تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید
    تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید
    پدیدآورانروحی، زهره (نویسنده)
    ناشرانسان شناسی
    مکان نشرتهران
    سال نشر1400
    چاپاول
    شابک9ـ090ـ978ـ622ـ978
    موضوعجنبه‌ها‌ی اجتما‌عی‌ بدن‌ انسا‌ن‌,بدن‌ انسا‌ن‌ در فرهنگ‌ همه‌ پسند,جنبه‌ها‌ی مذهبی‌ بدن‌ انسا‌ن‌
    کد کنگره
    HM ۶۳۶ر۹ت۲‏

    تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید تألیف زهره روحی؛ به لحاظ پدیدارشناسی، صرف اجتماعی و فرهنگی بودن درک و خوانش از چیزها، این امکان را برای دولت جدید فراهم می‌کرد تا به برساخته‌شدن «میدان کدگذاری» جدیدی برای «فرهنگ‌سازی» دست یابد و از این راه، خوانش از فی‌المثل «بدن آرمانی» مورد تأیید خود را در قلمرو روزمره جا اندازد. پس فرهنگ جدید در شاکله‌هایی مفهوم‌ساز بر آن بود تا به طور کامل حیطۀ قلمرو و روزمره را تحت نظارت و کنترل خود درآورد. نویسنده در این کتاب به صورتی عام‌تر موضوع بدن در تاریخ معاصر ایران را بررسی کرده است.

    ساختار

    کتاب در دو فصل سامان گرفته است. عناوین فصل‌های کتاب عبارت است از :

    فصل اول: بدن و قلمرو روزمره، مستعمره‌های دولت جدید

    فصل دوم: نهادهای بازتولید جدید

    گزارش کتاب

    بدن، به لحاظ ماهیتی، نمی‌تواند امری «درون ذات» و «برای خود» باشد. ما می‌توانیم از بدنِ دینی یا بدنِ پزشکی در فلان موقعیت تاریخی و جغرافیایی صحبت کنیم اما از خودِ بدن نه! قادر به چنین کاری نیستیم؛ بر خلاف نگاهِ متعارف، بدن چیزی نیست که بتوان آن را فارغ از فرهنگِ اجتماعی و جغرافیاییِ هر دوره تاریخی، تعریفش کرد و در جایگاهی انتزاعی قرارش داد. یعنی به لحاظ پدیدارشناسی همواره به صورتِ وضعیتی «مکانمند»، «زمانمند» و «تاریخمند» ظاهر می‌گردد که بر همان اساس، خوانش‌های خاصش برساخته می‌شود؛ خوانش‌هایی که از سوی قدرت و پارادایم های فرهنگی و اجتماعیِ مسلط بر جامعه (موافق قدرت و همراه با حمایت از سوی آن) شکل می‌گیرد. گاهی در این خوانش‌ها بدن به عرصه نمادینی از جایگاه طبقاتی تبدیل می‌شود و گاهی به عرصه‌ای از تمایزات کوبنده نژادی و قومی و یا به جایگاهِ تحقیرآمیزِ جنسیتی! در هر صورت فرقی نمی‌کند، آنچه در پسِ این خوانش‌ها قرار داد، قدرتی است که با آشوب‌های نژادی، قومی، طبقاتی و جنسیتی، دائمأ ساختار سیاسیِ خود را بازتولید می‌کند. گرچه آنچه این وضعیت را طعنه آمیز می‌کند، بی خبری‌ مان از این وضعیتِ هستی‌ شناسانه است؛ اما بغرنجیِ مسئله زمانی است که به تعصب آلوده می‌شویم. و بدن و یا موقعیت‌های بدنمندانه «خود» و «دیگری» را بر اساس عادت‌واره‌های فرهنگی ـ اجتماعیِ مبتنی بر قدرت، به تأویل و تفسیر درمی‌آوریم، بی‌ آنکه کمترین آگاهی و شناختی از آنچه در حال انجامش هستیم داشته باشیم…

    اما مسئلۀ نفی و انکارِ معنا‌های موردِ تأیید قدرت و همۀ سازوکارهای بازتولیدش چه در خصوص بدن باشد و یا چیزها و اشیاء دیگر، از لحظه‌ای آغاز می‌شود که کنشگرانی که در وضعیت عادیِ هستی‌داشتگیِ خود، محصور الگوها و تحت سلطۀ سازوکارهایِ معناداریِ قدرت‌اند، از آن فاصله گیرند و به خودآگاهیِ انتقادی دست ‌یابند و بدین ترتیب از کنش‌های مورد تقاضای قدرت و ساختارهایش سر باز ‌زنند… همان طور که تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران نشان می‌دهد، در اواخر دورۀ قاجار شاهد شکل‌گیری این کنشگری‌ها بوده‌ایم.

    پس از پیروزی مشروطیت، نخستین الگوهای ساختاری نو و شکل‌گیری دولتِ جدید که ازسوی نواندیشان و مترقیان مطرح گردید الگوهایی بود وام گرفته شده از غرب، اما از آنجا که بدون تجاربِ دموکراتیکِ فرهنگ انتقادی-اجتماعی و سیاسی غرب به کار گرفته شده بودند، به‌محض شروعِ به‌کارگیری آن‌ها، با پارادوکسی مواجه شد که هنوز که هنوز است هستیِ فرهنگی و اجتماعیِ قلمرو عمومی از فقدانش در رنج است؛ به بیانی دیگر، متقاضیان تحولات فرهنگی و اجتماعیِ مدرن در ایران، از همان آغاز صرفاً به «ظاهرِ» الگوهای ساختاریِ غرب بسنده کردند. علت این مسئله شاید این بود که اینان (تجددگرایان) از همان اواخر قاجار و صدر مشروطه، در تقابلی که با قاجار و قدرت انحصاری آن داشتند، ناگزیر بودند تا برای تغییر در ساختار و دستیابی به قدرت، به وضعیتی روی آورند که مخالف «سنت» و اقتدارش باشد؛ چیزی که در آن ایام تنها در ساختار اجتماعی و فرهنگی «غرب» می‌شد یافت، البته بدون داشتن پشتوانه‌های حمایتیِ فرهنگ انتقادی و اجتماعی و خصوصاً تاریخی آن الگوها در قلمرو عمومی. در غرب همین حضورِ فرهنگِ نقادانۀ مردم در ساختار قدرت، (بخوانیم حضور دموکراتیک)، عاملی است که امکان نقد و آسیب‌شناسی از قلمرو عمومی را تا به امروز فراهم ‌ساخته است؛ حال آنکه در ایرانِ آن ایام، باتوجه‌به شرایطِ ناشی از فقدان این امر مهم، در ساختار اجتماعی و فرهنگی، دولت جدید تبدیل شد به یگانه متولیِ بازسازیِ ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیِ مدرن در ایرانِ عصر جدید. ازاین‌رو، فرایند و ماهیتِ شکل‌گیریِ مدرنیته را تماماً به انحصار خود درآورد؛ بدین ترتیب، آجر به‌ آجرِ برپاییِ ساختارهایش را بدون احساس نیاز به «ضرورتِ مشارکت مدنی و سیاسی» توده‌های مردم به انجام رساند. از همان لحظه‌ «فرمان» و پیگیری‌های مبتنی‌بر زور و خشونت، درخصوص اجرای فرمان‌ها به تنها ابزارِ ارتباطیِ دولتِ جدید و مردم تبدیل شد.[۱]


    پانويس


    منابع مقاله

    پایگاه انسان‌شناسی و فرهنگ

    وابسته‌ها