قزوینی، یحیی بن عبداللطیف

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    قزوینی، یحیی بن عبداللطیف
    NUR09477.jpg

    «امير يحيى بن عبد اللطيف حسنى سيفى قزوينى» از دانشمندان و مؤلفان معروف سده دهم هجريست. وى از سادات سيفى قزوين بود و در تسنن تعصب مى‏ورزيد و با اين حال حاج خليفه وى را شيعى دانسته است در حالى‏که صمصام الدوله شاهنواز خان درباره خاندانش يعنى سادات سيفى گويد «اين سلسله در ايران بتسنن مشهور» است[۱].

    محمد امين بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امير يحيى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاريخ و سير فريد عصر و وحيد دهر و مهارتش درين شيوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نير جهان‏افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حيات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقايع هر سال که ازو استفسار مى‏نمودند، خبر مى‏داده و تاريخ تولد و فوت اکثر سلاطين و وزرا و مشايخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شيرين زبانى و سلاست و نکته‏دانى، مشهور جهان و بى‏مثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواريخ) که تاريخ مختصر مفيد است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال اين نوع ابيات رطب اللسان مى‏گشته: «اى که بر لاله تر زلف سمن‏سا دارى/ قصد شوريدگى عاشق شيدا دارى- ساعد سيم نمايى و دل از دست برى/ تو درين کار نگارا يد بيضا دارى»‏ و نهال اين روضه امير غياث الدين على امروز درين سده سنيه بسان نصرت و دولت مقيم بوده بخطاب نقيب خانى مخصوص است و در تاريخ‏دانى و خط شناسى و ديگر صفات همال و نظيرى ندارد»[۲].

    شاهنواز خان بعد از آنکه تقريبا همين مطلب‌هاى امين بن احمد رازى را درباره امير يحيى تکرار نموده، اضافه کرده است که: «... ابتدا در خدمت شاه طهماسب صفوى معزز و معتبر بوده شاه او را يحيى معصوم مى‏گفت تا آنکه ارباب عناد مزاج شاهى را ازو منحرف ساختند، که ميريحيى و پسرش مير عبداللطيف مذهب اهل سنت و جماعت دارند و مقتداى سنيان قزوين‏اند. شاه از حدود آذربايجان قورچى تعيين نمود که مير را با اهل و عيال بصفاهان برده مقيد نگاه دارد. در آن هنگام پسر دوم او مير علاء الدوله کامى تخلص مؤلف تذکره نفائس المآثر در آذربايجان بود، مسرعى فرستاده ازين خبر بپدر آگهى داد.

    وفات

    مير يحيى بنابر ضعف پيرى نتوانست فرار گزيد، همراه قورچى بصفاهان رفته بعد يک سال و ده ماه سنه 962ق بعمر هفتاد و هفت سالگى وديعت حيات سپرد»[۳].

    فرزندان

    پسر بزرگ ميريحيى، مير عبداللطيف بعد از دريافت خبر از برادر خويش، قزوين را ترک گفت و به گيلان و از آنجا به هند گريخت و در آغاز پادشاهى جلال الدين اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسيد و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گرديد و در سال دوم به معلمى وى برگزيده شد چنانکه گاهى غزل‌هاى حافظ را نزد او مى‏خواند. مير عبداللطيف هم مانند پدر از دانش‌ها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدين جهت بقول مير عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ايرانست) بتسنن و در هند بتشيع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار مير بصوب دار الامان صلح کل بوده که غاليان هر طايفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در اين مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامى مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق مى‏نويسد: «از سوانح اين ايام سعادت قرين آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، مير عبداللطيف از قزوين رسيده ادراک محفل عالى [يعنى درگاه جلال الدين اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او مير غياث الدين على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقيب‏خانى سربلندى يافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهيست، همراه بود. مير بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمينان قلب و ديگر شرائف صفات امتياز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشيع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار مير بصوب دارالامان صلح کل بود که غاليان هر طايفه او را مطعون مى‏داشتند»[۴].

    ميرعبداللطيف مردى پرهيزگار بود و در رفع نيازمندي‌هاى حاجتمندان همتى بلند داشت و بنيک‏نفسى و هشيار مغزى مى‏زيست تا بسال 981ق در قصبه فتح پورسيگرى درگذشت[۵].

    پسر او ميرغياث الدين على که در نقل قول از ابوالفضل علامى و از محمد امين رازى نامش را ديده‏ايم، جاى او را گرفت و در سال بيست و ششم از پادشاهى اكبر (989ق) خطاب نقيب خانى يافت. نقيب خان هم در حديث و سير و اسماء رجال و تاريخ بى‏همتا بود و بقول شاهنواز خان «گويند هفت جلد روضه الصفا سر زبان و در جفر نيز مهارتى داشت». وى بعد از اكبر در پادشاهى نورالدين جهانگير نيز مقام و مرتبه بلند داشت و به سال 1023ق كه در موكب جهانگير در اجمير بسر مى‏برد، درگذشت و پسرش ميرعبداللطيف منصب و مقام عمده يافت. نقيب خان چنانكه مى‏دانيم از مترجمان مهابهارت است[۶].

    اما ميرعلاءالدوله كامى پسر ديگر ميريحيى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش ميرعبداللطيف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در رديف شاعران آن درگاه پذيرفته شد. وى شعر مى‏گفت و كامى تخلص مى‏كرد و مردى دانشمند و ادب‏شناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام «نفائس المآثر» دارد كه درباره شاعران خاصه گويندگان دربار اكبر تأليف كرد و ملا عبدالقادر بداؤنى مؤلف «منتخب التواريخ» فصل پايان كتاب خود را در بيان احوال شاعران دربار جلال الدين اكبر از آن كتاب گرفت؛ و اگرچه بعضى پنداشته‏اند كه مرگ او در حدود سال 982ق است ولى گويا درين مورد تاريخ ختم «نفائس المآثر» را بجاى تاريخ وفات مؤلف گرفته‏اند، در حالى‏كه كامى بر كتاب خود بعد از آن سال مطالبى افزود و تاريخ‌هايى در اين افزايش‌ها تا سال 998ق ثبت كرد. وى در اين كتاب علاوه بر مطالبى درباره شعر و اصناف سخن و شاعران عهد تيموريان هند از عهد بابر تا دوران اكبر (تا سال 982ق)، اطلاعات تاريخى و جغرافيايى سودمندى را هم آورده است و جز اين كتاب رساله‏يى در صنايع شعرى و رساله‏يى ديگر بنام «صحيفه الارقام» در هنر خوشنويسى داشت كه در نفائس المآثر از آن نام برده است[۷].

    آثار

    مهمترین اثر او، کتاب «لب التواریخ» می‌باشد که خلاصه‌ای است از تاريخ عمومى تا سال 948ق. به خاطر اهمیتی که این کتاب داشته است، پس از تألیف، مورد استناد نویسندگان بعد از خود قرار گرفته به طوری که اثر مستقیم و غیر مستقیم آن را در کتاب‌های «خلاصه التواریخ» و «تاریخ ایلچی» نظام شاه و «منتخب التواریخ» مظفری می‌بینم[۸].

    مذهب

    درباره مذهب وی، اکثر تذکره‌نویسان، او را سنی دانسته‌اند. همان‌طور که درباره زکریای قزوینی، فردوسی، ابن سینا و دانشمندان دیگر هم گفته شده است. همان‌طور که از گفته استاد فقید دکتر ذبیح الله صفا مستفاد می‌شود، چون وی نمی‌خواسته و نمی‌توانسته تشع صفوی را بپذیرد، بنابراین، معاندین این وصله را به او چسبانده‌اند. در سراسر کتاب او هم مطلبی که دلالت بر سنی بودن او بکند، دیده نمی‌شود[۹].

    یکی از بزرگترین منابع کتاب‌شناختی اهل تسنن- «کشف الظنون»- او را به صراحت شیعه می‌داند و مهم‌ترین مرجع کتاب‌شناسی تشیع- «الذریعه»- هم او را در عداد مؤلفین شیعه آورده است. شرح حال وی هم در «طبقات اعلام الشیعه» آمده است. به عنوان مثال، حاجی خلیفه چلپی در «کشف الظنون» گفته: «لب التواریخ فارسی مختصر لامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی...». اسماعیل پاشا بغدادی در «ایضاح المکنون» هم که ذیلی است بر «کشف الظنون»، درباره این کتاب گفته: «لب التواریخ فارسی فی وفیات العلماء و الشعراء و السلاطین! للامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی»[۱۰].

    قزوینی به تصریح خود در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده سال 886ق، به دنیا آمده و اگر سال تألیف «لب التواریخ» را 948ق بدانیم، بنابراین در هنگام تألیف این کتاب، شصت و دو ساله بوده است. وفای وی را هم در 962ق نوشته‌اند. یعنی در هنگام مرگ، هفتاد و شش سال داشته است[۱۱].

    وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعه‌های گلخندان و استا می‌رسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینه‌خواه!! شرح می‌دهد، می‌نویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع می‌نمود»[۱۲].

    پانويس

    1. صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1634 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص7
    2. همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8
    3. همان، ص1635 و همان، ص8
    4. همان، ص1636 و همان، ص8- 9
    5. همان
    6. صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1636- 1637 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص9
    7. همان ص1637 و همان، ص9- 10
    8. ر.ک: قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص11
    9. ر.ک: همان
    10. همان، ص11- 12
    11. همان، ص12
    12. همان

    منابع

    1- صفا، ذبیح الله، «تاریخ ادربیان در ایران و در قلمرو زبان پارسی از آغاز سده دهم تا میانه سده دوازدهم هجری»، تهران، فردوس، چاپ دهم، 1378. 2- قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، «لب التواریخ»، تصحیح میرهاشم محدث، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1386.

    وابسته‌ها