حکمای اسماعیلیه: ابویعقوب سجستانی و ناصرخسرو

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    حکمای اسماعیلیه
    حکمای اسماعیلیه: ابویعقوب سجستانی و ناصرخسرو
    پدیدآورانابراهیمی دینانی، غلام حسین (نويسنده) منصوری لاریجانی، اسماعیل (محقق)
    عنوان‌های دیگرابویعقوب سجستانی و ناصرخسرو ** دیدگا ههای فلسفی استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی
    ناشرصدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران. انتشارات سروش
    مکان نشرایران - تهران
    سال نشر1395ش
    چاپ1
    شابک978-964-12-1153-2
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    حکمای اسماعیلیه، عنوان کامل کتاب «حکمای اسماعیلیه، ابویعقوب سجستانی و ناصرخسرو، دیدگاه‌های فلسفی استاد غلام‌حسین ابراهیمی دینانی» است. این اثر دفتر چهارم از گفتگوهایی است که غلام‌حسین ابراهیمی دینانی(زادروز 1313ش) در برنامه تلویزیونی معرفت با اجرای اسماعیل منصوری لاریجانی(زادروز 1337ش) دیدگاه‌های خود را بیان کرده است. تحقیق و تدوین این اثر به دست مجری انجام یافته است.

    انگیزه

    این مجموعه با هدف تبیین مباحث عمیق حکمی و عرفانی به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم مردم تهیه شده است، تا ارتباط مردم با معارف عرفانی و فلسفی تقویت شود.

    ساختار

    در نگارش مطالب ضمن امانت‌داری، حالت صمیمی گفتار و دوری از تکلف نوشتاری رعایت شده است. [۱] کتاب دارای دو بخش و شش گفتگو است و دینانی آرا و اندیشه‌های حکمای اسماعیلیه در حوزه حکمت و عرفان را بررسی و تحلیل می‌کند.

    محتوا

    اسماعیلیه در سال ۳۶۱ هجری قمری حکومت خود را تأسیس کرد. شخصیت‌هایی چون ناصرخسرو، حمیدالدین کرمانی و ابویعقوب سجستانی از حکمای برجسته این فرقه به شمار می‌روند. اصول اندیشه اسماعیلیه بر مبنای توجه به ظاهر و باطن، پیروی از عقل و هماهنگی بین این دو جنبه برای درک دین است. آنان معتقدند که خداوند از آغاز خلقت قصد ظهور و تجلی داشته است و این تجلی در همه چیز مشهود است. همچنین بر این باورند که علم الهی (علم غیب) تنها برای افراد خاصی که از قابلیت‌های ویژه‌ای برخوردارند، مانند ابویعقوب سجستانی، قابل درک است.[۲]

    بخش اول: ابویعقوب سجستانی

    گفت‌وگوی 1: ظاهر و باطن

    اندیشه‌های اسماعیلیه ریشه‌ای دیرینه دارد و از زمان حضرت آدم(ع) وجود داشته است. ابویعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی و ابوحالت از مهم‌ترین متفکران این فرقه به شمار می‌آیند.[۳] آنان به اصول ظاهر و باطن در دین معتقدند و امام را معلم و مفسر امور باطنی می‌دانند.[۴]در دیدگاه اسماعیلی، هیچ ظاهری بدون باطن و هیچ باطنی بدون ظاهر وجود ندارد. حق تعالی یک مفهوم کلی نیست، بلکه وجود و شخص است که هم ظاهر و هم باطن دارد. کلام خداوند او نیز دارای بطونی است. حفظ تعادل و هماهنگی بین ظاهر و باطن، راه و معیار طریقت الهی است متون دینی، از جمله قرآن کریم، لایه‌های متعددی از معنا (ظاهر و باطن) دارند که برای فهم عمیق دین، توجه به هر دو جنبه ضروری است.[۵] تأویل، به معنای بازگرداندن هر چیز به اصل و ریشه آن است و ابویعقوب آن را نوعی بازگشت به آغازینه‌ها می‌داند. آیات قرآن دارای معانی عمیق و ابعاد مختلفی هستند که هرچه انسان به تعادل درونی بیشتری برسد، می‌تواند آن‌ها را درک کند.[۶] امامت، ستون و نگهدارنده دین است. ظاهر امام نماد و رمز باطن کامل اسرار امامت است. اسماعیلیان معتقدند که وجود امام در هر عصر و زمانه‌ای برای هدایت مردم ضروری است. ابو یعقوب نیز امامت را جوهر دین می‌داند و بدون امام، حقیقت دین آشکار نخواهد شد. امامت، ظهور کامل حکمت الهی است و درک آن مستلزم قابلیت و آمادگی درونی است.[۷]

    گفت‌وگوی 2: تنزیه و تشبیه

    اسماعیلیه در وادی تنزیه مطلق خداوند قرار دارد و از هرگونه تشبیه خداوند به مخلوقات اجتناب می‌کند. «تنزیه» به معنای منزه‌دانستن خداوند از هر نقص و مشابهت است، در حالی که «تشبیه» به معنای مشابه‌دانستن او با مخلوقات است. عموماً علمای مذاهب، بیشتر بر جنبه تنزیهی خداوند تأکید دارند و متشرعان و متکلمان، بیشتر به جنبه تشبیهی او توجه می‌کنند.[۸] ابویعقوب سجستانی و ناصرخسرو بر این باورند که خداوند مطلق و بدون قید است و نه محدود به زمان و مکان است و نه صفات زائد بر ذات خود دارد.[۹] البته، از عبارات ابویعقوب چنین برمی‌آید که وی تنزیهی محض نیست و در عین تنزیه، تشبیه را هم می‌بیند. منتها این علم را نصیبۀ ازلی میداند و میگوید که باید خداوند یاری کند تا انسان دچار کژی نگردد.[۱۰] این رویکرد، یک دیالکتیک توحیدی است که خداوند را در عین برتری و پاکی از نقایص، در صفات جمال و جلالش مشاهده می‌کند. هر کس که تنها یک جنبه (تنزیه یا تشبیه) را ببیند، مانند دجال است.[۱۱]انحراف در فرقه اسماعیلیه بعدها آغاز شد، زیرا برخی از اندیشمندان در فهم این مسئله دچار افراط شدند. ابویعقوب معتقد بود که عقل، میزان و معیار حق است و بدون تعقل نمی‌توان به معارف قرآنی دست یافت. او بر این باور بود که معرفت بدون معرفت‌شناسی امکان‌پذیر نیست. انسانی که خود را از ناپاکی‌ها پاک کند، شایستگی دریافت علم غیب را دارد.[۱۲]

    گفت‌وگوی 3: عقل و عشق

    ابویعقوب سجستانی عقل را معیار تشخیص زیبایی‌ها و زشتی‌ها در امور می‌داند. او برای عقل در انسان نقشی بنیادی قائل است و نقص عقل را مایه کاستی انسان می‌شمرد.[۱۳] عقل و عشق هر دو برای رسیدن به معرفت الهی مهم است، اما عقل بر عشق تقدم دارد، زیرا عشق بدون هدایت عقل ممکن است به بیراهه رود. آیین اسلام با عقل آغاز می‌شود و کلام (وحی) نیز خود یک معجزه است که بدون عقل معنایی نخواهد داشت.[۱۴] عقل قدرت درک وحی و تمام هستی را دارد. و می‌تواند به درک معارف الهی برسد، در حالی که موجودات دیگر چنین توانایی ندارند. اگر عقل نباشد، تشخیص خوب و بد امکان‌پذیر نیست.[۱۵] ابویعقوب سجستانی معتقد است که عشق از عقل نشأت می‌گیرد[۱۶]. و برای دیدن نور خداوند، باطن انسان باید پاک باشد. هر موجودی، حتی جمادات، دارای نور الهی است و انسان باید این نور را درک کند. ادراک این نور بدون حجاب‌های نفسانی امکان‌پذیر نیست. ابویعقوب سجستانی در شعری می‌گوید: «مقام نوری همه باید ساکت باشیم/ اینجا نور عقل ظهور می‌کند»، که اشاره به برتری نور عقل دارد. نَفَس حق، تجلی نور خداوند در عالم ظهور است.[۱۷]

    گفت‌وگوی 4: خلق و امر

    ابویعقوب سجستانی معنای «خلق» و «امر» را دو جنبه از وجود خداوند می‌داند.«امر» به فرمان «کن فیکون» اشاره دارد و «خلق» به ایجاد شدن و ظهور تدریجی موجودات مُشعِر است. اولین چیزی که خلق شد، صدا بود.[۱۸] عالم امر، عالم آنی و بدون زمان و مکان است، در حالی که عالم خلق، عالم تدریجی، زمان‌مند و مکان‌مند است. تمامی امور و جریانات عالم به یکدیگر پیوسته و مرتبط هستند. خداوند اراده کرده است که در ظهوراتش آشکار شود و صفات کمال و جلال خود را آشکار سازد. ابویعقوب سجستانی بر این باور است که فلسفه از زمان پیدایش انسان آغاز شده است. او در پاسخ به این سوال که «چرا چیزی وجود دارد و چرا انسان‌ها پرستش می‌کنند؟»، تأکید می‌کند که خداوند خود دلیل وجود است و علت اصلی هر چیز است.[۱۹] هر موجودی به علل وجودی خود وابسته است و هیچ موجودی بدون علت نیست. ابویعقوب عرفان خود را با استفاده از آیات قرآنی تبیین می‌کند. حکمت و آگاهی خصلت عقل هستند و انسان از طریق عقل به لذت می‌رسد. لذات عقلی پایدار و ماندگار است، بر خلاف لذات حسی که زودگذر است.[۲۰]

    بخش دوم: ناصرخسرو

    گفت‌وگوی 5: حکمت دینی و حکمت فلسفی

    اندیشه‌های ناصرخسرو، به ویژه در کتاب «جامع‌الحکمتین» و سایر آثارش بیان شده است. ناصرخسرو حکمت دینی و فلسفی را در هم آمیخته و هر دو را از یک منبع واحد می‌داند.[۲۱] ناصرخسرو میخواهد میان حکمت عقلی یا همان محصولات عقل (چه ایرانی، چه یونانی و البته بیشتر ایرانی) و نور ایمانی که حکمت محض خالص است جمعی برقرار کند تا کسانی دچار انحراف میشوند بتوانند از گرفتارآمدن در اوهام نجات یابند.[۲۲]به باور او، حکمت دینی عصاره عقل است. ناصرخسرو معتقد است که عقل فقط نیروی هدایت‌گر انسان است و خیال، مانع رسیدن به حقیقت می‌شود. او مرز بین اوهام و خیالات را به دقت تبیین می‌نماید و تأکید می‌کند که عقل باید معیار اصلی شناخت باشد.[۲۳] ناصرخسرو علم یا تولید علم را به عقل گره می‌زند؛ یعنی زمانی که عقل آراسته و طاهر به نور حکمت شد، آنچه از او تولید میشود علم است. او در تفسیر آیۀ «علم الآدم الأسماء کلها» «و[خداوند]همۀ نامها[ى آفريدگان]را به آدم آموخت» (بقره:31) آدم را نشانه و تمثیل در نظر می‌گیرد و این طور نیست که خداوند فقط به آدم تعلیم داشته باشد بلکه به هر عقلی که در انسان وجود دارد، این تعالیم را آموخته است.[۲۴] ناصرخسرو در اشعارش به اسرار حق، عقل و معرفت اشاره کرده است. او معتقد است که نادانی، علت اصلی گمراهی و انحراف انسان است. از دیدگاه او، حق تعالی میزان و معیار همه چیز است و کسانی که به این میزان توجه نکنند، در عالم آفرینش از مسیر درست منحرف می‌شوند.[۲۵]

    گفت‌وگوی 6: عقل و حکمت

    میزان و معیار سنجش انسان، عقل است. حکمت، ظهور خداوند است و اگر حکمت نباشد، حق معنایی ندارد. ابویعقوب سجستانی معتقد است که حکمت و عقل دو روی یک سکه بوده، هرگز از هم جدا نیستند..[۲۶]ناصرخسرو نیز بر این باور است که عقل و حکمت به هم پیوسته و در آثار او، عقل معیار شناخت حق است. به گفتۀ او اگر حکمتی نباشد، حق معنایی نخواهد داشت.[۲۷]مسجد حقیقی مؤمن، دل اوست که نور عقل و حکمت در آن تابش می‌کند. لذت و شادی باید پایدار باشند و لذات عقلی، بر خلاف لذات حسی، همیشگی و جاودانه‌اند. معقولات هرگز از بین نمی‌روند و لذت زودگذر نیست.[۲۸] نادانی، کار جاهل است و انسان جاهل فقط بر اساس جهالت عمل می‌کند. خداوند تمامی هستی را در کتاب تکوین خود آفریده است.[۲۹]تمامی اسرار قرآن در حروف مقطعه نهفته است که رموزی از علم الهی است. خلق «لا مِن شیء» و خلق «مِن لا شیء» اشاره به ایجاد هر چیز از عدم است. حکمت همان عقل است و ظهور خداوند است. عقل و حکمت، طفیل حق و از تجلیات خداوند به شمار می‌روند. عقل، نیروی ادراکی است که به وسیله آن می‌توان جهان را شناخت.[۳۰] عقل قدسی با عشق یگانه است و این عقل، عالی‌ترین مرتبه عقل است. هدف نهایی هر چیز، بازگشت به اصل و بدایت خود است. این بازگشت به مبدأ الهی، معنای معاد و کمال نهایی انسان است.[۳۱]

    لاریجانی در پایان کتاب، فهرست‌هایی از آیه‌ها، روایت‌ها، دعاها، شعرها، منبع‌ها و نمایه درج نموده است.[۳۲]

    پانویس

    1. سخن ناشر ، ص12
    2. مقدمه، ص13
    3. ر.ک: همان، ص24-23
    4. ر.ک: مقدمه، ص۱۳
    5. ر.ک: متن، ص25-27
    6. ر.ک: همان، ص32-30
    7. ر.ک: همان، ص30-29
    8. ر.ک: همان، ص40-37
    9. ر.ک: همان، ص39-41
    10. ر.ک: همان، ص48
    11. ر.ک: همان، ص49-46
    12. ر.ک: همان، ص51-48
    13. ر.ک: همان، ص54-53
    14. ر.ک: همان، ص57-55
    15. ر.ک: همان، ص61-۶۰
    16. ر.ک: همان، ص۱۱۳
    17. ر.ک: همان، ص67-65
    18. ر.ک: همان، ص70-69
    19. ر.ک: همان، ص75-70
    20. ر.ک: همان، ص83-79
    21. ر.ک: همان، ص87-8۸
    22. ر.ک: همان، ص89-8۸
    23. ر.ک: همان، ص93-90
    24. ر.ک: همان، ص96-95
    25. ر.ک: همان، ص99-97
    26. ر.ک: همان، ص102-101
    27. ر.ک: همان، ص102-101
    28. ر.ک: همان، ص106-104
    29. ر.ک: همان، ص108-107
    30. ر.ک: همان، ص114-111
    31. ر.ک: همان، ص117-115
    32. ر.ک: همان، ص131-119

    منابع مقاله

    1. مقدمه و متن کتاب



    وابسته‌ها