قرآن، عقل الله
قرآن، عقل الله، این کتاب برآمده از گفتارهای غلامحسین ابراهیمی دینانی(متولد 1313ش) است که در پاسخ به کریم فیضی(متولد 1358ش) دربارۀ اندیشههای عقلی و فلسفی در باب قرآن، بهویژه درک عمیق از کلام الهی، ارتباط آن با جهان هستی و چگونگی نزول و تنزیل آیات شریفه، به همراه تفسیری از سورههای «حمد»، «علق»، «قدر»، «عصر»، «اخلاص» و همچنین تفسیر «حروف مقطعه»، «آیةالکرسی»، آیۀ «أَوَ لَم یَتَفَکَّرُوا فِی أنفُسِهِم...» از سوره روم، آیاتی از سورۀ یس: «إن کُنتُم فی رَیبٍ مِنَ البَعث...» و آیات پایانی سورۀ حشر است.
| قرآن، عقل الله | |
|---|---|
| پدیدآوران | ابراهیمی دینانی، غلام حسین (نويسنده) فیضی، کریم (مصاحبهکننده) |
| عنوانهای دیگر | گفتگوهایی با استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی پیرامون قرآن کریم |
| ناشر | اطلاعات |
| مکان نشر | ایران - تهران |
| سال نشر | 1396ش |
| چاپ | 1 |
| شابک | 978-600-435-073-0 |
| موضوع | ابراهیمی دینانی، غلامحسین، 1313 - -- دیدگاه درباره قرآن - ابراهیمی دینانی، غلام حسین، 1313 - - مصاحبهها - قرآن - بررسی و شناخت |
| زبان | فارسی |
| تعداد جلد | 1 |
| کد کنگره | 25آ4ق 1303 BBR |
| نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
انگیزه و اهمیت نگارش
این گفتوگوها، ترغیبی در خواننده بهسوی تدبر در قرآن و گذر از سطح ظاهری به معانی باطنی ایجاد مینماید و چون بر ارتباط عقل و قرآن نظر دارد، بر این نکته تاکید میکند که قرآن نه فقط کلام خدا، بلکه عقل خدا نیز هست.[۱]
ساختار
این کتاب با دو مقدمه از ابراهیمی دینانی و کریم فیضی آغاز میشود و مباحثش را با دو فصلِ کلیاتی در بارۀ «وحی» و تفسیر آیات و سورههای کوچکی از قرآن ارائه مینماید.
سبک نگارش
متن کتاب بیشتر بر اساس سلسله مباحثات و پرسش و پاسخهای فلسفی بین مصاحبهکننده و دکتر دینانی شکلگرفته است. تأکید اصلی بر بررسی موضوعات قرآنی از منظر عقل، فلسفه و حکمت است، و کتاب به مباحث عمیق کلامی و فلسفی میپردازد. شواهد قرآنی و روایی برای اثبات موضوعات فلسفی به کار گرفته شده است. بحثها در سطحی فراتر از خوانندگان عادی مطرح شده و نیاز به آشنایی با مفاهیم فلسفی و کلامی دارد.[۲]
بخش اولِ گزارش محتوا
درباره وحی و چگونگی نزول قرآن کریم
وحی بدون «نزول» فهمیده نمیشود. نزول قرآن به دو صورت تدریجی و دفعی صورتگرفته است. هرگاه از نزول سخن گفته میشود، منظور فرودآمدن چیزی از مرتبۀ وجودی بالاتر به مرتبهای پایینتر است. قرآن کریم از عالم امر و غیب به عالم شهادت و ملکوت تنزیل یافته است و هر کس به معانی درونی آن دست یابد، خود را از یک عالم مقید رها میسازد و به عالم مطلق بازمیگردد. نزول و تنزیل از بالا در این بحث یک حرکت جغرافیایی نیست؛ درواقع، بالایی هست که با مقیاسهای حسی، خیالی و ظاهری و هنر هندسی قابلاندازهگیری نیست. از این رو، چنانچه بخواهیم از مقولۀ معنا گفتگو کنیم و نیک میدانیم که معنا با هیچیک از جهات شش گانه مطابق نمیشود، ناچاریم برای تصور مفهوم نزول، از واژه «بالا» بهره بگیریم.[۳]
قرآن، اعتباری یا حقیقی؟
نزول قرآن واقعی است و به اعتبار نیست حتی جبرئیل نیز، که کلام حق را نازل کرده است، قرآن را برای خود «نزول» میداند.[۴]
قرآن از مکمن غیب آمده است و مکمن غیب هم همیشه غیب است. قرآن از باطن بهظاهر آمده است. پس بهجای تمرکز در جهات سته، باید روی ظاهر و باطن تمرکز کرد. [۵]
نکته دیگر دربارۀ «قاب قوسین» است؛ قوسین دو نیمدایره است که به معنای همۀ هستی است. رسوال الله(ص) هر دو دایره را درنوردید و به «أَو أدنی» رسید. اینکه أو أدنی با حضرت حق چه نسبتی دارد، زبان آدمی گنگ میشود![۶]
قرآن و فلسفه
این قسمت به رابطۀ میان فلسفه و قرآن کریم میپردازد. یک فیلسوف واقعبین پس از آنکه فلسفه را به کمال بخواند و تمام مکتبهای فلسفی را از سقراط و هراکلیتوس تا پارمنیدس و افلاطون و غیره را پشت سر بگذارد، بعد از دانستن امهات مباحث فلسفی، وقتی به آستان قرآن میرسد و مباحث آن را میخواند، اوج آنها و دقیقتر، تمیزتر، خلاصهتر و زیباترینشان را در قرآن کریم میبیند.[۷]
قرآن هیچ سخنی را بدون برهان نفرموده است؛ اما برهان منطقی بهصورت صغری و کبری هم در قرآن نیامده است. قرآن به زبان فلسفه سخن نگفته است. زبان قرآن زبان وحی است که خلاف برهان نیست. در قرآن متقنترین براهین منطقی دیده میشود.[۸]
قرآن کریم و مسئله پیشفرضها
مسئله اصلی در این قسمت آن است که آیا مراجعه به قرآن کریم بدون هیچ پیشفرضی ممکن است. باور بر این است که هر خوانندهای با پیشفرضهایی به سراغ قرآن میآید و فهم کامل آن بدون حکمت (پیششرطی عمیق) ممکن نخواهد بود. اگر خواننده قرآن را کلام خدا بداند، خود این امر یک پیشفرض مهم است. عدم توجه به پیشفرضها در نهایت منجر به قیاس گرفتن قرآن با کتب دیگر میشود و این موضوع نادرست است. بدون پیشفرض، انسان در حد ظاهری متوقف میشود. چنانچه پیشفرض ما این باشد که قرآن کتابی وحیانی است، نگاه ما متفاوت میشود با اینکه نخواهیم بدانیم این کتاب چرا اینقدر خواننده دارد.[۹]
دیگر اینکه ما با چه مقیاسی میخواهیم قرآن را بفهمیم؟ دنیای امروز در موقعیتی است که باید بگوییم فهمی از قرآن ندارد چرا که به علم تجربی بسنده نموده است.[۱۰]
قرآن، عقل الله
دینانی در این قسمت به پرسش فیضی که میگوید: قرآن را به لحاظ عقلی چگونه میبینید و عقل چه جایگاهی در قرآن دارد؟ اینگونه پاسخ میدهد که: قرآن کتاب عقل است. قرآن عقل الهی است؛ یعنی عقل الله است. البته بهتر است که واژۀ «آگاهی» را به کار بریم و بگوییم: قرآن مظهر آگاهی حقتعالی است.[۱۱] آگاهی خداوند در همه جا حضور دارد و همین آگاهی است که به صورت یک «متن» و به صورت الفاظ درآمده و در اختیار انسان قرار گرفته است. این آگاهی او بوده که به واژه درآمده و تنزل یافته است تا به حضرت ختمیمرتبت(ص) رسیده و در قلب ایشان آشکار گشته است.[۱۲] به بیان دیگر، قرآن از عالم «عقل کل» پایین میآید و در قالب کلمات قرار گرفته تا به مرتبۀ حس پیامبر(ص) میرسد. این بدین معنی است که قرآن همۀ هستی را فراگرفته است؛ چون از مقام علم حق فرود آمده است.[۱۳]
بخش دومِ گزارش محتوا
تفسیر سوره حمد
این فصل آغاز مباحث تفسیری است که با سورۀ مبارکه حمد شروع میشود. در این تفسیر بر «بسمالله الرحمن الرحیم» تأکید شده و بیان میشود که این جمله بهعنوان نقطۀ شروع و پایان همه چیز در عالم هستی و خلقت عمل میکند.[۱۴] همچنین، بحث بر این است که آیا «بسمالله» در واقع کلمهای است که قبل از هر کلمه و حتی قبل از هر فعل آمده، و آیا جزء سوره هست یا خیر.[۱۵] در تفسیر سورۀ حمد، بحث از مفهوم «اسم» و «صفت» مطرح شده و بیان میشود که «اسم» ظهور «صفت» است.[۱۶] خداوند فاتح علیالاطلاق است و با قرآن عالَم را فتح کرده و میکند.[۱۷]
راهی برای وصول به بسایط، جایگاه «حروف مقطعه» در قرآن
برخی نکتهها در بارۀ «حروف مقطعه» اینهاست: ما از طریق همین حروف به بطن قرآن منتقل میشویم. قرآن تدوین کونی عالم است، عالم هستی از ملک تا ملکوت و هاهوت «کون» است. قرآن همین تکوین را به «دیوان» تبدیل نموده است و بیان عالم هستی و حتی مافوق عالم هستی شده است که «حقتعالی» باشد. این عالم تدوین با این عظمت که معادل کل عالم هستی تا حقتعالی است، از هیولا تا حقتعالی، از حقتعالی تا هیولای اولی و از بدایت تا نهایت از حروف شکلگرفته است. قرآن کلمات مقطعه را در صدر سورههایی چند آورده است تا ما را از «مرکب» به «بسیط» ببرد.[۱۸] خداوند خواسته است که راه بساطت را به ما بیاموزد و بگوید که «به راه بسایط بروید» ولی بیش از این که ما را به مقطعات تنبه دهد، پیشتر نمیبرد. شاید استعدادش را در آدمی ندیده است. نکتۀ دیگر این است که تمام جملهها از حروف شکلگرفته و حروف، خود از «الف» درست شده است. بدینگونه که اگر الف نبود، چیزی نبود. پس اصل الکلمات و الحروف، چه مقطعه، چه مفصّله و چه منفصله «الف» است.[۱۹]
توحید در قامت وحدت، تفسیر آیةالکرسی
برخی نکتهها در این باره، اینهاست: واژه «الله» در زبان عربی ناظر به «حیرت» است. «هو» به هرچه هست اشاره دارد و هر چه هست «الله» است. آنچه نیست و عدم است که مرجع برای ضمیر نمیشود. «هو» شکل مختصر و مفید «الله» است با این تفاوت که حیرت ندارد. «هو الحی القیوم» به یک معنا شناسنامۀ عالم است.[۲۰] برای برپا بودن عالم هستی، از ملک تا ملکوت، بهتر از دو صفت «حی» و «قیوم» صفت دیگری نمیتوان یافت. علامه طباطبایی در پاسخ به پرسش عرفان چیست؟ گفت: اذعان به اینکه «لَهُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ الأرضِ».[۲۱] کرسی تمثیلی از رفعت و بلندی است. عرش و کرسی همرتبهاند. خداوند قابل احاطهشدن نیست. علم مساوق احاطه است. بدین ترتیب، معنای آیه این است که لَایُحِیطُونَ بإحاطَتِهِ. با این حساب هم علم خدا احاطه است، هم علم ما و شما احاطه است.[۲۲] «ولی» کسی است که از طبیعت شروع میکند و به بالا میرود. او از عقل به عقل برتر و از آنجا به عقل کل میرود.[۲۳] در قرآن ما با کلمه «وجود» روبهرو نمیشویم. این کلمه در یونان باستان از سوی ارسطو و فیلسوفان پیش از او مطرح شده است. اما هر چه دربارۀ وجود بگوییم، دربارۀ نور هم درست است. سهروردی بااصالت دادن به نور میخواهد بگوید که ما ایرانیها فلسفه داشتهایم که از فلسفۀ وجودی یونانیها بهتر بوده است. قرآن نیز با زبان «نور» سخن میگوید و هیچ جا واژۀ وجود را به کار نمیبرد. [۲۴] از دیدگاه قرآن، زمین و آسمان چراغدان نور خداست. اگر آسمان و زمین نبود، نور خدا نه ظاهر و نه دیده میشد. همۀ این مظاهر هم نورند.[۲۵]
بررسی آیههای مشتمل بر نور در قرآن
این قسمت به تفسیر مباحث مربوط به نور و ظلمت از منظر قرآن میپردازد. خداوند بهعنوان «نور السماوات و الارض» معرفی شده است، به این معنی که نور خداوند بر تمام هستی احاطه دارد و عالم بدون نور الهی تهی و تاریک خواهد بود. برخی نکتهها در این باره، اینهاست: نور یک حقیقت واحده است و بیشتر از یک حقیقت هم نیست. پس نور در همه حال، روز، جا و زمان حقیقت واحده است؛ بهعبارتدیگر «اَلنّورُ نورٌ» نور همیشه نور است. غیر نور نیست و با غیر خود ترکیب نمیشود.[۲۶] همچنین، در هر دو عبارت «اَللهُ نورٌ» و «جَاءَکُم مِنَ اللهِ نُورٌ» با یک نور روبهروییم با این تفاوت که یکی مفصّل و دیگری مجمل است.[۲۷] «کتاب» نور جزئی یا مقید است؛ اگر نور الهی را بسیط تلقی کنیم، به مجردی که نور الهی از مبدأ تجرد لایتناهی میآید و به ما میرسد که محدود و دارای ماهیت هستیم، تعین مییابد. تعین نور در وجود محدود ما همان کتاب فرو فرستادهشده از سوی خداوند است. پس کتاب نور است؛ اما نوری محدود، مکتوب، مدوّن و مقروّ (خواندهشده) است.[۲۸] خداوند انسانها را از نور به نور میبرد. انسان از نور آمده و به نور بازمیگردد؛ به گفتۀ مولوی «ما ز بالاییم بالا میرویم»[۲۹].
از قدر تا امر، رهیافتی به قدر و تقدیر در قرآن
برخی از نکتههای آیۀ 49 و 50 از سوره قمر: «إنَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أمرُنا إلَّا واحِدَةٌ کَلَمحٍ بِالبَصَرِ» اینهاست: این دو آیه مبارکه هم خوشخوان است هم همۀ خوشیها را در بردارد.[۳۰] خداوند نکتۀ بزرگی در این دو آیه فرموده است به اینکه: هر آنچه آفریده شده است، همگی با «قَدَر» پدید آمدهاند. البته این قدر با قدر به معنای قضاوقدر یکی نیست و در معنای «اندازه» به کار میرود.[۳۱] در بیان معنای عقل هم باید گفت که عقلِ بیاندازه بیمعنی است.[۳۲] همۀ آنچه در این عالم است از ملک تا ملکوت و از زیر ذره تا زیر اَتُم و تا جبرئیل(ع) حتما اندازه دارد؛ چه اندازۀ مادی و چه معنوی.[۳۳] خداوند از ازل که زمانِ بیآغاز است، همه چیز را به جمع میدانست و آن «جمع»، قضاست. در «و ما أمرُنا إلا واحِدة...» همان قضاست و همۀ آنچه از ازل تا ابد و از این جهان تا جهان دیگر پدیدار میشود، همه یک امر است.[۳۴]
نفس و حق، تفسیر آیهای از سورۀ مبارکه روم
برخی از گفتهها دربارۀ آیه 8 از سوره روم: «أَوَ لَم یَتَفَکَّرُوا فِی أنفُسِهِم ما خَلَقَ اللهُ السمواتِ و الأرضَ ...» اینهاست: انسان باید در خودش فکر کند. راه این تفکر، فاصلهگرفتن از خود و از بالا نگاهکردن است و فقط انسان به این کار تواناست.[۳۵] آفرینش آسمان و زمین «بِالحق» است؛ این خود تعبیری بسیار مهم و جدی است؛ اگر حق نبود، آسمان و زمین معنا نداشت و اگر آسمان و زمین نبود، من نبودم و اگر من نبودم، نمیاندیشیدم. پس چون «حق» هست، من میتوانم بیندیشم.[۳۶]
معاد در قرآن کریم بر پایۀ آیههای سوره یس
برخی نکتههای درباره «یَا أیُّهَا النَّاسُ إن کُنتُم فی رَیبٍ مِنَ البَعث...» اینهاست: معاد بازگشت نیست، بلکه نحوهای دیگر از صعود انسان است. معاد در امتداد تجربههای انسانی است و انسان آن را بهعنوان یک عالم میفهمد و با گذر زمان علاقهمند میشود که تجربهاش کند. خداوند مثل این عالم را دیگر نمیآفریند؛ زیرا در خلقت، تکرار نیست.[۳۷]
أسماء و صفات: تفسیر آیات پایانی سوره حشر
این قسمت به تحلیل فلسفی و عرفانی اسماء و صفات الهی میپردازد و بر آیات پایانی سوره حشر متمرکز بوده، مطرح میشود که هر موجودی در عالم، جلوهای از اسماء و صفات الهی است. برخی از نکتههایی که از کنار این آیات دریافت میشود، اینهاست: چهبسا نماز شبخوانی که فاسق است؛ همینکه به مقام و منصبی چشم میدوزد، از میزان عدل بیرون میرود.[۳۸] قرآن عدالت عادل بدون توحید را قبول ندارد اگرچه جامعه را هم گلستان کند.[۳۹] ملاک قرآنی دربارۀ یکسان نبودن «اصحاب النار» و «اصحاب جنت» با ملاک جوامع امروزی که «حقوق بشر را مبنا گرفتهاند، کاری ندارد. مبنای اخیر در جوامع سکولار مطرح است.[۴۰] خود «واقعیت» چهره حسن و قبحی دارد. چیزی نیست که ما به آن بدهیم؛ بلکه آن را میفهمیم و کشف میکنیم.[۴۱] جبل (کوه) در این آیه حالت سمبلیک دارد؛ بنابراین، نه فقط کوه بلکه کره زمین و کهکشان هم با درک حقیقت قرآن متحول و منقلب میشود؛ یعنی انقلاب ماهیت پیدا میکند.[۴۲]
سوره علق
برخی از نکتههایی که از کنار این آیات دریافت میشود، اینهاست: ما نوشتیم، تو بخوان. «قلم» قلم الهی است همچنان که «خط» خط الهی است. «لوح» لوح، ضمیر حضرت ختمیمرتبت است. قاری هم خود رسولالله(ص) است. به او امر میرسد که «لوح ضمیرت را بخوان». اینکه آیه میگوید به اسم پروردگارت بخوان، چونکه عالَم مظهر اسم «رب» است و ظهور خدا در اسماء است. خداوند متعال در اسماء و صفاتش ظاهر میشود.[۴۳] کلمۀ «رب» از هر اسم دیگری مهمتر است. اسم رب مشتمل بر همه اسماء است.[۴۴] ما در همهجا علقهایم و ناچار و ناگزیریم که علقه بمانیم؛ اما در اندیشه نباید علقه بمانیم. علق تا ابد علق است، اما دائم به علق بالاتر میرویم و باید برویم. آن هنگام که از علقیت درآییم، به اصل میرسیم و دیگر میان مُحب و محبوب و عالم و معلوم فرقی نمیماند.[۴۵] در «اقرأ و ربُّک الأکرم» گویا اینگونه به پیامبر(ص) خطاب شده است که: تو آنجا اسم را خواندی، ولی اینجا اسم اکرم رب را بخوان و بالاتر برو.[۴۶] خداوند در ازل همه چیز را به ما تعلیم کرده است. اینجا که آمدهایم، میدانستیم، اما فعلا یادمان نیست. به طور کلی علم و فراگرفتن دانش تذکر است. روشن است که مبانی افلاطونی به این آیه نزدیکتر از مبانی ارسطویی است.[۴۷] «رجعت» بازگشت به حق است. قرآن میخواهد بگوید رفتن انسان هم با حق است هرچند خودش نداند و نفهمد.[۴۸]
سوره قدر
برخی از نکتههایی که از کنار این آیات دریافت میشود، اینهاست: یک تفسیر از «قَدَر»، عدالت ابدی است. قدر اندازهگرفتن است و عدالت اندازه میگیرد. قدر مظهر عدالت خداوند است. اینکه گفته میشود «عالم به قدر است» یعنی اندازۀ خودش را دارد. عالم نزول حق است. قرآن هم شکل تکوینی این عالم است.[۴۹] در شب قدر فقط قرآن نازل نشده است؛ بلکه همه چیز نازل شده است. قرآن همه چیز است و همه چیز با نزول قران نزول پیدا میکند.[۵۰] «قدر» زیرمجموعۀ امرالله است. قدر با امر خدا قدر میشود و در مقدرات و مقدورات جریان مییابد. اگر امر الهی نباشد، قدری نخواهد بود و چیزی جریان نخواهد یافت. «امر» ناظر به مافوق خلق و مافوق طبیعت و ماده است.[۵۱] به امر پروردگار میان جهان «خلق» و «امر» و جهان «قدر» و «مقدور» ارتباط وجود دارد؛ بدینگونه که فرشتگان و «روح» از آن جهان به این جهان فرود میآیند. این اتفاق در ذیل «قدر» تعریف میشود.[۵۲] «کل امر» یا «امر کل» به معنی عالم ملکوت است. عالم امر نیز عالم مجردات است. نزول هم از جهان وحدت صادر شده، به عالم کثرت میرسد. در عالم مجردات و روحانیات تفرقه نیست. فرق و فاصله اینجاست.[۵۳] سلام به عالم خلق مربوط نمیشود؛ بلکه از عالم امر است. آنجا دیگر تنش نیست (آرامش مطلق). فجر حقیقت هنوز برای ما طالع نشده است؛ ولی برای پیامبر(ص) طالع شده است.[۵۴]
سوره عصر
برخی از نکتههایی که از کنار این آیات دریافت میشود، اینهاست: عصر به معنی روزگار است. روزگار چیزی معادل بشریت و تاریخ است. «عصر» الهی و غیرالهی ندارد. هر موجودی نصیبی از حق دارد. از نظر قرآن انسان خانهزادِ خسارت است و هیچگاه از خسارت خالی و بیرون نیست.[۵۵] ایمان جزء عمل صالح و برتر از عمل صالح است. روزگار و تاریخ جهانشمول هم با همه عظمتی که دارد، اگر با ایمان و اصالت خدا ملازم باشد، موجب رستگاری است؛ اما اگر عصر بدون «آمنوا» باشد، انسان در خسر است و از آن بیرون نمیآید. عصر، که کل هستی و روزگار است، اگر با خدا باشد خیلی بزرگ است؛ اما اگر بیخدا باشد در خسران است. در میان اسما و صفتهای خداوند تعبیر «صابر» دیده نمیشود. از سوی دیگر او خود را همراه اهل صبر نمود داده، میگوید: «إنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ.»[۵۶]
سوره اخلاص
برخی از نکتههایی که از کنار این آیات دریافت میشود، اینهاست: سوره اخلاص جامعترین سوره است و محتوای قرآن، از صدر تا ذیل، بهگونهای در این سوره مستتر است.[۵۷] هیچ یک از امر متعین، از ملک تا ملکوت، از جبروت تا هاهوت، از ذره تا کهکشان بهطورقطع مرجع ضمیر «هو» نیست. اما مرجع آن حتما و حتما چیزی است که هیچ یک از موجودات عالم امکان، از ذره تا کهکشان از زیر سیطرۀ آن بیرون نیست. پس مرجع ضمیر «هو» چیزی است که هیچچیزیی، از ذره تا کهکشان نمیتواند از حیطهاش بیرون باشد.[۵۸] مرجع ضمیر «هو» کل هستی است؛ اما هیچیک از تعینات هستی هم نیست.[۵۹] بیشتر ملحدان خودشان را مِن حیثُ لایَشعرون، خدا میدانند که این نهایت حماقت است.[۶۰] «الله» اسم معرفه است و ضمیر «هو» که غایب بود، با این اسم معرفه یکی میشود و از غیبت به حضور التفات میکند. همه آنچه در بارۀ «هو» و «الله» گفته شد، در «احد» نیز ظهور مییابد، احد هم «هو» و هم «الله» است.[۶۱] خداوند وحدتی است که واحد است و او همان «احد» است.[۶۲] صَمَد «پُری» معنی میشود.[۶۳] وجود «پُر» است و هستی حق یا هستی واجب الوجود، «پری» است. این عالم نتیجۀ پری است. نفس پری از چیزی زاییده نمیشود. اصولا «تولد» انفصال است. خداوند وحدت مطلق است و در وحدت چیز دیگری وجود ندارد. خداوند عدیل ندارد. اصلا «احد» ندارد. هیچ احدی کُفوش نیست. «واحد» کفو «احد» نیست. اگر «احد» بخواهد کفو داشته باشد، باید یک احد دیگر باشد که آن هم نیست.[۶۴]
پانویس
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص141
- ↑ ر.ک: همان، ص74-71
- ↑ ر.ک: همان، ص77،74،71
- ↑ ر.ک: همان، ص81
- ↑ ر.ک: همان، ص 84
- ↑ ر.ک: همان، ص85
- ↑ ر.ک: همان، ص96
- ↑ ر.ک: همان، ص114
- ↑ ر.ک: همان، ص124
- ↑ ر.ک: همان، ص131
- ↑ ر.ک: همان، ص141
- ↑ ر.ک: همان، ص142
- ↑ ر.ک: همان، ص143
- ↑ ر.ک: همان، ص180،171
- ↑ ر.ک: همان، ص170
- ↑ ر.ک: همان، ص200-196
- ↑ ر.ک: همان، ص181
- ↑ ر.ک: همان، ص234-233
- ↑ ر.ک: همان، ص248،238
- ↑ ر.ک: همان، ص278-281
- ↑ ر.ک: همان، ص283،281
- ↑ ر.ک: همان، ص289،286
- ↑ ر.ک: همان، ص295
- ↑ ر.ک: همان، ص300،299
- ↑ ر.ک: همان، ص307،308
- ↑ ر.ک: همان، ص316
- ↑ ر.ک: همان، ص318
- ↑ ر.ک: همان، ص319
- ↑ ر.ک: همان، ص325
- ↑ ر.ک: همان، ص342
- ↑ ر.ک: همان، ص343-344
- ↑ ر.ک: همان، ص345
- ↑ ر.ک: همان، ص346
- ↑ ر.ک: همان، ص351
- ↑ ر.ک: همان، ص361
- ↑ ر.ک: همان، ص369
- ↑ ر.ک: همان، ص393،385،373
- ↑ ر.ک: همان، ص400
- ↑ ر.ک: همان، ص402
- ↑ ر.ک: همان، ص404
- ↑ ر.ک: همان، ص406
- ↑ ر.ک: همان، ص407
- ↑ ر.ک: همان، ص434-435
- ↑ ر.ک: همان، ص440
- ↑ ر.ک: همان، ص446
- ↑ ر.ک: همان، ص448
- ↑ ر.ک: همان، ص453
- ↑ ر.ک: همان، ص456
- ↑ ر.ک: همان، ص461-459
- ↑ ر.ک: همان، ص464
- ↑ ر.ک: همان، ص467
- ↑ ر.ک: همان، ص469
- ↑ ر.ک: همان، ص471
- ↑ ر.ک: همان، ص472-473
- ↑ ر.ک: همان، ص486-488
- ↑ ر.ک: همان، ص494-495
- ↑ ر.ک: همان، ص498
- ↑ ر.ک: همان، ص501
- ↑ ر.ک: همان، ص504
- ↑ ر.ک: همان، ص503
- ↑ ر.ک: همان، ص510-509
- ↑ ر.ک: همان، ص515
- ↑ ر.ک: همان، ص517
- ↑ ر.ک: همان، ص523-522
منابع مقاله
- متن کتاب