تیفاشی، احمد
شرفالدین ابوالعباس (یا ابوالفضل) احمد بن یوسف(580-13 محرم 651 ق/ 1184- 15 مارس 1253م)، کانیشناس، ادیب، قاضی مالکی مذهب و دانشور متفنن و نامورترین فرد خاندان تیفاشی.
زندگینامه
در اغلب منابع کهن و نیز آثار خود تیفاشی، کنیۀ وی ابوالعباس آمده، اما ابن سعید مغربی همواره با کنیۀ ابوالفضل از وی یاد کرده است. اما لقب شهابالدین را که در منابع معاصر برای تیفاشی آمده، تنها غزولی یاد کرده است.
ولادت
تیفاشی چنان که خود در روایت بلند ازهار الافکار آورده است، در شهر قفصۀ افریقیه زاده شد.
تحصیلات
وی در زادگاهش از ابوالعباس احمد بن ابی بکر بن جعفر مقدسی حدیث شنید؛ سپس به تحصیل ادبیات و علوم اوائل(فلسفه، ریاضیات و طبیعیات) پرداخت و در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، راهی مصر شد و در آنجا از محضر فیلسوف و پزشک پرآوازه، عبداللطیف بغدادی چیزهایی آموخت. آنگاه رهسپار دمشق شد و در آنجا نیز در مجلس درس استادان پرآوازهای چون تاجالدین ابوالیمن زید بن حسن کندی(520-613 ق)، حضور مییافت. تیفاشی که زندگی در دمشق را خوشایند یافته بود، مدتی در آنجا زیست و احتمالاً در همین روزگار از آثار فلسفی مظفر بن محمد، مشهور به موفق تلعفری(د 602 ق) بهره برد؛ اما سرانجام به زادگاهش بازگشت و بر مسند قضای آنجا نشست.
سفرها
پس از چندی چنان که خود برای ابن عدیم گفته بود، دیگر بار آرزومند سفر به دمشق شد. پس املاک و هر چه را که نمیتوانست با خود ببرد، فروخت و بر آن شد تا با یک کشتی اختصاصی از راه دریا به مشرق برود. اما به نظر میرسد که تیفاشی برای جلای وطن دلیلی مهمتر از علاقه به دمشق داشته است، زیرا ابن عدیم از «شخصی دیگر» نقل کرده است که وی را به سبب پیدا شدن شراب در خانهاش، از مسند قضا برکنار کرده بودند.
تیفاشی از رؤیایی که در همین روزها دیده بود، یاد میکند که به زودی به واقعیت پیوست. زیرا درست در آستانۀ سفر دریایی، همسرش بر اثر بیماری درگذشت و در میانۀ راه نیز کشتی همراه با 3 پسر و همۀ دارایی وی غرق شد، اما تیفاشی توانست با دشواری فراوان خود را به ساحل برقه برساند. در آنجا دانست که اعراب برقه بخشی از دارایی او را از آب گرفتهاند، اما از بیم جان نگفت که این اموال از آن اوست و حتى هنگامی که آنان از نام و نشان و کسب و کارش پرسیدند، خود را قوّاد خواند! تا از وی دوری گزینند. سپس خود را پیش از همسفران به اسکندریه رساند و توانست با توسل به الملک الکامل، محمد بن ابیبکر، سلطان ایوبی مصر بخشی از اموالش را که به دست اعراب برقه افتاده بود، پس بگیرد. از گفتۀ صفدی میتوان دریافت که در این کار از یاری محییالدین محمد بن محمد، مشهور به ابن ندای جزری(د 651 ق، دمشق) بهره برد که از 626(سال فتح دمشق به دست الکامل) تا 4 سال در مصر، در خدمت الملک الکامل بود.
تیفاشی از این پس در قاهره و چنان که از مواضع متعدد آثارش برمیآید، گاه در اسکندریه میزیست، تا آنکه در 629ق همراه با الملک الکامل که عزم تسخیر آمِد داشت، نخست به دمشق، از آنجا به حلب و سپس به آمد رفت و چون الکامل آمد را پس از محاصرهای دراز مدت در 630 ق گشود، همراه وی به مصر بازگشت. گویا تیفاشی پیش از رفتن به آمد، به جزیرۀ ابن عمر رفت و چندی بعد، ضمن توقفی کوتاه در حران خود را به آمد رساند. احتمالاً همنشینی تیفاشی با «بزرگان بنیندا، فرمانروایان جزیرۀ ابن عمر» که ابن سعید مغربی از آن یاد کرده، مربوط به همین دوران است. چه، وی با عمادالدین ابوالقاسم ابن محمد، برادر محییالدین نیز همنشین و طرف مکاتبه بود و در کتاب تاریخ الجزیرة العمریة با ستایش بسیار از وی یاد شده است.
معاصران
تیفاشی پس از بازگشت به قاهره از خوان نعمت جمالالدین ابن یغمور، مشهور به کهفالمغاربة(پناهگاه مغربیان) بهرهمند، و با کسانی چون ابن سعید مغربی و ابوالحجاج ابن عتبۀ پزشک(د 636 ق) همنشین بود. در 644 ق با ابن عدیم که به عنوان سفیر الملک الناصر ایوبی(فرمانروای دمشق) به قاهره رفته بود، آشنا شد و شرح کوتاهی از زندگانی خود را برای وی تقریر کرد که بعدها با اظهارات دوست مشترکشان ابن سعید تکمیل شد.
وفات
تیفاشی در سالهای پایانی عمر با عارضۀ سنگینی گوش مواجه بود، اما ابن یغمور همچنان او را بزرگ میداشت و ابوالمحامد قرطبی را به سبب آنکه او را علیل خوانده بود، نکوهش کرد. تیفاشی روزی به تصور آنکه سیفالدین مُشِدّ او را ناسزا گفته، سخت براو تاخت و این شاعر نیز در عوض در قصیدهای او را به سرقت ادبی در دو کتاب فصل الخطاب و المسالک متهم کرد.
تیفاشی چندی پیش از مرگ، نابینا شد، اما توانست با جراحی چشمانش را درمان کند. ولی دیری نپایید که بر اثر نوشیدن شربتی مسهل و از پی آن نوشیدن «شربتی دیگر»(شراب؟) در قاهره درگذشت و در گورستان باب النصر این شهر به خاک سپرده شد. برخی از مصصحان آثار ابنسعید بدون توجه به تصریح ابن عدیم و بی ذکر مأخذ برآناند که ابن سعید پس از بازگشت از سفر حج، در 652 ق به خانۀ ابوالعباس تیفاشی در تونس رفت و همراه او به خدمت ابوعبدالله محمد، امیر حفصی افریقیه درآمد.
جایگاه علمی
مقام علمی احمد بن یوسف تیفاشی: تیفاشی امروزه بیشتر به سبب تألیف ازهار الافکار و به عنوان کانیشناسی که بهرهای از نوآوری داشته، شهرت یافته است، اما چنان که از آثارش برمیآید، در بسیاری از علوم دیگر نیز متفنن یا حتى متخصص بوده است. بسیاری از دانشوران نامدار جهان اسلام، و از آن میان، تنی چند از همروزگارانش، نظریات، اشعار و آثار ادبی او را ستودهاند. ابن سعید مغربی، همواره در آثار خود از تیفاشی با احترام و ستایش بسیار یاد کرده، و گاه هنگام ستایش از اشعار شعرا، به نظر وی استناد کرده، و بر آن است که تیفاشی، مفاخر خاندان خود را زنده کرد و از همۀ آنان فراتر رفت و حتى برخی اشعار او را تلویحاً برتر از معلقۀ امرؤالقیس دانسته است. ابن ابیاصبع، ادیب برجستۀ معاصر تیفاشی که خود صاحب اثری مشهور در بدیع بوده است، و نیز قلقشندی کتاب البدیع تیفاشی را از آثار مهم این فن به شمار آوردهاند. اما از این میان اظهار نظر ابن فضلالله عمری از همه جالبتر است. وی ضمن بیان زندگینامۀ ابن منظور چنین آورده است: او همنشین تیفاشی بود، از وی درس گرفت و مدد جست و کتاب سرورالنفس را از نوشتههای گردآمدۀ تیفاشی(یعنی همان فصلالخطاب) تألیف کرد، اما به وی حسد برد، در حالی که به هیچ وجه به پای او نمیرسید و قدرت درک کتاب تیفاشی را نداشت. اما خود ابن فضلالله با آنکه در مسالک الابصار زندگینامۀ شمار بسیاری از دانشوران فنون مختلف را یاد کرده، هرگز به زندگی تیفاشی نپرداخته است و چنین مینماید که انگیزۀ وی در آوردن این عبارات، بیشتر خردهگیری از ابن منظور بوده است تا ستایش از تیفاشی.
آثار
آثـار: آثار بسیاری به تیفاشی منسوب شده که البته بیشتر آنها از میان رفته است و چه بسا برخی عنوانهای به ظاهر مستقل مذکور در سیاهۀ آثارش، در واقع بخشی از دانشنامۀ بسیار مفصل فصل الخطاب او باشد. تیفاشی خطی سخت ناخوانا داشته، چندان که ابن منظور دربارۀ فصل الخطاب گوید: «اگر از روزگار پدرم با خط وی آشنایی نداشتم و اصطلاحاتش را نمیشناختم، حتى یک کلمۀ آن را نمیتوانستم بخوانم». به همین سبب، دستنوشتههایی که کاتبان از آثار وی فراهم آوردهاند، آکنده از تصحیفات مختلف است و بسیاری از این اشکالات حتى به چاپهای انتقادی(مانند هر دو چاپ متن عربی ازهار الافکار) نیز راه یافته است.
الف ـ چاپی:
1. ازهار الافکار فی جواهر الاحجار. عنوانهای دیگر همچون الجواهر الملوکیه که در برخی از نسخهها برای این اثر آمده، برگرفتۀ کاتبان از نخستین عبارات خطبه یا موضوع کتاب است. همان گونه که کلمان موله پیش از این دریافته، دستنویسهای مختلف این کتاب از نظر حجم اختلاف شایان توجهی با یکدیگر دارند. با بررسی متن این دستنوشتهها میتوان دریافت که آنها را از روی دو روایت کاملاً متمایز، یکی کوتاه و دیگری بلند نوشتهاند. در روایت بلند مطالب بسیاری به چشم میخورد که بیشتر آنها در روایت کوتاه نیامده است، یا در موارد انگشت شمار بسیار خلاصه شدهاند؛ از جمله: روشهای جلا دادن به مروارید؛ انتقاد از فارابی که زبرجد را معرب زمرد دانسته است؛ روایت مستقیم از قاضی معینالدین ابن میسر، امینِ الملک الکامل ایوبی بر معدن زمرد مصر؛ معرفی 5 صنف از بلخش(= لعل بدخشان) به جای 3 صنف با استناد به «یکی از گوهرشناسان»؛ استناد به برخی مآخذ جدید؛ نقل قول از پدرش یوسف؛ و نیز نقل دو حکایت از صیادی در قفصه که در نسخههای مختصر فقط یک حکایت از وی نقل شده است. در ضمن حکایت اضافی، نام احمد بن یوسف نیز به تصریح آمده است. پیداست که نگارندۀ مطالب اضافی خود تیفاشی است. گذشته از این، در روایت بلند برخی اشکالات روایت کوتاه رفع شده است. مثلاً تیفاشی در روایت مختصر به نقل از ابوسهل مسیحی آورده است: سنگ یصب، به سبب خواصی که دارد، برای همۀ دردهای مری و معده سودمند است. اما در روایت مفصل، مطلب این چنین ادامه یافته است: «احمد گوید: از مسیحی چنین نقل شده، و به نظرم نقلی نادرست است. و آنچه مورد نظر او بوده، یشم(=یشب) است که گفته شد و نه یصب».
تیفاشی اگرچه در روایت مفصل از 640 ق به عنوان سال تألیف کتاب یاد کرده، اما در دیگر جایها از مرگ فردی در 641 ق در عدن و سرنوشت میراث وی سخن گفته، و پس از نام سیفالدین [علی بن] قلج(د 644 ق)، از امرای بزرگ ایوبی، عبارت دعائیۀ «اعلی الله جده و حرس مجده» را آورده است. پس میتوان گفت که تیفاشی پس از نگارش روایت نخستین ازهار الافکار و پس از آنکه این کتاب با اقبال عام مواجه شده(شمار قابل توجه دستنوشتههای روایت مختصر این نکته را ثابت میکند)، به فکر تکمیل و تصحیح آن افتاده، و عمدۀ مطالب جدید را در 640 ق بدان افزوده، و البته کار تکمیل کتاب را در فاصلۀ سالهای 642-644 ق به پایان رسانده است. گفتنی است که هیچ یک از محققان، حتى مصححان دومین چاپ ازهارالافکار، به این نکات توجه نداشتهاند.
تیفاشی تنها به 25 گوهر که «پادشاهان و بزرگان را از شناخت آنها چاره نیست»، میپردازد و بر خلاف بیشتر گوهرنامهنویسان، از بحث دربارۀ گوهرهایی که تنها نامشان در آثار دیگر آمده، خودداری میکند. وی دربارۀ هر گوهر، افزون بر یادکرد نامهای مختلف آن در زبان عربی، 5 موضوع را مطرح میکند: 1. چگونگی پیدایش؛ 2. جایگاه کانسار؛ 3. گونههای(اصناف) مختلف هر گوهر، بهترین گونهها، تشخیص خوب و بد، اصل یا بدل و سالم یا معیوب بودن هرگونه، معایب رایج هر سنگ از نظر درخشندگی، تراش، رنگ و جز آن. در این بخش به سنگهای کمبهاتر شبیه به سنگهای گرانبها(اَشباه) نیز اشاره میکند؛ 4. خواص(ویژگیهای ظاهری، خواص فیزیکی، شیمیایی و گاه جادویی) و نیز منافع و کاربردهای(مثلاً درمانی) هر گوهر؛ 5. سرانجام بهای قطعات مختلف هر یک از انواع گوهر.
به نظر تیفاشی، فایدۀ کتاب وی نسبت به «کتب معادن»(آثاری دربارۀ چگونگی پیدایش کانها) و «کتب خواص»(آثاری دربارۀ منافع سنگها) بسیار بیشتر است. تیفاشی مدعی است که بیشتر مطالب مذکور در این کتاب را خود آزموده، یا دستکم از کسانی مورد اعتماد شنیده است.
مآخذ ازهار الافکار: چنان که کلمان موله به اختصار، و روسکا با تأکید ویژه آوردهاند، تیفاشی از میان آثار یونانیمآب به سر الطبیعة فی العلل و المعلولات بلینوس حکیم، یعنی سر الخلیقة یا کتاب العلل منسوب به آپولونیوس تیانایی، و الاحجار منسوب به ارسطو توجهی خاص داشته است. در واقع تیفاشی تقریباً همۀ مطالب مربوط به چگونگی پیدایش سنگها را از کتاب العلل نقل کرده است، مگر دربارۀ پیدایش دهنج که به ارسطو نیز استناد کرده است. اما استناد وی به ارسطو دربارۀ پیدایش سنگ مغناطیس، درست نیست، زیرا این مطلب نه در الاحجار ارسطو، که در سرالخلیقۀ آپولونیوس آمده است. گاهی اوقات آنچه به بلینوس ارجاع شده، در واقع استنباط تیفاشی است. مثلاً دربارۀ پیدایش بلخش(لعل بدخشان) به بلینوس استناد میکند، در حالی که آپولونیوس فقط از عقیق و بجاذی(که از نظر تیفاشی پیدایش آنها شبیه بلخش است) یاد میکند.
تیفاشی در ضبط نام گوهرها از ترجمۀ عربی رسالۀ سنگشناسی ارسطو پیروی کرده، مگر دربارۀ مروارید که به جای آن واژۀ جوهر را به عنوان مطلق گوهری که در صدف پدید آید(شکیل یا ناشکیل، سفته یا ناسفته)، به کار برده است. وی دربارۀ محل کان¬سار و نیز خواص شگفت انگیز برخی گوهرها نیز به این رساله استناد کرده است. تیفاشی از «اسکندر» ذیل پادزهر و مرجان، و نیز از الادویة المفردۀ جالینوس و کتاب الاحجار تئوفراستوس، از الاحجار « لیانوس انطاکی؟»و از دیوسکوریدس نیز نقل کرده است.
تیفاشی در تألیف ازهار الافکار به آثار مؤلفان دورۀ اسلامی نیز توجه داشته است: از جمله کتاب الجواهر و صفاتها اثر ابن ماسویه که آن را کتاب فی الاحجار مینامد؛ الجواهر و الاشباه کندی؛ کتاب الاحجار ابن جزار؛ کتاب الترتیب قاضی ابوالفتح احمد بن مطرف(شاید همان احمد بن مطرف بن اسحاق مصری، د 413ق)؛ نیز از تحفةالملوک رازی ذیل جمشت.
تیفاشی برای تألیف این کتاب به برخی از آثار پزشکی، از جمله کتاب بسیار مفصل المائة فی صناعة الطب ابوسهل مسیحی؛ الارشاد الى مصالح الانفس و الاجساد ابن جمیع؛ فردوسالحکمۀ ابن ربن طبری؛ اثری از صهاربخت نیز استناد کرده است.
دیگر مآخذ تیفاشی شنیداری(نقل سینه به سینه) است. از جملۀ آنان شریف جوهری که در 630 ق در قاهره دکان داشت، گوهرشناسی آگاه از اندلس و دیگر کسان مورد اعتماد.
تیفاشی از تجربیات خود نیز در این کتاب یاد میکند. برخی از این تجربیات علمی، و برخی دیگر آشکارا عامیانه و خرافی است، از جمله: حضور در کانسار سنگ پادزهر کانی در نزدیکی جزیرۀ ابن عمر، آزمودن خاصیتی از پادزهر حیوانی، ساختن و «غسل و تصویل» لازورد ــ که بدون دانستن رازی که خود تیفاشی بدان دست یافته است ــ درست از کار در نخواهد آمد.
پیداست که تیفاشی به مهمترین گوهرنامۀ دورۀ اسلامی، یعنی الجماهر فی الجواهر بیرونی و نیز شماری از مآخذ آن(البته بهجز کتاب کندی)، دسترسی نداشته است. شباهت میان توضیحات تیفاشی و بیرونی دربارۀ برخی مداخل مشترک، حتى از شباهتهای معمول میان دو کتاب با موضوع مشابه بسیار کمتر است. گاه میتوان تناقضهای آشکاری میان سخنان این دو یافت. مثلاً تیفاشی از دیدگاه مشهور و کهنی که بر اساس آن افعی با نگریستن به «زمرد ذبابی» کور خواهد شد پیروی میکند و بر آن است که با این روش میتوان زمرد اصل را از بدل تشخیص داد. وی به تفصیل از آزمایشی که خود بدان دست زده، و مؤید این نظر است، سخن میگوید و سپس با اعتماد به برخی مآخذ دیگر نظریۀ سمی بودن الماس را نیز میپذیرد، در حالی که بیرونی در الجماهر به تفصیل از آزمایشهایی که برای تحقیق دربارۀ این دو دیدگاه ترتیب داده، و اینکه سرانجام هر دو را نادرست یافته است، سخن میگوید.
تاثیر ازهار الافکار بر آثار پس از خود
بهرهگیری مؤلفان دورۀ اسلامی از ازهار الافکار: تیفاشی پایهگذار سنت کانیشناسی نوینی بود که از همان روزگار خود وی در مصر، شام و همۀ سرزمینهای غربی جهان اسلام شکل گرفت و به موازات سنت کانیشناسی رایج در شرق جهان اسلام ــ که از الجماهر بیرونی تأثیر بسیار گرفته بود ــ به حیات خود ادامه داد. در واقع مؤلفان غرب جهان اسلام، به همان نسبت که غالباً از الجماهر بیرونی بیخبر بودهاند، به ازهار الافکار تیفاشی توجهی خاص داشتهاند. در میان نویسندگان شرقی نیز کمتر کسی به کتاب تیفاشی استناد کرده است. در این میان، آثاری چون جواهرنامۀ محمد بن منصور که از هر دو سنت کانیشناسی بهرۀ فراوان داشته، و نیز نخب الذخائر فی احوال الجواهر ابن اکفانی که بهرغم تألیف در غرب از الجماهر تأثیر بسیار گرفته، و بارها از بیرونی(نیز به واسطۀ او از کسانی چون نصر جوهری، «الاخوان الرازیان» و دیگران، البته گاه بدون یادکرد بیرونی) نقل قول کرده است، بسیار اندکاند.
ابن بیطار معاصر نامدار تیفاشی که همچون او گاه در دمشق و گاه در قاهره میزیست، ذیل ارجوان صراحتاً به فصل الخطاب و ذیل فیروزج نیز تنها به خود تیفاشی استناد کرده است. مطلب اخیر را به همان شکل میتوان در هر دو روایت ازهار الافکار یافت. اما برخلاف نظر ابراهیم بن مراد، آنچه ابن بیطار دربارۀ خواص سنگ پادزهر از «احمد بن یوسف» نقل کرده است، سخن تیفاشی نیست؛ زیرا در خود ازهار الافکار نیز این مطلب از «احمد بن یوسف، کاتب احمد بن طولون»، یعنی احمد بن یوسف بن ابراهیم، مشهور به ابن دایه، نقل شده است. لکلر نیز هنگام بحث دربارۀ روزگار زندگی نگارندۀ ناشناس کتابی لاتینی دربارۀ ادویۀ مفرده، مشهور به ابن سرابیون جوان یا ابن سرابی، با توجه به تکرار همین مطلب در آن متن لاتینی، و بدون توجه به ارجاع تیفاشی، چنین پنداشته که مؤلف آن از ازهار الافکار بهره گرفته، و در نتیجه پس از تیفاشی میزیسته.
بیلک قبچاقی، معاصر جوانتر تیفاشی، کنزالتجار فی معرفة الاحجار را ــ به تعبیر کلمان موله ــ با پیروی کورکورانه از ازهار الافکار تألیف کرده است. البته وی این کتاب را انتحال نکرده، زیرا بارها و بارها از تیفاشی نام برده است. در واقع کنز التجار با همان شیوه و ساختار ازهار الافکار تنظیم شده، و سخنان خود تیفاشی و نقل قولهای وی از مآخذ و حتى چنان که دوسلان گوید، خطبۀ کتاب وی در کنزالتجار آمده است؛ جز آنکه بیلک 5 مدخل و استنادهایی به چند منبع جدید(از جمله هرمس، بطلمیوس، بیرونی و غزالی) و نیز حکایاتی از تجربیات شخصی خـود را به کتاب تیفاشـی افزوده است، اما جمالالدین محمد وطواط(د 718ق)، در بخش معادن مناهج الفکر و مباهج العبر بیآنکه از تیفاشی یاد کند، کتاب وی را تلخیص کرده است. همان مداخل ازهار الافکار به همان ترتیب (البته با چشمپوشی از دو سه جابهجایی کوچک) در مناهج آمدهاند. ذیل هر مدخل نیز سخنان تیفاشی با همان ترتیب، اما با تلخیص بسیار ذکر شدهاند؛ جز آنکه وطواط هنگام تلخیص مطالب مربوط به «بجادی» (بیجاده)، یکی از اشباه آن به نام «ماذنج» را مدخلی مستقل تصور کرده است. حتى آنچه را که تیفاشی دربارۀ بلخش از «بازرگانی که به معدن بلخش در بلخشان رسیده ... بود»، و نیز پاسخ «یکی از گوهرشناسان برجسته» به پرسش تیفاشی دربارۀ وجه تسمیۀ یکی از انواع بنفش را از شخصی مجهول(«قال...») یا به عنوان سخن خود نقل کرده است.
قلقشندی در صبح الاعشى پیش از بحث دربارۀ 12 گوهری که کاتبان باید بشناسند، کتاب ازهار الافکار تیفاشی را بهترین گوهرنامۀ تألیف شده تا روزگار خود میداند و بارها از وی نام میبرد. وی در این بخش، بارها به سخن تیفاشی استناد میکند، اما با اندکی تأمل میتوان دریافت که این گزارش، هرچند خود قلقشندی بدان تصریح نکرده، خلاصۀ کتاب تیفاشی است. جز آنکه چیزهایی را از گزارش جدیدتر و ظاهراً مستقل ابن فضل-الله عمری بدان افزوده است.
قلقشندی برخی استنادهای تیفاشی را چنان نقل کرده که گویی خود بدان آثار مراجعه کرده، اما گاه در این کار به خطا افتاده است. مثلاً دربارۀ یاقوت ظاهراً بندی را از بلینوس نقل میکند، در حالی که تنها جملۀ اول «و هو حجر ذهبی» از او است(تازه به واسطۀ تیفاشی) و ادامۀ مطلب خلاصهای از سخنان خود تیفاشی است. اما غزولی در مطالع البدور چنان که خود گوید خلاصۀ این کتاب را آورده، و تنها نکتهای از ابن فضلالله عمری و ابیاتی دربارۀ مروارید، زمرد و عقیق بدان افزوده است.
در 831 ق محمد بن محمود شروانی ازهار الافکار را برای عمربیک چلبی، فرزند تیمورتاش¬بک به ترکی ترجمه کرد و آن را جوهرنامه نامید که نسخهای از آن در کتابخانۀ دولتی لایپزیگ موجود است. در 1784م سبالدوس فولکو راویوس، بخشهایی از متن عربی را با ترجمۀ لاتینی در اوترخت منتشر ساخت. در 1818م نیز کنت آنتونیو راینری بیشا متن عربی بسیار مغلوطی از روایت کوتاه این اثر را همراه با ترجمۀ ایتالیایی آن در فلورانس منتشر ساخت. این ترجمه یک بار دیگر در 1906م همراه با زندگینامۀ مترجم و به خواست یکی از نوادگانش در بولونیا منتشر شد. در 1977م نیز محمد یوسف حسن و محمود بسیونی خفاجی متن عربی این کتاب را در قاهره منتشر ساختند، بیآنکه متوجه وجود دو روایت متفاوت از آن باشند. سمر نجم ابوالهدى نیز در 1988م ترجمه و شرح انگلیسی این کتاب را در متوچن منتشر کرده است.
2. رجوع الشیخ الى صباه فی القوة علی الباه، دربارۀ مسائل جنسی و داستانهای مربوط به آن. برخی آن را به احمد بن سلیمان(د 940ق)، مشهور به ابن کمال پاشا نسبت دادهاند، اما حاجیخلیفه او را مترجم ترکی کتاب دانسته است. میر مصطفی بن حسین پاشا متخلص به نعتی نیز این کتاب را به ترکی ترجمه کرده، و مصطفی بن احمد گلیبولوی(د 1008ق) در 997ق گزیدهای از آن را(ظاهراً با رجوع به متن عربی) به ترکی فراهم آورده، و راحة النفوس نامیده است. از این کتاب یک یا دو ترجمۀ فارسی در دست است که در یکی از آنها، گویا از شخصی به نام ملا سعید طبیب، نیز نام مؤلف «احمد بن یوسف شریف تیفاشی» آمده است. متن عربی این کتاب بارها در مصر به چاپ رسیده، و در 1898م نیز فردی با نام مستعار «یک بوهمیایی انگلیسی» ترجمۀ انگلیسی آن را در پاریس منتشر کرده است.
3. الشفاء فی الطب المسند عن السید المصطفى، که به تأکید تیفاشی، تحریری است از کتاب الطب الشرعی(یا کتاب فی الاحادیث الطبیۀ) ابونعیم اصفهانی. کتاب ابونعیم، چنان که تیفاشی گوید، به رغم دربر داشتن مزایای بسیار، به لحاظ در بر داشتن سلسله سندهای متعدد و طولانی برای هر حدیث بسیار مفصل بود، زیرا ابونعیم گاه یک حدیث واحد را(با چشمپوشی از کم و زیاد بودن برخی واژگان) از سی و چند راه به پیامبر(ص) میرساند. تیفاشی هنگام تحریر کتاب همۀ واسطههای میان ابونعیم و نخستین راوی اصلی حدیث را حذف، و دربارۀ احادیثی که اختلافات جزئی داشتند، نام راوی را در نهایت اختصار یاد کرده است. تیفاشی با اظهار شگفتی از ساختار کتاب اصلی ــ که بر خلاف دیگر آثار نوشته شده دربارۀ طب نبوی و مطابق با شیوۀ مرسوم میان پزشکان تنظیم شده ــ به حفظ این ساختار و فصول مختلف آن در تحریر خود تأکید کرده، و تنها خطبه و ترجمهای مختصر از احوال و آثار ابونعیم را بدان افزوده است.
4. فصل الخطاب فی مدارک الحواس الخمس لاولی الالباب. اصل این کتاب از میان رفته، و تنها بخشی از روایت مختصر آن که ابن منظور فراهم آورده، و سرور النفس بمدارک الحواسالخمس نامیده، به دست ما رسیده است. نویسندگان دورۀ اسلامی سرورالنفس را غالباً به خود تیفاشی، و گاه بدون اشاره به وی تنها به ابن منظور نسبت دادهاند. ابن بیطار که سالها پیش از فراهم آمدن سرور النفس میزیسته، از معدود نویسندگانی است که مستقیماً به خود فصل الخطاب استناد کردهاند. ابن منظور در مقدمۀ این تلخیص آورده است: «تیفاشی به پدرم میگفت که همۀ زندگی خود را صرف نگارش این کتاب کرده، و مطالبی در آن آورده که کس دیگر نیاورده است. اما من(ابن منظور) با آنکه در آن سالها نوجوان بودم، انتخاب این نام را گستاخی میدانستم، زیرا خداوند بر پیامبرش به سبب اعطای فصل الخطاب و حکمت منت نهاده است(اشاره به آیۀ شریفۀ: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، ص/38/20). من از نوجوانی تشنۀ دستیابی به این کتاب بودم، اما با مرگ پدرم و سپس تیفاشی این کتاب را فراموش کردم؛ تا آنکه در 60 سالگی بار دیگر به جست-وجوی آن پرداختم و در حدود سال 690 ق نسخۀ اصلی آن را با وضعی بسیار آشفته و در حالی که تنها 36 جزء از 40 جزء آن باقی مانده بود، یافتم. پس با توجه به آشنایی پیشین با خط و سبک نگارش تیفاشی به تنظیم و تبویب و تلخیص کتاب کوشیدم. چون دیدم که مؤلف تنها با نیت افزودن به حجم کتاب و نیز ابراز وجود مطالب بسیار و گاه مکرری را آورده است».
صفدی سرور النفس را مشتمل بر 10 جلد بزرگ و روایت اصلی، یعنی فصل الخطاب را به رغم دسترسی به سرور النفس و بر خلاف سخن صریح ابن عدیم، مشتمل بر 24 جلد مفصل دانسته است. اگرچه تنها دو جزء نخست سرور النفس به دست ما رسیده، اما از ارجاعات مؤلفان دیگر میتوان دریافت که بخش مهمی از این کتاب به جغرافیا(بلدان) اختصاص داشته است. چه، ابن فضلالله عمری دربارۀ شهرهای مصر، شام و فلسطین نقل قولهای تیفاشی از کتاب الترتیب احمد بن مطرف، تاریخ دمشق ابن عساکر و جغرافیای شریف ادریسی(نزهة المشتاق) و نیز برخی سخنان خود تیفاشی را از سرورالنفس نقل کرده است. نیز قلقشندی دربارۀ طول سرزمین شام، و سیوطی دربارۀ نام کهن اسکندریه به سرورالنفس استناد کردهاند. گذشته از اینها، غزولی(د 815 ق) در مطالعالبدور و نیز نواجی(د 859 ق) در حلبـة الکمیت بندی از سرورالنفس را که به شراب اختصاص دارد، نقل کردهاند که در متن چاپی دو جزء موجود سرور النفس دیده نمیشود. جزء نخست این کتاب(که عنوان نثار الازهار برخود دارد) در 1298ق در استانبول به چاپ رسیده است. در 1980م نیز احسان عباس هر دو بخش موجود را در بیروت منتشر کرده است.
ب ـ خطی: آثار چاپ نشدۀ تیفاشی که نسخههای متعددی از آنها به دست ما رسیده، اینهاست:
1. بدیع یا بدیعیة. به گفتۀ ابن ابی¬اصبع، بسیاری از مطالب این اثر، در جای دیگر نیامده است و هیچکس از نظر افکندن بدان بینیاز نیست. قلقشندی نیز هنگام اشاره به آثار متوسط الحجم تألیف شده در این فن، تنها به البدیع تیفاشی، و شرح البدیعیۀ صفیالدین حلی اشاره میکند.
2. سجع الهدیل فی اخبار النیل. این کتاب را حاجی خلیفه در شمار تواریخ مصر و سیوطی در زمرۀ منابع حسن المحاضرة فی تاریخ المصر و القاهرۀ خود یاد کرده است.
3. قادمة الجناح فی آداب النکاح. ابن عبدالمنعم حمیری این کتاب را به همراه مشکاة انوار الخلفاء و عیون اخبار الظرفاء به «عمر تیفاشی» نسبت داده است. تجانی در تحفةالعروس بارها با عبارت «تیفاشی در قادمة الجناح» بدین کتاب استناد کرده، اما حاجی خلیفه مؤلف این کتاب را احمد بن یوسف تیفاشی دانسته است.
4. نزهة الالباب فی ما لایوجد فی الکتاب، دربارۀ روابط جنسی و مسائل مختلف مربوط به آن. حاجی خلیفه این کتاب را به عزالدین عبدالعزیز بن محمد(د 767ق)، مشهور به ابن جماعه نسبت داده است. برخی دستنویس اثری با عنوان راحة النفوس با تاریخ کتابت 987ق «ترجمۀ عالی احمد بن مصطفى افندی(د 1008ق) به ترکی» را ترجمۀ نزهة الالباب دانستهاند.
از میان آثار دیگر وی میتوان به تفسیری بر قرآن و تاریخ جزیرة العمریه اشاره کرد. چنین مینماید که عبدالوهاب این کتاب را به همراه مشکاة انوار الخلفاء و عیون اخبار الظرفاء به عنوان دو بخش فصل الخطاب دربارۀ تاریخ امتها بر شمرده است[۱]
پانویس
- ↑ کرامتی، یونس، ج 16، ص641-648
منابع مقاله
کرامتی، یونس، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، سال چاپ 1378