تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: هوشنگ گلشیری

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: هوشنگ گلشیری
    تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: هوشنگ گلشیری
    پدیدآورانطاهری مجد، مریم (گفتگو) اکبریانی، محمدهاشم (زیر نظر)
    ناشرثالث
    مکان نشرتهران
    سال نشر1400
    چاپاول
    شابک2ـ746ـ405ـ600ـ978
    موضوعنقد و تفسیر گلشیری، هوشنگ‌، ۱۳۱۶ - ۱۳۷۹
    کد کنگره
    PIR ۸۱۹۲/ل۵۷/ی۸۷۳‏

    تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: هوشنگ گلشیری گفتگو از مریم طاهری مجد زیرنظر محمدهاشم اکبریانی؛ در این کتاب کوشیده شده با گفتگو‌هایی که با افراد مختلف انجام شده، خواننده با وجه‌های گوناگون زندگی این نویسنده آشنا شود. بر همین مبنا با اطرافیان نزدیک او مانند خانواده و همسر نویسنده، فرزانه طاهری و دیگر دوستان او گفتگو شده است.

    ساختار

    کتاب از پانزده گفتگو تشکیل شده است.

    گزارش کتاب

    هوشنگ گلشیری نویسندۀ نامدار معاصر در اسفند سال 1316 به دنیا آمد و در طول زندگی‌اش با خلق آثار بی‌مانندی چون «شازده احتجاب»، «برۀ گمشدۀ داعی»، «نمازخانۀ کوچک من»، «معصوم‌ها» و .... نامش را در عرصۀ داستان‌نویسس ماندگار کرد. او افزون بر کار در زمینۀ داستان کوتاه، بلند و رمان، فیلم‌نامه، نقد ادبی، مقاله‌های بسیاری هم نوشت. حرکت به سوی پیداکردن فرم‌ها و قالب‌های جدید، بیان اندیشه‌ها و افکار انتقادی‌اش در داستان و نوشته‌هایش از او نویسنده‌ای ساخت که می‌خواست بنویسد تا آدم‌ها بر این کرۀ کوچک، اما هنوز زیبا بتوانند در کنار هم و با هم زندگی کنند.

    گلشیری آنچه در کنار نویسندگی‌اش مهم و ضروری می‌دانست، لزوم برگزاری جلسات خوانش و نقد داستان بود و این سنت را با خود زمانی که در اصفهان در جلسات ادبی صائب و جُنگ اصفهان حضوری مستمر داشت به تهران آورد و با راه‌اندازی جلساتی که به «پنجشنبه‌ها»، «جلسات کسرا» و .... معروف شد، نسل جدید و مستعد را با آموزه‌های خود آشنا کرد.

    از کسانی که بر زندگی گلشیری تأثیر فراوان گذاشته‌اند، اول مادرش بوده است که افزون بر ایجاد رابطۀ عاطفی و ماندگار با فرزند، با شیوه و روایت نقل در نقل خود و با حافظه و دقت بی‌مانندش پسرش را به دقت و نگرش در جزئیات و حرکت‌های تودرتو در روایت داستان آشنا کرد. او تا آخر عمرش عاشقانه مادرش را دوست داشت؛ از این‌رو شاید یکی از اصلی‌ترین بخش‌های این کتاب گفتگو با خانم عصمت حیدرقنادپور باشد که با آنکه به دلیل بیماری از مرگ فرزند خبردارش نکردند، اما در پایان سخن‌هایش این حس را به خواننده القا می‌کند که گویی دیگر نمی‌تواند این فرزند دلبندش را ببیند. این گفتگو را نوۀ ایشان مجید نقابی انجام داده است.

    در این کتاب کوشیده شده با گفتگو‌هایی که با افراد مختلف انجام شده، خواننده با وجه‌های گوناگون زندگی این نویسنده آشنا شود. بر همین مبنا با اطرافیان نزدیک او مانند خانواده و همسر نویسنده، فرزانه طاهری و دیگر دوستان او گفتگو شده است.

    هوشنگ گلشیری در شانزدهم خرداد سال 1379 از دیدار دوستان و بستگانش برای همیشه چشم فروبست؛ اما در قلب کسانی که دوستش دارند، همچنان زندگی می‌کند؛ همان‌طور که در طول مصاحبه‌های این کتاب همۀ کسانی که از او سخن گفته‌اند، هیچ‌گاه نه در لحن و نه در کلامشان یادی از دوست رفته نمی‌کردند، همه معتقد بودند هوشنگ نرفته است.

    عبدالعلی عظیمی در گفتگوی خود دربارۀ رابطۀ گلشیری با ادبیات کهن می‌گوید: «حجم خوانده‌هایش خیلی زیاد بود. همیشه هم دو نوع کار می‌خواند: ادبیات جدید و قدیم. در ادبیات کهن صاحب‌نظر بود؛ از ترجمه‌های قرآن گرفته تا قابوس‌نامه و سفرنامه و تاریخ بیهقی. اینها جزء مطالعات همیشگی‌اش بود. حافظ همیشه مشغله‌اش بود، خیلی چیزها را به خاطر قریحه ادبی و خلاقیتش می‌فهمید که بسیاری از محققان و صاحب‌نظران ادب قدیم از آن غفلت می‌کردند». (ص 265)

    کامران بزرگ‌نیا در بخشی از گفتگوی خود دربارۀ ویژگی اخلاقی گلشیری می‌گوید: «خصلت دیگری که در همین اولین دیدار متوجه آن شدیم، مهربانی و روحیۀ کمک‌کنندۀ او بود. وقتی فهمید که به تئاتر علاقه داریم و در جستجوی نمایشنامه‌ای برای اجرا در کتابخانه هستیم، او پیشنهاد کرد نمایشنامۀ «ضیافت» نوشتۀ بهرام بیضایی را بخوانیم و گفت که اگر خوشمان آمد برای اجرای آن هم می‌تواند کمکمان کند. و چند روز بعد هم یک نسخه از نمایشنامه را به وسیلۀ یکی از بچه‌ها که شاگردش بود در اختیارمان گذاشت و همین‌طور از ناصر کوشان که از هنرپیشه‌های معروف تئاتر اصفهان بود، خواست که در کارگردانی نمایش به ما کمک کند». (ص 346)

    محمدرحیم اخوت در گفتگوی خود به ویژگی‌های کلاس‌های داستان گلشیری اشاره می‌کند و می‌گوید: «فی‌نفسه برای داستان ارزش قائل بود. آن را حتی برای آگاهی خلق خدا نمی‌نوشت. داستان را به عنوان داستان قبول داشت و برایش هدف بود. این چیزها باعث می‌شد که هم اکثر داستان‌هایش و هم جلسات داستان‌نویسی‌ای که برگزار می‌کرد، یک اصالتی داشته باشد که کسانی را که جویای اصالت بودند به خود جذب می‌کرد». (ص 367)[۱]


    پانويس


    منابع مقاله

    پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات

    وابسته‌ها