچه پس كوچهها رها شد. اين تنها اصفهان نبود كه در آتش بيداد و قتل عام سوخت، درباره کرمان نوشتند كه هيچ شهرى در طول تاريخ جهان آن چنان دچار خرابى و كشتار نشده است. اما جانورى يك چشم كه در شهر كوران به پادشاهى رسيده بود، از آن جا كه «قباى پادشاهى» بر بالاى او راست نمىآمد و راهزنى «بى آزرم و مردم كش» بيش نبود، ديرى نپاييد و شئامت خونهاى بىگناهان فراوانى كه بر زمين ريخت؛ به زودى دامنگيرش شد و در خبط دماغ و جنونى غالب كه جانش را فرو گرفت، طومار زندگانى كوتاه و جنايتگارانهاش در طوفانى ديگر از جنون كودن قدرتطلبى ديگر به نام «اشرف» در هم نورديده گشت، و بدينسان ستمكارهاى ديگر كه موقتا و «نه از روى استحقاق» بر تختگاه پرهيمنه صفويان پديدار گشت داستانش چون داستان «گردن خر» بود و «طوق زرين» و آن مگس جولانگر در «عرصه سيمرغ» كه اندسالى حكومت لرزان او بر چند شهر و روستاى ايران بزرگ موضوع سخن کتاب حاضر است، و شاهدان عينى هلندى جا به جا تكههايى از رويدادهاى زمان حكومت گونه او را به مناسبتهايى كه با منافع آنان ارتباط داشته است (به انتخاب و تأليف در خور ايرانشناس پژوهنده نامبرده،) براى ما روايت مىكنند، و در اين ميان از وضع اجتماعى، از خلق و خوى حكومتگران، از گدامنشى ايشان، از سبعيت و درندگىها، از آدم فروشىها و رذيلتها و سفاهتها و... و... جنايتهايشان (و نيز از دسيسهها و نيرنگهاى رقيبان انگليسى خود) نكتهها مىگويند. | تختگاه ايران به نيزارى خوشيده مىمانست در آتشى سوزان، و چنان شد كه باد افراه بدرفتارىها، كژفهمىها، و ندانم كارىهاى حاكمان نالايق، دامنگير همگان گشت، خشك و تر با هم سوخت، به قولى پانصد هزار تن از مردم بىپناه تنها در اصفهان به وضعى دردناك و اكثر به مرگى تدريجى جان باختند. فاجعهاى بزرگ دل تمام ميهن را آزرد، و در هنگامه وانفسايى كه پيش آمد، ديو قحط و گرسنگى با درندهخويى و قساوت ناشى از آن، ماندگان نيم جان را برانگيخت تا در تنازعى كه براى بقا در گرفت، پس از خوردن همه جانوران حلال و حرام گوشت مانده در شهر، جنازه مردگان را از گورهاى تازه و كهنه بيرون كشند، و از آن پس اين اشباح نگونبخت بيچاره يا آدم گونههاى نيم جان قحط زده وامانده - كه به قافله لاشخوران استحاله يافت - تكهپارههاى لاشههاى بويناك تعفنآميز همنوعان فلكزده خود را براى «چند روزى بيشتر ماندن» با ولع بسيار بلعيدند، خوى و خلق مردمى از يادها رفت، مرگ تدريجى در كوى و برزن بيداد كرد، فرياد و مويه ستمزدگان به جايى نرسيد. حاكمان بىآزرم ككشان هم نگزيد و چون گوسفندان پروارى گرگ ديده، هراسان و لرزان بر جاى خشكشان زد. افزون بر مردم عادى جمعى كثير از دانشمندان و انديشمندان ارزشمند شهر در پى بالا گرفتن «احتكار» خوراكىها، يا محاصره، در خانههاى خود با زجر و شكنجه جان باختند و جنازههايشان در همان خانهها يا در كوچه پس كوچهها رها شد. اين تنها اصفهان نبود كه در آتش بيداد و قتل عام سوخت، درباره کرمان نوشتند كه هيچ شهرى در طول تاريخ جهان آن چنان دچار خرابى و كشتار نشده است. اما جانورى يك چشم كه در شهر كوران به پادشاهى رسيده بود، از آن جا كه «قباى پادشاهى» بر بالاى او راست نمىآمد و راهزنى «بى آزرم و مردم كش» بيش نبود، ديرى نپاييد و شئامت خونهاى بىگناهان فراوانى كه بر زمين ريخت؛ به زودى دامنگيرش شد و در خبط دماغ و جنونى غالب كه جانش را فرو گرفت، طومار زندگانى كوتاه و جنايتگارانهاش در طوفانى ديگر از جنون كودن قدرتطلبى ديگر به نام «اشرف» در هم نورديده گشت، و بدينسان ستمكارهاى ديگر كه موقتا و «نه از روى استحقاق» بر تختگاه پرهيمنه صفويان پديدار گشت داستانش چون داستان «گردن خر» بود و «طوق زرين» و آن مگس جولانگر در «عرصه سيمرغ» كه اندسالى حكومت لرزان او بر چند شهر و روستاى ايران بزرگ موضوع سخن کتاب حاضر است، و شاهدان عينى هلندى جا به جا تكههايى از رويدادهاى زمان حكومت گونه او را به مناسبتهايى كه با منافع آنان ارتباط داشته است (به انتخاب و تأليف در خور ايرانشناس پژوهنده نامبرده،) براى ما روايت مىكنند، و در اين ميان از وضع اجتماعى، از خلق و خوى حكومتگران، از گدامنشى ايشان، از سبعيت و درندگىها، از آدم فروشىها و رذيلتها و سفاهتها و... و... جنايتهايشان (و نيز از دسيسهها و نيرنگهاى رقيبان انگليسى خود) نكتهها مىگويند. |
ویرایش