ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ
نام کتاب | ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ |
---|---|
نام های دیگر کتاب | حیات مردان نامی |
پدیدآورندگان | پلوتارک (نويسنده)
کسروی، احمد (مترجم) |
زبان | فارسی |
کد کنگره | DE 7 /پ7الف9 |
موضوع | روم - سرگذشت نامه
یونان - سرگذشت نامه |
ناشر | جامى |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1380 هـ.ش |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE10047AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى
ايرانيان و يونانيان، نوشته پلوتارخ (تارك)، ترجمه احمد كسروى
اين كتاب، ترجمه فارسى گزيدهاى از سرگذشتها (زندگىها)، نوشته پلوتارخ يونانى است كه نه به انگيزه شرح رويدادهاى تاريخى، كه براى روشن ساختن گوشه و كنار زندگى گروهى از مردان نامور روم و يونان در سده نخست ميلادى، به يونانى نوشته شد و گزارشهايى از دوران افسانهاى «رومولوس» و «اوديسه» تا نزديك به نيم قرن پيش از دوره نويسنده در بر دارد. اين كتاب تنها به سالهاى زندگى و رفتارهاى ويژه آن قهرمانان نمىپردازد، بلكه از درون خانهها و رازهاى آنان نيز گزارش مىدهد و در كنار شرح حال قهرمانى يونانى، به شرح زندگانى قهرمانى رومى نيز مىپردازد و از اين رو، بر پايه زندگى افراد به بازگويى رويدادها مىپردازد و همواره پاى سنجش دو تمدن بزرگ يونان و روم در ميان مىآيد. گزيده فارسى اين كتاب، زندگىنامه قهرمانانى را در بر دارد كه تاريخچه آنان دست كم در پارهاى از زندگىشان به ايران يا شاهان ايرانى پيوند خورده است.
بسيارى از خردمندان و اديبان و هنرآفرينان جهان از كتاب پلوتارخ سود برده و از درونمايه آن براى آفريدن نمايشنامهها و داستانها و منظومهها بهره گرفتهاند؛ چنانكه دستمايه ويليام شكسپير، نمايشنامه نويس تواناى انگليسى، در تراژدى معروف «جوليوس قيصر» همين كتاب بود. وى همچنين در برگرداندن نظمهايى از اين كتاب به نثر كوشيد. بسيارى از شرح حال نويسان و مورخان نيز به نوشتههاى پلوتارخ در اين كتاب استناد كردهاند.
برخى از داستانها و تاريخچههاى كتاب پلوتارخ در باره ايران مانند سرگذشت اردشير دوم هخامنشى و داستان الكساندر و حادثه كراسوس، جز در اين كتاب، دست يافتنى نيستند.
ساختار
دوره زندگى دوازده قهرمان گزيده شده از سرگذشتها، از ديد زمانى يكسان نبوده و از اين رو، شرح حالشان بر پايه درازى يا كوتاهى دوره آنان، پيشتر يا پستر آمده است. نويسنده مردانگى و آزادگى را دوست مىداشت و در كتاب خود هنگامى كه از اين آراستگىها ياد كرده، آنها را ستوده و همه جا نامشان را به نيكى برده و مخالفان اين خوىها را نكوهيده است. بنا بر اين، وى را به آموزگار اخلاق بيشتر مانند كردهاند تا تاريخنگار. شيوه نوشتار او بسيار ساده و روشن و از عبارت پردازى بىجا و لفافه تشبيه و كنايه تهى است. وى همچنين، به رغم يونانى بودنش خود را با ديگران متفاوت نمىداند و كردارهاى نيكوى ايرانيان و شاهان ايران را نيز بازگو مىكند و گاهى در سنجش يونانيان و ايرانيان به هوادارى ايرانيان بر مىخيزد و يونانيان را نكوهش مىكند.
گزارش محتوا
1. ثميستوكليس
نخستين بخش اين كتاب، از دوران جوانى ثميستوكليس آغاز مىشود. وى دلداده شكوه و بزرگى و در انديشه كارهاى بزرگ بود. جنگ ماراتون با ايرانيان در روزگار وى روى داد و او فرماندهى آن جنگ را بر عهده گرفت. ماجراهاى خرد و كلان اين نبرد بزرگ، دست زدن ثميستوكليس به كارهاى جادويى براى واداشتن يونانيان به پىگيرى نبرد و كوششهايش در گذاردن برخى از قانونها و آباد ساختن آتن و برپايى پرستشگاهها به انگيزه سپاسگزارى از خداى مادر، درونمايه روايتهاى اين بخش است. وى سه پسر داشت كه افلاطون فيلسوف از يكى از آنان به نام كلئوفانتوس ياد كرده است.
2. آريستيديس
بخش دوم اين كتاب، به زندگى و سرگذشت آريستيديس، پسر لوسيماخوس مىپردازد. وى از تيره انتيوخيس از شهر آلوپيكى بود و زندگىاش را با تنگدستى گذراند، اما كسانى مانند فاليرى بر توانگرى او دليلهايى آوردهاند. آريستيديس خواستار آيين آريستوكراسى بود و از اين رو، ثميستوكليس با وى در زمينه سياست حكمرانى مخالفت مىكرد.
سنجش اين دو با يكديگر و برشمارى خصال نيكوى آريستيديس مانند دادگرى و پرهيز از خشم و كينهتوزى و دفاع از دشمنانش و روايت داستانهايى در اين باره، پارههاى ديگرى از نخستين بخش كتاب به شمار مىرود. براى نمونه، هنگامى كه داريوش به انگيزه دستيابى به يونان، داتيس را به ماراتون فرستاد، آريستيديس كه آوازهاى كمتر از ملتياديس داشت، نوبت سردارىاش را به وى واگذارد تا به ديگران بنمايد كه كوچكى كردن نزد بزرگان و كاردانان نه تنها از ارج كسى نمىكاهد كه خردمندى و پاكدلى انسان را نشان مىدهد. آريستيديس چندى پس از اين، به آرخونى (فرمانروايى) برگزيده شد و مردم دادگرىاش را مىپسنديدند و او را بدين صفت مىستودند و از اين رو، ديگران به او رشك مىبردند و سرانجام با همدستى، وى را از شهر راندند، اما پس از لشكركشى خشايارشاه به تسالى و بويوتا، او را بازگرداندند تا نكند نزد شاه ايران رود و يونانيان را بدان سوى بكشد.
ماجراى جنگ و گريز سپاهيان ايران و يونان و چاره انديشىهاى آريستيديس در باره جنگ با لشكر گران ايران و سرانجام شكست خوردن آن، درونمايه ديگر گزارشهاى اين بخش است. از آن پس تا زمان درازى ميان اين دو گروه جنگى برپا نشد، اما دو لشكر براى جنگ ديگرى آماده مىشدند تا اينكه دوباره به نبرد پرداختند و با تلاش آريستيديس و ديگر يونانيان، از لشكر سىصد هزار تايى ايران، تنها چهل هزار تن رهايى يافتند و جان به در بردند، اما از لشكر يونان تنها 1360 نفر كشته شدند. كشمكش بر سر اينكه پيروزى بر ايرانيان به نام كيست نيز به كوشش آريستيديس به آرامش بازگشت و داورى در اين باره به شورا واگذار شد. جنگ وى با اسپارتيان نيز گزارش مىشود و به داستانى در باره زندگى ساده و پاىفشارى او بر زندگى تهىدستانه پايان مىيابد.
3. كيمون
اين بخش از كتاب، به سنجش كيمون با يكى از سرداران روم به نام لوكولوس مىپردازد. هر دوى آنان در جنگ دلير بودند و بر مردم آسيا پيروز شدند و در سياست نرمى كردند و همشهريانشان را از جنگ و بىسامانى رهانيدند، اما نتوانستند كارشان را به سرانجام برسانند. نخست، ويژگىهاى جسمى و روحى كيمون و وضع زندگى و جاىگاهش ميان مردم آتن و آنگاه داستان رويارويىاش با پااوسانياس گزارش مىشود كه با ايرانيان همدست شده بود و به آنان نامه مىنوشت. او با ايرانيان جنگيد و آنان را شكست داد، سپس بر سر يونانيان آن سوى سترومون رفت كه به ايون آذوقه مىرساندند و آنان را از سرزمينشان بيرون كرد. از اين رو، آتنيان او را پاس داشتند.
داستان دستيابى وى به جزيره سكوروس و خيانت يكى از سرداران ايرانى به نام رهويساكيس به پادشاه خود و پناهنده شدنش به كيمون و لشكركشىاش از راه دريا به شهرهاى يونانيانى كه از ايران پشتيبانى مىكردند و حسدورزى دشمنان به او و كشاندنش به دادگاه و سرانجام قصه مردنش در نزديكى قبرس بر اثر بيمارى، پايان دهنده بخش دوم كتاب است.
4. آلكبياديس
وى فرزند دينوماخى (دختر ميگاكليس) بود و پدرش، كلنياس در جنگ آرثيمسيوم با پول خود كشتى جنگى راه انداخت و از اين رو، نزد مردم بزرگ و محترم مىنمود. وى در جنگ كورونيا كشته و يكى از خويشانش سرپرست آلكبياديس شد. او در جوانى به سپاهىگرى رفت و سقراط در اين سفر او را همراهى كرد و هنگامى كه زخمى شد، سقراط او را نگاهبانى كرد تا جنگافزارهايش به دست دشمن نيفتد.
ماجراى همدستى دشمنان وى براى بيرون راندنش از شهر و چاره انديشى آلكبياديس در اين باره، آماده شدن و رفتنش براى گرفتن ليبوا و درگيرىاش با اسپارتيان و ايرانيان از ديگر گزارشهاى كتاب در باره اوست.
5. لوساندير
لوساندير با بىچيزى و ندارى و با انديشه آوازه خواهى بزرگ شد و از كوشش در اين باره هيچ دريغ نمىكرد و از اين رو، هنگامى كه شنيد كوروش (فرمانرواى آسياى كوچك در آن روزگار) به سارديس رسيده است، بدانجا روان شد. ماجراى رويارويى آن دو و نبرد لوساندير با اسپارتيان، در همين بخش گزارش مىشود.
6. ارتخشتر (اردشير)
وى، پسر خشايار شاه و نوه ارتخشتر يكم و نيكخوترين و پاكنهادترين پادشاه پارس بود و به دليل بلندتر بودن دست راست او از دست چپش، «درازدست» ناميده مىشد. وى به رغم كوروش در كارها به نرمى رفتار مىكرد. اين پاره از كتاب، روايتهايى در باره تبار اردشير و پيشينهاى از آموزگاران آنان و آيينهاى روزگار وى را در بر دارد و با اشاره به انگيزه كوروش براى كشتن اردشير و ماجراى رويارويى آن دو، داستانهايى از زندگانى درونى و بيرونى وى و قصه شكست خوردن كوروش و كارهاى نيك و بد اردشير با يونانيان را باز مىگويد.
7. آگيسيلاوس
او پسر كوچك آرخيداموس بود كه به رغم برادرش به شركت در دوره سخت تربيت وادار شد؛ زيرا گمان نمىرفت كه به پادشاهى برسد، اما همت مردانهاش نه تنها موجب پوشيده شدن لنگى پايش بلكه سبب پيشرفت او شد. ماجراى سفر او همراه با لوساندير هنگام لشكركشىاش به آسيا و فرماندهى كردن در سپاه وى، جاىگاهش نزد مردم، پرستشگاههايى كه در سفرهايش برپا مىكرد و رويدادهاى ميان او و اسپارتيان و ايرانيان، درونمايه روايتهاى پلوتارخ در باره وى است.
8. الكساندر
وى پسر فيليپوس بود كه در كودكى فرستادگان ايران را در نبود پدرش پذيرفت و شگفتى آنان را برانگيخت. الكساندر در همان كودكى نيز از پيروزىهاى پدرش خشنود نمىشد و نزد دوستانش از اين كارها گله مىكرد. پدرش او را براى آموختن و تربيت شدن نزد ارسطو فرستاد كه دانشمندترين و شهيرترين فيلسوف آن روزگار بود. اين بخش در باره ماجراهاى ميان او و آن استاد فلسفه و طب، پادشاهىاش در بيست سالگى و رويارويىاش با كوروش، نامههايى كه نوشت و داستان دراز جهانگيرى او گزارش مىدهد.
9. لوكولوس
در باره پدر و مادر وى گزارشى در كتاب نيست، بلكه داستان زندگىاش از بردن او به تيكران و كشورگشايىهايش آغاز مىشود. وى به سامان دادن كارهاى شهرهاى آسيا مىپرداخت، اما در همان زمان بازى و لذت را نيز فرو نمىگذارد.جنگ ديگر بار او با مردمان تيكران، درونمايه گزارشى درازدامن در اين بخش از كتاب است.
10. پومپيوس
پومپيوس، سردار شهير رومى بود كه كمابيش در دوره كراسوس و لوكولوس مىزيست. كسى به نام مانليوس كه تريبون مردم (برگزيده توده براى نگاهبانى از حقوق آنان) بود، پيشنهاد كرد كه پومپيوس به جاى لوكولوس بنشيند و سپاهيان و شهرهاى زير دستش به وى سپرده شود تا جنگ را با مثرادات و تيكران دنبال كند. داستان شاهى وى و لشكركشىاش بدانجا و رويدادهاى خرد و كلان نبرد او با مردمان آن سامان، در دنباله اين اشارات آمده است. اين بخش با داستان بلند پيدايى قيصر و برافتادن پومپيوس پايان مىيابد.
11. كراسوس
او نيز از فرمانروايان رومى سده سوم پيش از ميلاد بود. داستان زندگى او با رفتنش به بروند، از بندرهاى ايتالياى باستان و سيوم، از سرزمينهاى آسياى كوچك و كشاكشهاى وى با مردمان آنجا آغاز مىشود و با كشته شدن او به دست يكى از اشكانيان به نام پوماكساثرس پايان مىيابد.
12. آنتونيوس
وى بر پايه قراردادى با ولپيدوس، ونتيديوس را به آسيا فرستاد تا جلو پيشرفت اشكانيان را بگيرد و خود در روم ماند و پس از ديرى همراه با دختر نوزادش به يونانستان رفت. مژده پيروزى ونتيديوس در آتن به وى رسيد و از اين رو، جشن بزرگى برپا كرد. شكست كراسوس با اين پيروزى جبران شد و آنان ديگر بار به جنگ با روميان برنخاستند و در ماد و بين النهرين ماندند. روايتهايى در باره كنشها و واكنشها و رويدادهاى درونى لشكريان روم و ايران و پيوندهاى دو دولت پس از اين جنگها، حمله روميان به ارمنستان و تأثير گذارى زنانى مانند اوكتاويا و كلئوپاترا در تصميمگيرىها و كارهاى دربار، پايانبخش اين كتاب است.
وضعيت كتاب
اين كتاب، جز سياهه عنوانهاى اصلى، از هر فهرست يا نمايهاى تهى است و تنها عكسهايى از قهرمانان يونانى، رومى و ايرانى و نقشههايى از ايران و يونان باستان را در بر دارد، اما پانوشتهاى مترجم آن بسيار سودمند است و اطلاعات تاريخى نيكويى در باره رويدادها و افراد يادشده در كتاب عرضه مىكند. مترجم همچنين در پانوشتها يا خود متن، به اصلاح شكل فارسىِ نام يونانى يا رومى (لاتين) شخصيتها مىپردازد؛ زيرا بر اين است كه بسيارى از مترجمان ايرانى، نامهاى فارسى اين افراد را بر پايه نامهاى انگليسى يا فرانسوى آنان برساختهاند.
وى، شكل اصلى نام كسان و جاىها را در پانوشتها آورده و شكل درست نامهاى ايرانى را كه مىشناخته، بر پايه اصل ايرانى آنها و آنهايى را كه نمىشناخته، بر پايه شكل لاتينىشان باز نوشته و در باره نامهاى باستانى، همان صورت كهن آنها را آورده و شكل كنونىشان را ميان دو هلال گنجانده است. كتاب پلوتارخ بر پايه روند تاريخى اصلى خود موجود نيست و سرگذشتهاى گزارش شده در آن، پس و پيش شدهاند، اما به هر روى، زيانى به كتاب نرسيده و چيزى از ارج آن نكاسته و از اين رو، مترجم نيز كه اين ترجمه را نه از اصل يونانى كتاب، بلكه از ترجمه انگليسى آن به نام «ارثر هوگو كلوغ» سامان داده، ترتيب موجود را در نسخههاى كنونى فرو گذارده و خود ترتيب ديگرى بر پايه درازاى دوره زمانى هر يك از شخصيتها برگزيده است.
همچنين، مقدمهاى به قلم حسن شهباز در باره زندگى و آثار پلوتارخ و ديباچه سودمندى از مترجم در باره جاىگاه كتاب وى در ميان ديگر آثار تاريخى و علتهاى شكست خوردن ايرانيان از يونانيان، در آغاز اين اثر وجود دارد. گفتنى است اين كتاب به همه زبانهاى اروپايى ترجمه و شرحهايى در بارهاش نوشته شده است. يگانه مستند بسيارى از تاريخنويسان را همين كتاب مىتوان برشمرد. پلوتارخ كتابهاى ديگرى نيز داشته است كه امروز هيچيك از آنها در دست نيست.
منابع مقاله
ديباچه مترجم كتاب.
پیوندها
مطالعه کتاب ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور