پرش به محتوا

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'ىالدين' به 'ى‌الدين')
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۹: خط ۲۹:
|-
|-
|اساتید
|اساتید
| data-type="authorTeachers" |إبراهيم بن أحمد تنوخي
| data-type="authorTeachers" |إبراهیم بن أحمد تنوخي


محمد بن عبدالله بن ظهيره
محمد بن عبدالله بن ظهيره
خط ۵۴: خط ۵۴:
|}
|}
</div>
</div>
{{کاربردهای دیگر|ابن حجر (ابهام زدایی)}}


'''شهاب‌الدين‌ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى كنانى مصرى''' (22 شعبان 773-ذيقعدۀ 16/852 فوريۀ 1372- ژانویۀ 1449)، یکى از علماى بزرگ حديث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.
'''شهاب‌الدين‌ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى كنانى مصرى''' (22 شعبان 773-ذيقعدۀ 16/852 فوريۀ 1372- ژانویۀ 1449)، یکى از علماى بزرگ حديث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.


از او به «حافظ العصر» و «شيخ الاسلام» و «امیرالمؤمنين در حديث» ياد كرده‌اند.<ref>ابن تغرى بردى، 532/15؛ ابن عماد، 270/7</ref>؛و در زمان او، بجز چند تن كه شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حديث و فقه گواهى داده‌اند و او در میان حفّاظ بزرگ حديث نبوى در رديف كسانى مانند [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعيم اصفهانى]] و [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و [[خطيب بغدادى]] و [[ذهبى]] قرار دارد.
از او به «حافظ العصر» و «شيخ الاسلام» و «امیرالمؤمنين در حديث» ياد كرده‌اند.<ref>ابن تغرى بردى، 532/15؛ ابن عماد، 270/7</ref>؛و در زمان او، بجز چند تن كه شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حديث و فقه گواهى داده‌اند و او در میان حفّاظ بزرگ حديث نبوى در رديف كسانى مانند [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعيم اصفهانى]] و [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و [[خطیب بغدادى]] و [[ذهبى]] قرار دارد.


سخاوى بزرگ‌ترين شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طريقى كه ذكر كرديم آورده است و تاريخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاريخ وفاتش را در اواخر ذيحجۀ 852 نوشته است.<ref>الضوء، 36/2-40</ref>
سخاوى بزرگ‌ترين شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طريقى كه ذكر كرديم آورده است و تاريخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاريخ وفاتش را در اواخر ذيحجۀ 852 نوشته است.<ref>الضوء، 36/2-40</ref>
خط ۸۳: خط ۸۷:
#:هنگامى كه پدرم درگذشت، من كودك بودم و او به ديدار ما مى‌آمد.
#:هنگامى كه پدرم درگذشت، من كودك بودم و او به ديدار ما مى‌آمد.
#:بعدها كه در صدد آموختن حديث برآمدم، به او پيوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت كتب وا مى‌داشت تا آنجا كه بيشتر روايات او را فرا گرفتم و [[صحيح مسلم]] را به روايت ابونعيم نزد او قرائت كردم.<ref>348/3</ref>
#:بعدها كه در صدد آموختن حديث برآمدم، به او پيوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت كتب وا مى‌داشت تا آنجا كه بيشتر روايات او را فرا گرفتم و [[صحيح مسلم]] را به روايت ابونعيم نزد او قرائت كردم.<ref>348/3</ref>
#ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (د 800 ق) كه به «ابن خطيب عين شرما» نيز معروف بود. ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] و مسند شافعى و تاريخ اصفهان و غير آن از «کتاب كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.<ref>همان، 407/3-408</ref>
#ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (د 800 ق) كه به «ابن خطیب عين شرما» نيز معروف بود. ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] و مسند شافعى و تاريخ اصفهان و غير آن از «کتاب كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.<ref>همان، 407/3-408</ref>
#زين‌الدين عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (د 807 ق). ابن حجر مى‌گوید: «قرات عليه الكثير».<ref>همان، 311/4</ref>
#زين‌الدين عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (د 807 ق). ابن حجر مى‌گوید: «قرات عليه الكثير».<ref>همان، 311/4</ref>
#نورالدين على بن ابى‌بكر بن سليمان الهيثمى (د 807 ق). ابن حجر كتبى را كه پيش او خوانده است، ياد كرده است، از جمله نيمى از مجمع الزوائد تأليف خود او و یک ربع از زوائد [[مسند الإمام أحمد بن حنبل|مسند احمد]]. و مى‌گوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مى‌كردم و چون شنيدم كه این كار من بر او گران مى‌آيد به رعايت خاطرش دست از این كار برداشتم.<ref>همان، 256/5-260</ref>
#نورالدين على بن ابى‌بكر بن سليمان الهيثمى (د 807 ق). ابن حجر كتبى را كه پيش او خوانده است، ياد كرده است، از جمله نيمى از مجمع الزوائد تأليف خود او و یک ربع از زوائد [[مسند الإمام أحمد بن حنبل|مسند احمد]]. و مى‌گوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مى‌كردم و چون شنيدم كه این كار من بر او گران مى‌آيد به رعايت خاطرش دست از این كار برداشتم.<ref>همان، 256/5-260</ref>
#ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعيل الظّاهرى التيمىّ (د 808 ق). ابن حجر مى‌گوید: سمعت من فوائده كثيرا.<ref>همان، 317/5-318</ref>
#ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعيل الظّاهرى التيمىّ (د 808 ق). ابن حجر مى‌گوید: سمعت من فوائده كثيرا.<ref>همان، 317/5-318</ref>
#شهاب‌الدين‌احمد بن عمر جوهرى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] را در جامع عمرو بن العاص پيش او خواندم و نيز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاريخ بغداد]] خطيب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم.<ref>همان، 18/6</ref>
#شهاب‌الدين‌احمد بن عمر جوهرى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] را در جامع عمرو بن العاص پيش او خواندم و نيز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاريخ بغداد]] خطیب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم.<ref>همان، 18/6</ref>
#محمد بن انس الحنفى الطنتدائى يا طنتدى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: كتبت منه الكثير.<ref>همان، 43/6</ref>
#محمد بن انس الحنفى الطنتدائى يا طنتدى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: كتبت منه الكثير.<ref>همان، 43/6</ref>
#مجدالدين محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (د 817 ق). ابن حجر از او استماع حديث كرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است كه آن را از خود او روايت كند.<ref>همان، 162/7</ref>
#مجدالدين محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (د 817 ق). ابن حجر از او استماع حديث كرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است كه آن را از خود او روايت كند.<ref>همان، 162/7</ref>
#محمد بن محمد بن على الغمارى المالكى (د 802 ق). ابن حجر مى‌گوید: «اجاز لى غير مرّة».<ref>همان، 181/4</ref>
#محمد بن محمد بن على الغمارى المالكى (د 802 ق). ابن حجر مى‌گوید: «اجاز لى غير مرّة».<ref>همان، 181/4</ref>


علاوه بر اشخاص مذكور مى‌توان از جمله شيوخ و استادان او اشخاص ذيل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.<ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ ابشيطى، سليمان بن عبدالناصر، د 511ق.<ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتكى، ابوالبقاء محمد بن ابراهيم انصارى دمشقى، د 830ق.<ref>همان، 278/6</ref>كه معلم ادبيات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خليل بن يوسف، د 809ق.<ref>همان، 19/5</ref>؛ ابن الملقن، سراج‌الدين، د 804ق.<ref>همو، الذ، 77</ref>؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.<ref>ابن حجر، ابناء، 77/4</ref>و شمس‌الدين ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.<ref>همان، 480/7</ref>
علاوه بر اشخاص مذكور مى‌توان از جمله شيوخ و استادان او اشخاص ذيل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.<ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ ابشيطى، سليمان بن عبدالناصر، د 511ق.<ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتكى، ابوالبقاء محمد بن ابراهیم انصارى دمشقى، د 830ق.<ref>همان، 278/6</ref>كه معلم ادبيات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خليل بن يوسف، د 809ق.<ref>همان، 19/5</ref>؛ ابن الملقن، سراج‌الدين، د 804ق.<ref>همو، الذ، 77</ref>؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.<ref>ابن حجر، ابناء، 77/4</ref>و شمس‌الدين ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.<ref>همان، 480/7</ref>


اما اينها نمونه‌اى از استادان و مشايخ اجازات اوست و برای تفصيل آن بايد به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهم‌تر به المجمع المؤسّس وى مراجعه كرد. سخاوى در الذيل.<ref>ص 79</ref>مى‌گوید: شيوخ بزرگى كه او داشت و همه مشار اليه و مرجع مشكلات بودند، هيچ یک از معاصران او نداشتند، زيرا هر یک از این شيوخ در فن خود متبحر بودند و كسى در فن اختصاصى آنها به پايه ايشان نمى‌رسيد، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحديث و هيثمى در حفظ متون و بلقينى در وسعت محفوظات و كثرت اطلاع و ابن الملقن در كثرت تصانيف و مجدالدين فيروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبيات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.
اما اينها نمونه‌اى از استادان و مشايخ اجازات اوست و برای تفصيل آن بايد به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهم‌تر به المجمع المؤسّس وى مراجعه كرد. سخاوى در الذيل.<ref>ص 79</ref>مى‌گوید: شيوخ بزرگى كه او داشت و همه مشار اليه و مرجع مشكلات بودند، هيچ یک از معاصران او نداشتند، زيرا هر یک از این شيوخ در فن خود متبحر بودند و كسى در فن اختصاصى آنها به پايه ايشان نمى‌رسيد، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحديث و هيثمى در حفظ متون و بلقينى در وسعت محفوظات و كثرت اطلاع و ابن الملقن در كثرت تصانيف و مجدالدين فيروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبيات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.
خط ۱۲۴: خط ۱۲۸:
ابن حجر به كثرت افتاء مشهور بود و مى‌گویند: غالباً  در هر روز قريب به سى فتوا صادر مى‌كرد و كمتر اتفاق مى‌افتاد كه در یک مجلس بيست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى كه به نام عجب الدهر في فتاوى شهر جمع كرده است و در آن به كسانى كه به بعضى از فتواهاى او اعتراض كرده‌اند، پاسخ گفته است. سخاوى مى‌گوید كسى كه در یک ماه بيشتر از سيصد فتوا صادر مى‌كند عجيب نيست كه در سه فتوا يا حتى در سى فتوا اشتباه كند.<ref>عز‌الدين، 153</ref>
ابن حجر به كثرت افتاء مشهور بود و مى‌گویند: غالباً  در هر روز قريب به سى فتوا صادر مى‌كرد و كمتر اتفاق مى‌افتاد كه در یک مجلس بيست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى كه به نام عجب الدهر في فتاوى شهر جمع كرده است و در آن به كسانى كه به بعضى از فتواهاى او اعتراض كرده‌اند، پاسخ گفته است. سخاوى مى‌گوید كسى كه در یک ماه بيشتر از سيصد فتوا صادر مى‌كند عجيب نيست كه در سه فتوا يا حتى در سى فتوا اشتباه كند.<ref>عز‌الدين، 153</ref>


از جمله مناصب و وظايف او ايراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطيب بود. وظيفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزين به او واگذار كرده بود.<ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>در آخر رمضان 838 نيمى از وظيفۀ خطابت در الازهر را با نيمى از وظيفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شيخ شمس‌الدين محمد بن يحيى معاوضه كرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.<ref>انباء، 353/8</ref>
از جمله مناصب و وظايف او ايراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطیب بود. وظيفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزين به او واگذار كرده بود.<ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>در آخر رمضان 838 نيمى از وظيفۀ خطابت در الازهر را با نيمى از وظيفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شيخ شمس‌الدين محمد بن يحيى معاوضه كرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.<ref>انباء، 353/8</ref>


از جمله وظايف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محموديه بود كه محتوى نفيس‌ترين کتاب‌ها بود، و این کتاب‌ها را قاضى برهان‌الدين ابراهيم بن عبدالرحيم ابن جماعة جمع كرده و در آن، كتب به خط مؤلفان فراوان بود. بيشتر این کتاب‌ها را پس از او جمال‌الدين استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود كرد.<ref>انباء 293/20، 294</ref>ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذكور دو فهرست برای آن تنظيم كرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتيب حروف الفباء برای اسامى كتب. ابن حجر هفته‌اى یک روز در این کتابخانه كار می‎كرد و توانست کتاب‌هایى را كه پيش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.<ref>عز‌الدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>
از جمله وظايف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محموديه بود كه محتوى نفيس‌ترين کتاب‌ها بود، و این کتاب‌ها را قاضى برهان‌الدين ابراهیم بن عبدالرحيم ابن جماعة جمع كرده و در آن، كتب به خط مؤلفان فراوان بود. بيشتر این کتاب‌ها را پس از او جمال‌الدين استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود كرد.<ref>انباء 293/20، 294</ref>ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذكور دو فهرست برای آن تنظيم كرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتيب حروف الفباء برای اسامى كتب. ابن حجر هفته‌اى یک روز در این کتابخانه كار می‎كرد و توانست کتاب‌هایى را كه پيش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.<ref>عز‌الدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>


==ابن حجر در مسند قضا==
==ابن حجر در مسند قضا==
خط ۱۳۳: خط ۱۳۷:
منصب قضا در زمان حكومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنين اهمیتى در تاريخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم ديگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعيين مى شد و این قضات نيز به نوبۀ خود نواب يا جانشينانى داشتند كه در حكم دستياران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌كرد. در قرنهاى 7 و 8ق اعتبار و اهمیت قضات بسيار بود، اما به تدريج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعايت شرايط تقوا و اخلاق و فضيلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گيرى آنان اشاره كرده است.
منصب قضا در زمان حكومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنين اهمیتى در تاريخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم ديگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعيين مى شد و این قضات نيز به نوبۀ خود نواب يا جانشينانى داشتند كه در حكم دستياران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌كرد. در قرنهاى 7 و 8ق اعتبار و اهمیت قضات بسيار بود، اما به تدريج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعايت شرايط تقوا و اخلاق و فضيلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گيرى آنان اشاره كرده است.


ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها این منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزه‌گر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید كه در این قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref>
ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها این منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزه‌گر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید كه در این قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref>


پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولى‌الدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>
پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولى‌الدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>
خط ۱۸۹: خط ۱۹۳:
در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شریک كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مى‌گوید.
در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شریک كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مى‌گوید.


اما حقيقت قضيه این بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خيال كرد كه این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حكم به نام برهان‌الدين ابراهيم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را برای خواندن خطبه تعيين كرد و از او برای تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علم‌الدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همین روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و یکى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز یکشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امیر ناصرالدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با این كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref>
اما حقيقت قضيه این بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خيال كرد كه این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حكم به نام برهان‌الدين ابراهیم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را برای خواندن خطبه تعيين كرد و از او برای تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علم‌الدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همین روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و یکى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز یکشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امیر ناصرالدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با این كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref>


روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمه‌اى برای این قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمى‌تواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچك‌تر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچك‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى این چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به این كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref>
روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمه‌اى برای این قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمى‌تواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچك‌تر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچك‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى این چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به این كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref>
خط ۲۰۱: خط ۲۰۵:
شمس‌الدين محمد قاياتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از یک سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت كرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گرديد، اما باز در اواخر ذيحجّه همان سال منفصل گرديد و با روز دوشنبه 8 ربيع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به كلى از این منصب كناره‌گيرى كرد و ديگر این منصب را نپذيرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگیش كمى بيش از 21 سال بود.<ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref>
شمس‌الدين محمد قاياتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از یک سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت كرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گرديد، اما باز در اواخر ذيحجّه همان سال منفصل گرديد و با روز دوشنبه 8 ربيع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به كلى از این منصب كناره‌گيرى كرد و ديگر این منصب را نپذيرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگیش كمى بيش از 21 سال بود.<ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref>


تفصيل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر برای آن است كه از روش حكم و داورى او و نيز از شخصيت او، كه مقام قضا محك و معيارى برای آن است، و همچنين از كيفيت و وضع این منصب در آن زمان كه از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونه‌هایى به دست داده شود. اهمیت این منصب و اهمیت بزرگانى كه این منصب را در دورۀ ممالیک و مخصوصاً در قرنهاى 7-9ق اشغال كرده بودند، هيچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هيچ گاه ديده نشده است.
تفصيل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر برای آن است كه از روش حكم و داورى او و نيز از شخصيت او، كه مقام قضا محك و معيارى برای آن است، و همچنين از کیفیت و وضع این منصب در آن زمان كه از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونه‌هایى به دست داده شود. اهمیت این منصب و اهمیت بزرگانى كه این منصب را در دورۀ ممالیک و مخصوصاً در قرنهاى 7-9ق اشغال كرده بودند، هيچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هيچ گاه ديده نشده است.


با اينكه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهمیت زيادى برخوردار بود، باز سلاطين و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضايى خوددارى نمی‌كردند، با اينهمه نفوذ دين و روحانیت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط كامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطين معاصرش شخصيت و تقواى او نمايان مى‌شود، گر چه حرص و ولع او برای این مقام و رقابتها و هم چشمیهاى او با معاصران و اقران خود، كه ناشى از ضعف كلى انسانى است، اندكى از معنویت او كاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز كرده بود.
با اينكه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهمیت زيادى برخوردار بود، باز سلاطين و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضايى خوددارى نمی‌كردند، با اينهمه نفوذ دين و روحانیت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط كامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطين معاصرش شخصيت و تقواى او نمايان مى‌شود، گر چه حرص و ولع او برای این مقام و رقابتها و هم چشمیهاى او با معاصران و اقران خود، كه ناشى از ضعف كلى انسانى است، اندكى از معنویت او كاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز كرده بود.
خط ۲۷۷: خط ۲۸۱:
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خویش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان المیزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در میزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گوید: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابویوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلاًبرخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در میان اهل سنت هم راویانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر میزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى میان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خویش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان المیزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در میزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گوید: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابویوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلاًبرخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در میان اهل سنت هم راویانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر میزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى میان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.


از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌الدينبن فضل‌الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكمیل مى‌كرده، با این حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكمیل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد‌‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتاب‌هاى ناصرالدين ابن الفرات و صارم‌الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى یک ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>
از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌الدينبن فضل‌الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكمیل مى‌كرده، با این حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكمیل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد‌ ‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتاب‌هاى ناصرالدين ابن الفرات و صارم‌الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى یک ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>


کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاريخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصاً طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر این کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاريخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصاً طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر این کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
خط ۲۹۷: خط ۳۰۱:
{{وابسته‌ها}}
{{وابسته‌ها}}


[[لسان الميزان (7 جلد)]]


[[الأمالي المطلقة]]  
[[الأمالي المطلقة]]  
خط ۳۰۹: خط ۳۱۴:


[[نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر]]  
[[نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر]]  
[[نزهة النظر في شرح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر]]


[[الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة]]  
[[الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة]]  
خط ۳۳۷: خط ۳۴۴:


[[تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری]]  
[[تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری]]  
[[نزهة النظر في شرح نخبة الفکر في مصطلح أهل الأثر]]


[[الإصابة في تمييز الصحابة]]  
[[الإصابة في تمييز الصحابة]]  
خط ۳۶۱: خط ۳۶۶:


[[رده:زندگی‌نامه]]
[[رده:زندگی‌نامه]]
[[رده: 25 مهر الی 24 آبان(97)]]
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش