خاتون خاطره؛ سفری برای دیدار مولانا در قونیه

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    خاتون خاطره
    خاتون خاطره؛ سفری برای دیدار مولانا در قونیه
    پدیدآورانخاکی، غلامرضا (نویسنده)
    ناشربنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
    مکان نشرتهران
    سال نشر1399
    شابک9ـ597ـ253ـ600ـ978
    کد کنگره

    خاتون خاطره؛ سفری برای دیدار مولانا در قونیه تألیف غلامرضا خاکی، این کتاب، گزارشی گذرا از «تأملات خودکاوانۀ» نگارنده در سفر به آرامگاه کسی است که بخشی از نگاه اصلی او را به خود و جهان می‌سازد. نویسنده رویکرد «خاطره‌نویسی تعلیمی» را در گزارش این سفر برگزیده است تا شاید برای خواهندگان کمال، امکان نوعی خودشناسی را فراهم آورد.

    ساختار

    کتاب در سه پرده نوشته شده است.

    گزارش کتاب

    گویاترین بیان حقیقت هستی در نگاه عارفان، سفر است؛ «وجود، عین حرکت است» و همۀ ذرات آن در پویش و گذار به سوی مقصد اعلی هستند. به قول مولانا «که چند دوید تا به سواد انگوری رسید، الا آن دویدن در نظر نمی‌آید و حسی نیست».

    انسان در دیدگاه عارفان رازورز، مسافری است که از «سرحد عدم» به سوی دنیا راه افتاده و هر لحظۀ عمرش، فرصتی برای درک حضور طراح سرمدی است. طراحی که «راه» و «رهرو» و «مقصد» را درهم آفریده است. در نگاه عارفان هر لحظۀ این پویش، جلوه‌ای از آن ابدیت رازآلود برای سالک ظهور می‌کند. آدمی در دیدگاه باورمندان الهی، چندگاهی در «اقلیم وجود» ـ در منزلگاه دنیا که میانۀ راه ازل تا ابد است ـ رحل اقامت می‌افکند و در نمایش‌نامۀ زندگی پرده‌های گوناگون رنج و لذت را تماشاگر، و گاه بازیگر می‌شود. انسان در فرازوفرود این بازی، گاه می‌خندد و گاه می‌گرید. این کمدی و تراژدی هم‌زمان، تا آن هنگام ادامه می‌یابد که از نهان‌گاه عالم آواز برآید: «هنگام کوچ است از جهان!».

    سفرنامه‌نویسی پدیده‌ای ادبی است که می‌توان آن را در ساختار با داستان‌نویسی در پیوند دانست و گونه‌ای از داستان به شمار آورد؛ بنابراین می‌توان هر متن ادبی را چونان یک سفرنامه دانست؛ سفرنامه‌ای که گزارشی از حرکت عینی یا ذهنی یک مسافر حقیقت‌جو است. اگر پدیدارشناسانه نگریسته شود، هر متن، ترجمانی از بازتاب جهان در یک ذهن خلاق و هر سفرنامه، یک «ره‌نامه» از تجربۀ یک «افق جدید» است. نگاشت هر سفرنامه این امکان را فراهم می‌آورد تا خواننده یا شنونده‌ای با سفرنامه‌نویس در لابلای سطرهایی که نوشته است، کندوکاوی همدلانه و روشمندانه کند و در لایه‌های زیرین آن، معناهای ناپیدایی بیابد که حتی نگارنده‌اش نیز از آن بی‌خبر بوده یا آن را به عمد پنهان و بیان نکرده است.

    این کتاب، گزارشی گذرا از «تأملات خودکاوانۀ» نگارنده در سفر به آرامگاه کسی است که بخشی از نگاه اصلی او را به خود و جهان می‌سازد. نویسنده رویکرد «خاطره‌نویسی تعلیمی» را در گزارش این سفر برگزیده است تا شاید برای خواهندگان کمال، امکان نوعی خودشناسی را فراهم آورد. می‌توان گفت مخاطبان اصلی این کتاب، آنانی هستند که می‌خواهند فراتر از مدبازی‌ها، ساده‌سازی‌ها و سطحی‌نگری‌های متداول، به شناخت واقعی‌تری از خود بر اساس مستندات رسیده از مولانا دست یابند.

    هدف اصلی این گزارش، مولاناشناسی تاریخی و انفسی است نه فقط گزارشی از آنکه نگارنده در سفر چه دیده و چه خورده است. نگارنده کوشیده تا دریافت‌های ذهنی، حسی و ذوقی مسافری مشتاق را در قالب پرده‌های بازی یک سفر «خردخیز» شورانگیز و رازانگیز بازنمایی کند.

    بنابراین این کتاب گزارشی سه‌پرده‌ای از نمایش «دگردیسی روح» نگارنده است؛ نمایشی واقعی که از پندار خام نویسندۀ آن در احساس «رسالت برای گفتن» آغاز شده و به «تمنای او برای شنیدن» پایان یافته است. دگردیسی بسیار دشوار مسافری نگارش‌گر است که به ناچار از گذرگاه «عزم تماشا» می‌گذرد.

    پردۀ اول، گزارشی تحلیلی از سفر نخست نویسنده است که در آن مسافر بیشتر به قول سپهری «اسیر گرمی گفتار» است. وی به عنوان یک رسالت‌مدار در گفتگوها و جدل‌ها خود را گرفتار می‌کند. او در این سفر غافل از آن است که به دیدار کسی رفته که فرمان می‌دهد:

    سیر بیرونی است قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما
    گفتگوی ظاهر آمد چون غبارمدتی خاموش خو کن هوش‌دار

    همین مسافر در پایان این سفر درمی‌یابد که:

    ای زبان، هم گنج بی‌پایان توییای زبان، هم درد بی‌درمان تویی

    در سفر دوم، مسافر هیچ گزارشی نمی‌نویسد و احساس می‌کند آنچه را که باید می‌گفت، در پردۀ اول نوشته است. تنها ره‌آورد این سفر، نگارش طرحی بی‌سرانجام بر اساس حادثه‌ای روحی بود. این پرده گزارش گشودگی افق جدیدی از حضور پیر بلخ در سپهر جان مسافری است که در پایان این سفر به این معنا هشیارش کردند که:

    گر تو نشان بجویی، ای یار اندر این رهاز خویش بی‌نشان شو تا بی‌نشان ببینی

    پردۀ سوم، گزارش بازگشت کسی است که از «گفتن» خسته و از «دیدن» حیران است. وی عزم آن دارد در تماشاخانۀ مولانا، مخاطب همان فرمان نخست بیت اول مثنوی باشد که فرمود: بشنو؛ بشنو حکایت آن نی را که از جدایی‌ها، شکایت می‌کند نه از تنهایی‌ها. در پایان این سفر پرده‌ها از پیش چشم مسافر کنار رفته تا این پیام را بفهمد:

    گوش داری تو به گوش خود شنو گوش گولان را چرا باشی گرو
    بی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کن

    نگارنده در پایان این سفرهای سه‌گانه فهمیده که نمی‌تواند از مولوی به شیوه‌ای حقانی سخن گفت و نشان داد، مگر آنکه «بانگ آب وجود» او را در خویش شنیده و جمالش را در «آیینۀ دل» دید.

    راوی این سفرنامه، خود را نه «مولاناپژوه» که «مولوی‌جو» می‌داند. او باورد دارد که دستیابی به سه‌گونه آگاهی دربارۀ پیر روم امکان‌پذیر است: الف) شناخت تاریخی: کندوکاو دربارۀ مولانا در مناقب و تذکره‌ها؛ ب) شناخت آثاری: درک دیدگاه‌های پیر بلخ با خوانش و تأمل در آثارش؛ ج) شناخت احوالی: سلوک برای تجربۀ «ذوق وجود» او در جان خویش.[۱]


    پانويس


    منابع مقاله

    پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات

    وابسته‌ها