میشل فوکو: زهد زیباییشناسانه بهمثابه گفتمان ضد دیداری
میشل فوکو: زهد زیباییشناسانه بهمثابه گفتمان ضد دیداری تألیف عارف دانیالی با مقدمهای از محمدرضا تاجیک، در این کتاب نگارنده تلاش میکند ذیل این مبحث، به یکی از دغدغههای بنیادین فوکو پاسخ دهد؛ نقد روابط نامتقارن و نامتقابل در جامعه مدرن. هابرماس زمانی فوکو را «هنجارگرای پنهان» مینامید.
میشل فوکو: زهد زیباییشناسانه بهمثابه گفتمان ضد دیداری | |
---|---|
پدیدآوران | دانیالی، عارف (نویسنده) تاجیک، محمدرضا (مقدمهنویس) |
ناشر | تیسا ساغر مهر |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | ۱۴۰۲ |
شابک | 7ـ70ـ7212ـ600ـ978 |
کد کنگره | |
ساختار
کتاب از پنج فصل تشکیل شده است. عناوین فصلهای کتاب عبارت است از:
فصل یکم: از جامعۀ نمایش به جامعۀ مراقبت
فصل دوم: شبان کارگی؛ مدلی برای مراقب از دیگران
فصل سوم: زهد زیباییشناسانه: جستوجوی روابط متقارن و متقابل
فصل چهارم: روحانیت؛ کردار و معرفت معطوف به تغییر و آفرینش سوژه
فصل پنجم: فراسوی ارجماع: جدال میان نیروها
گزارش محتوا
عنوان این کتاب «فوکو: زهد شناسانه بهمثابۀ گفتمان ضددیداری» است. نگارنده تلاش میکند ذیل این مبحث، به یکی از دغدغههای بنیادین فوکو پاسخ دهد؛ نقد روابط نامتقارن و نامتقابل در جامعه مدرن. هابرماس زمانی فوکو را «هنجارگرای پنهان» مینامید. فوکو با وجود اینکه نوشتههای خود را همچون رمان تخیلی توصیف میکند، اما این سخن او نمیتواند به معنای فقدان موضع سیاسی/ اخلاقی باشد، آن هم فوکویی که دائم درگیر مبارزهها و اعتراضهای سیاسی بود و زندگی مبارزهجویانهای را تجربه میکرد و این ویژگی سبب شده بود که به کشورهای دوردستی همچون ایران و تونس سفر کند. اما این هنجار پنهان در آثار فوکو چیست؟ «برابری». با توجه به همین «هنجار برابری» است که زهد زیباییشناسانه در یونان باستان ضرورت مییابد، در مقابل زهد راهبانۀ مسیحی که از قضا بدون شرایط نامتقارن و نابرابر نمیتواند موجودیت باشد که به نام «اراده به دانستن»، بر شناخت از دیگران و کنترل و سلطه بر آنها متمرکز هستند، معطوف به شناخت خود و مراقبت از خود است. بدین معنا زهد زیباییشناسانه همچون گفتمان ضددیداری است. رویکردی که نیچه و سارتر و هایدگر و فوکو از مدافعان جدی آن هستند و در تقابل با چشمهایی قرار دارد که دیگران را به ابژۀ خویش تبدیل میکنند.
فوکو هیچگاه به وجود یک «هنجار بنیادین» در آثار خود اشاره نمیکند؛ بنابراین نگارنده مفهوم «برابری» را همچون پیشفرض مطرح میکند و تلاش میکند تا ردپای آن را در کلمات فوکو ردیابی کند و نشان دهد و سپس هر جا که فوکو بهسبب «بازماندههای نیچهای» از این مفهوم عدول میکند، مورد انتقاد قرار گرفته شود و همچنین انحرافی در اندیشۀ فوکویی تلقی شود. روشی که در این کتاب به کار گرفته میشود، روشی «تحلیلی – انتقادی» است.
در فصل اول کتاب، نخست به مفهوم «جامعۀ نمایش» در عصر کلاسیک پرداخته میشود. جامعهای که دال باشکوه و مرکزی آن، همان پادشاه/ جلاد است. تمامی قلمرو نو و روشنایی بدان دال مرکزی تعلق دارد و تودهها در تاریکی و خاموشی خویش به این شکوه و جلال خیره شدهاند. ضرورت و اهمیت «مقایسۀ جامعه نمایش و جامعۀ مراقبت» در آن است که این امکان برای ما ایجاد میشود تا دلیل مخالفت و نقد انسانشناسی مدرن نزد فوکو عیان شود. انسانشناسی مدرن به عنوان محصول علوم انسانی، پیامد شکلگیری و تعمیق روابط نامتقارن و نامتقابل در جامعۀ مراقبت/ مدرن است، چیزی که فوکو از آن به «کردارهای شکافانداز» تعبیر میکند. مفهوم نابرابری یا روابط نامتقارن و نامتقابل همچون چسبی است که به پندار نگارنده تمامی آثار فوکو را به هم مرتبط میسازد.
در بخشهای بعدی تلاش میشود تا نشان داده شود که چگونه قدرت با دیوانگان، بزرهکاران و زندانیان، بیماران روانی و منحرفان جنسی مواجه و رودرو میشود بدون آنکه لحظهای امکان مقاومت و شورش از سوی آنها باشد. قدرت به همان شدت که آن ها را مبدل به ابژههای معرفت میسازد، خود را از دایرۀ شناخت/دید خارج میسازد.
تصویری که فوکو از جامعه مدرن میدهد براساس مدل «زندان سراسربین بنتام» طراحی شده است سراسربین بنتامی تجسد و تعین کامل سیطرۀ چشمهای نامتقارن و نامتقابل است. نگهبان در برج مراقبت همچون خداوندگار، کوچکترین تصورات و حرکات زندانی را میبیند، بدون آنکه لحظهای خود دیده شود. چنین مکانیسمی منجر به ظهور سوژه علوم انسانی میشود.
نقد نگارنده بر فوکو این است که مدرنیته صرفاً در شکل «هویتسازی»، اعمال قدرت نمیکند که بتوان با تکیه بر «باژگونی تاکتیکی»، از طریق «هویتزدایی» دست به مقاومت زد. از قضا، مکانیسم ادغام هویتی، مکانیسمی ثانوی است و پیش از آن «حذف» صورت میگیرد.
در فهم فوکو از مدرنیته، رابطه قدرت با تودهها از جنس «شبان و رمه» است. در فصل دوم نگارنده میخواهد نشان دهد که حکومت مدرن، با الگوبرداری از «شبانکارگی مسیحی» از یک سو، سیطرۀ معرفتی خویش از تودهها/ جمعیت را بسط میدهد و از سوی دیگر به موازات این گسترش «اراده به دانستن» مراقبت و مدیریت خویش بر توده را اعمال میکند و کنترل خویش را به جزئیترین امور زندگی تودهها تسری میدهد. فوکو تحتتأثیر نیچه، این میل شبانی به «مراقبت از دیگران» را در «کینتوزی نسبت به امر بزرگ و خودآیین و متفاوت» مییابد. نیچه در تبارشناسی اخلاق بدین نکته اشاره میکند که کینتوزی از دل رحم مسیحی بیرون آمده است. نگارنده در ادامه میکوشد این رهیافت نیچهای به مسیحیت را توضیح دهد و سپس نشان دهد که فوکو نمیتواند با تبارشناسی کینتوزی نیچه از مسیحیت موافق باشد. نگارنده میکوشد نشان دهد که این نگاه نیچهای از درک سویۀ شورشی و انقلابی و مبارزهجویانه کینتوزی عاجز است. همچنین وقتی فوکو از تفکر معطوف به تغییر» دفاع میکند، نمیتواند به اندیشهای تئوریک بسنده کند که از هرگونه خشم و عصیانی عاری باشد. تفکر عاری از کینتوزی همان تفکر خنثی و عینیتگرایی علمی است که به قول فوکو یک مشت کارشناس و کارمند را میتواند تربیت کند و نه چهرهای مبارز که بهزعم نگارنده، پرتو محبوب فوکویی است. نگارنده تلاش میکند نشان دهد که اگر چه رهیافت فوکویی به شیعه بسیار بصیرتبخش است و از خوانش علی شریعتی و هانری کربن نشئت میگیرد، اما همچنان از نوعی «مصادره به مطلوب» رنج میبرد و قرائتی یکسویه و غلوشده در آن مشهود است.
نگارنده در فصل سوم به اخلاق زیباییشناسانه در جهان باستان میپردازد. نگارنده در این فصل در فوکو دو نوع رهیابت به زیباییشناسی، یعنی «زیباییشناسی همچون محصول» و «زیباییشناسی همچون کار» مییابد که معتقد است رهیافت نخست به نوعی انفعال سیاسی/ اخلاقی و محافظهکاری و حتی مدل فاشیستی حکومت میانجامد و نابرابریها را تشدید میکند، اما رهیافت دوم (زیباییشناسی همچون کار) میتواند سویه رهاییبخش و انقلابی داشته باشد. در ادامه این فصل از ضرورت و اهمیت «زهد» نزد یونانیان باستان سخن به میان میآید و تلاش میشود که سویۀ سیاسی زهد نشان داده شود.
نگارنده در فصل چهارم بدین نکته میپردازد که چگونه زهد یا روحانیت یونانی از یک سو، «معرفت از خود» را بر «معرفت به دیگران» اولویت میبخشد و از سویی دیگر، معرفت را محدود و مقید میسازد؛ زیرا اعتقاد بر این است: «نیکو بودن» مهم است و نه «بیشتر دانستن».
نگارنده در فصل پنجم میکوشد نشان دهد که رویکرد فوکو به اخلاق همچون آفرینش سوژههای خود آیین و تأکید بر مبارزه و مفاومت دائمی و نیز فهم او از سوژه همچون «صیرورت و شدن» که در فرایند روابطی دوسویه و دیالوگی ساخته میشود، در جهان رمان یافت میشود و نه جهان فلسفه. در رمان است که سوژهها به شکل دیالوگی با یکدیگر درگیر میشوند. نگارنده در پایان میکوشد نشان دهد که تنها با پیوند زدن اخلاق زیباییشناسانه به سیاست آنتاگونیستی، هنجار پنهان فوکو یعنی «نقد سلطه» ممکن میشود: روابط سلطه یعنی روابط نامتقارن و نامتقابل. جامعه آرمانی فوکو جامعهای است که در آن، روابطی دوسویه و متقابل حاکم است و عدم تقارن و نابرابری به حداقل ممکن رسیده است، جامعهای که همواره به بدیلهای متفاوت و متضاد گشوده است و سرشتی شناور و متحرک دارد که به شکل دائمی از بدیلهای متفاوت و متضاد پر و خالی میشود. تنها در چنین جامعهای است که میتوان به آرمان «آزادی و برابری برای همه» نزدیک شد، جامعهای مخاطرهآمیز که به تمامی مصداق سخن مشهور هولدرلین است که هایدگر از او نقل میکند: «آنجاکه خطر هست، نجاتدهنده میبالد».[۱]
پانويس