فلسفة التربية الاسلامية

    از ویکی‌نور
    فلسفة التربية الاسلامية
    فلسفة التربية الاسلامية
    پدیدآورانعمر محمد التومى الشيبانى (نویسنده)
    ناشردارالعربیه للکتاب
    مکان نشرطرابلس - لیبی
    سال نشر1988م
    چاپیکم
    موضوعتعلیم و تربیت
    زبانعربی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏ /ش9ف8 / 230/18 BP
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf


    فلسفة التربية الاسلامية تالیف عمر محمد التومى الشيبانى است که اين اثر، حاصل نه سخنرانى در دانشكدۀ علوم تربيتى دانشگاه طرابلس است و در آن كوشش شده است در عين بسط سخن از پرداخت به اختلاف‌نظر فيلسوفان و متكلمان پرهيز شود و بيشتر از آنچه دانشمندان مسلمان بر آن همداستانند سخن رود، همچنين تلاش شده است ضمن خوددارى از رويكرد تاريخى به مسائل از متون تربيتى مسلمان و نيز آثار نونگاشت اسلامى دربارۀ تربيت ياد شود(ص 7-8). مطالب كتاب در نه فصل گرد آمده است.

    در فصل اول، فلسفۀ اسلامى را تعريف مى‌كند. از نسبت آن به حكمت مى‌گويد.

    مؤلفه‌ها و عناصر پنجگانۀ حكمت را برمى‌شمارد و از برخى ويژگيها فيلسوف و حكيم ياد مى‌كند و اشاره مى‌كند به اينكه بسيارى از انديشمندان از جمله مربيان و فيلسوفان تربيتى از ويژگي هاى فيلسوف و حكيم به معناى عام بى‌نياز نيستند. آنگاه به برخى ويژگي هاى مشترك فيلسوف و حكيم به معناى عام با فيلسوف تربيتى مى‌پردازد. فيلسوف تربيتى را معرفى مى‌كند و چند تعريف از فلسفه تربيت مى‌آورد.

    پس از اين، به اهميت بناى فلسف هاى اسلامى براى تعليم و تربيت مى‌پردازد و مهمترين فوايد تعيين چنين فلسف هاى را شرح و شماره مى‌كند و اسلام و فرهنگ اسلامى را آبشخور اصلى فلسفۀ تربيتى اسلام مى‌خواند و پار هاى منابع فرعى فلسفۀ تربيتى اسلام را شرح مى‌دهد و به اهميت و لزوم كار گروهى براى تدوين فلسفۀ تربيتى اسلام بر اساس منابع ياد شده اشاره مى‌كند. سپس برخى ويژگي هاى فلسفۀ تربيتى اسلام را بدين شرح يادآور مى‌شود؛ بايد از هر جهت با روح و مفاهيم اسلام سازگار باشد، شئون گوناگون فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى جامعه و نيز خواست مردم و نياز هاى آنها را لحاظ كند، به پذيرش فرهنگ و تجارب بشرى روى خوش نشان دهد، همه مسائل و نياز هاى تربيتى و آموزشى را دربر گيرد، از آنجا كه منابع فلسفۀ تربيتى اسلام فراوان و گوناگون است لازم است گزينشى عمل شود و آنچه را ضرورى و مهم است و با روح اسلام‌ساز مى‌آيد منبع قرار داد، ميان مبانى و اجزاى اين فلسفه نبايد ناسازگارى و تناقض باشد، شكل نهايى اين فلسفه بايد برآيند تعامل و همكارى گروهى شمار بزرگى از خبرگان و دست‌اندركاران تعليم و تربيت و فلسفه و ديگر دانشهايى باشد كه با فلسفه تربيتى پيوندى دارند، همچنين لازم است پويا و انعطاف‌پذير باشد تا با شرايط گوناگون زمانى و مكانى موافق افتد و بتواند زمينۀ آموزش هاى گوناگون شود.

    فصل دوم. مبانى هستى‌شناختى[فلسفه تربيتى]اسلام: فيلسوف تربيتى بسان فيلسوف به معناى عام بايد رويكرد هاى هستى‌شناختى خود را معلوم دارد زيرا اين رويكردها آثار تربيتى دارند چه، همه جوانب تربيت با هستى سروكار دارد. بر اين اساس است كه در اين فصل پار هاى مبانى هستى‌شناختى فلسفه تربيتى اسلام را اين‌گونه شرح مى‌دهد: 1-مربى مسلمان ايمان دارد كه تربيت از راه تعامل فرد با پديده‌ها و محيط عام زندگى دست مى‌دهد بنابراين، تربيت و اخلاق آدمى، تنها متأثر از محيط اجتماعى او نيست، بل از محيط طبيعى هم اثر مى‌پذيرد؛ 2-مراد از هستى، ماسوى اللّه است كه همه چيز را-به معناى منطقى كلام-دربر مى‌گيرد. اين پديده هاى مادى و معنوى از سويى كلى را تشكيل مى‌دهند كه با هم ارتباطى عام دارند و در چهارچوبى كلى و عام در حركتند و از سويى ديگر در چهارچوب همين ارتباط عام، هريك از اجزاى هستى، وجود و شخصيت مستقل و قوانين ويژه دارد كه گاه هيچ ارتباطى با قوانين ديگر اجزا و پديده‌ها ندارد؛ بنابراين، چنين نيست كه هر پديد هاى به الزام با ديگر پديده هاى هستى پيوند داشته باشد آنچه مهم است ارتباط عام ميان پديده‌هاست. از اين گزاره برمى‌آيد كه درست نيست گفته شود هر پديد هاى چنان است كه حوادث و پديده هاى محيط بر آن، اقتضا مى‌كنند زيرا پديده‌ها آن‌گونه‌اند كه ماهيتشان اقتضا مى‌كند؛ 3-اگر ماترياليستها مى‌گويند غير از ماده، چيزى وجود ندارد و ايده‌آليستها برآنند كه وجود، سراسر روح است و جز روح و عقل در آن نباشد مسلمان مى‌گويد وجود، مادى و معنوى است و به جهان غيبت و شهادت باور دارد؛ 4-هستى با همۀ مظاهرش براساس سنن و غايات الهى در حركت است و اين حركت چنانكه نظريات ديالكتيكى مى‌گويد نيست؛ يعنى، روندى از بد به خوب و از خوب به خوبتر نمى‌باشد، بل ممكن است روندى قهقرائى و منفى باشد، حركت پديدهها-برخلاف نظر داروين و انگلس-به معناى تغيير ماهيت و دگرگونى ذاتى آنها نيست؛ 5-تمام اجزا و نمود هاى هستى براساس سنن و قوانينى معين، دقيق و عام در حركتند و با يكديگر روابطى منظم دارند كه بر وحدت تدبير و نظام در هستى دلالت مى‌كند و اين دلالت خود وحدت مدبر را مى‌رساند؛ 6-بين اسباب و مسبباب رابط هاى ثابت و استوار برقرار است(اصل عليت)، بنابراين انسان مسئول رفتار اختيارى خويش است با اين همه مسلمان به علل غيرمادى و غيرمباشر هم باور دارد و بر آن است كه همه علل و اسباب سرانجام به علت حقيقى؛ يعنى، خدا بازمى‌گردد ارتباط ميان پديده‌ها ارتباطى جايز است و ضرورت عقلى ندارد شاهد اين ادعا تخلفات فراوان در قاعدۀ عليت است؛ 7-طبيعت، دشمن آدمى و مانع پيشرفت او نيست و زمين تبعيدگاه بشر نمى‌باشد برعكس طبيعت بهترين وسيله براى تعالى آدمى است؛ 8-هرچه در جهان هست، حادث است و جز خداوند چيزى قديم نيست؛ 9-از پديده بودن عالم پى به پديدآورندۀ آن مى‌بريم؛ يعنى، خداوندى كه خارج از جهان، محيط بر آن و ادامه‌دهندۀ وجود آن است؛ 10-خداوند كه پديدآورندۀ هستى است آراسته به هر كمال و پيراسته از هر كاستى است برخى صفات كماليه كه واجب است در خداوند وجود داشته باشد عبارتند از: وجود، قدم، بقا، قيام به نفس، وحدت، قدرت، اراده، علم، حيات، سمع، بصر و كلام. بنابراين خداوند قادر، مريد، عالم، زنده، سميع، بصير و گوياست و از ضد اين صفات پاك است. شرح هريك از صفات ثبوتيه بارى فراز فرجامين اين فصل است.

    فصل سوم. مبانى انسان‌شناختى[فلسفه تربيتى]اسلام: هر فلسف هاى به‌طور عام و فلسفه تربيت به‌طور خاص بايد موضعش را نسبت به انسان معلوم دارد. برخى از مهمترين مبانى انسان‌شناختى كه با روح اسلام همساز است و از نصوص و تعاليم اسلامى برگرفتنى است چنين است: 1-انسان اشرف مخلوقات و محور حيات است پيامبرى ويژۀ اوست و در تاريخ فلسفه و انديشۀ انسانى پيوسته مورد اهتمام بوده است.

    در قرآن كريم-مستقيم و غيرمستقيم-بارها از انسان و برترى او بر ديگر پديده‌ها سخن رفته است؛ 2-كرامت انسان و برترى او بر ديگر مخلوقات ربطى به جنس، رنگ، نژاد، زيبايى، ثروت، موقعيت اجتماعى و اين دست امور ندارد، بل به تقوا، ايمان، اخلاص، خرد، عمل و ديگر ويژگي هاى انسانى بازمى‌گردد. قرآن كريم و احاديث شريف بر اين نكات تأكيد دارند؛ 3-انسان را چندين گونه تعريف كرده‌اند؛ رايجترين اين تعريفها تعريف فيلسوفان است. آنها انسان را«حيوان ناطق»خوانده‌اند. اين تعريف، كوتاه اما اعم از ديگر تعريفهاست و براساس آن انسان داراى ويژگي هاى زير است: مى‌تواند سخن بگويد، بياموزد، و با ديگران ارتباط گفتارى برقرار كند و پديده‌ها را از راه نامگذارى از يكديگر بازشناسد، به فطرت، دين‌گراست و پرستش نياز سرشتى اوست، داراى گرايش اخلاقى است و ميل به زندگى اجتماعى دارد. اسلام همۀ اين ميلها را پذيرفته و براى آنها دستورهايى دارد؛ 4-انسان داراى سه بعد جسمى، روحى و عقلى است، اينها ابعاد زيرساختى شخصيت اوست و سعادت و تكامل و پيشرفت او بستگى به ميزان هماهنگى اين سه بعد دارد؛ 5-انسان حاصل وراثت و محيط است و از لحظه انعقاد نطفه تا پايان حيات متأثر از اين دو عامل است؛ 6-انسان داراى انگيزه‌ها و ميلها و نياز هاى فطرى و ارثى و اكتسابى است كه از عناصر محيطى بدو مى‌رسد، اسلام انگيزه هاى فطرى و اكتسابى را محترم مى‌شمارد و به تهذيب و هدايت آنها مى‌خواند تا انسان به حكمت و خير دست يازد؛ 7-درست است كه انسانها از بسيارى جهات به هم مى‌مانند؛ اما از بسيارى جهات هم با يكديگر فرق دارند اين تفاوتها يا ارثى است و يا ريشه در محيط دارد، اسلام به تفاوت هاى فردى كاملا توجه دارد؛ 8-انسان طبيعتى دگرگون‌پذير دارد و مى‌تواند همواره از راه تعليم و تربيت جز آنچه هست باشد قرآن و سنت اين نكته را تأييد مى‌كنند مگر نسبت به برخى ويژگي هاى سرشتى كه با آنها زاده مى‌شويم مانند غريزۀ حب بقا.

    فصل چهارم. مبانى اجتماعى[فلسفه تربيتى]اسلام: تربيت پيش از هرچيز كارى اجتماعى است و پيشرفت اجتماعى و تبديل اجتماع به وجه بهتر، از هدف هاى برجستۀ تربيت است. اسلام دينى اجتماعى است و برخى رويكرد هاى اجتماعى آن كه در فلسفه تربيتى اسلام مؤثر افتاده است اين‌گونه است: 1-جامعه در ساده‌ترين معنايش گروهى از افراد و گروه‌هاست كه وحدت سرزمين، فرهنگ و دين آنها را به هم مى‌پيوندد. در منابع نخستين اسلام جامعه تعريف نشده است؛ اما اسلام دينى كامل است و هيچ‌يك از نياز هاى آدمى را فرونگذاشته است اسلام در پى برپايى جامع هاى برتر است كه در آن كرامت انسان محفوظ است و عدالت در شكل هاى گوناگون آن رعايت مى‌شود و تعاون و دوستى در آن حاكم است؛ 2-جامعه اسلامى هويت خاص و ويژگيهايى دارد و جامع هاى نمونه و شايستۀ تقليد است. در اين جامعه ايمان به يگانگى خداوند و باور پيامبران و رستاخيز، دين، اخلاق فاضله، خانواده، كرامت انسانى، رشد و تحول اجتماعى، كار و كوشش، مالكيت، توان علمى و اقتصادى و نظامى محترم است. چنين جامع هاى با ديگر جوامع دادوستد علمى و فرهنگى دارد و تعاون و همكارى و مهربانى بر آن حاكم است؛ 3-بناى جامعه اسلامى بر ايمان به خدا، رسالت و معاد است؛ 4-اساس زندگى فردى و اجتماعى، دين به معناى وسيع كلمه است؛ 5-پس از ايمان و اخلاق، بهترين زيربناى جامعه دانش درست است؛ 6-جامعه مانند ديگر پديده هاى هستى در حال تغيير و حركت پيوسته است؛ 7-انسان در محيط اجتماعى و انسانى كرامت و اهميت دارد؛ 8- خانواده، نخستين واحد اجتماعى و پل ارتباط مسلمانان گذشته به مسلمانان آينده است و بايد براساس عدل و دوستى و همكارى و احترام متقابل اداره شود.

    فصل پنجم. مبانى معرفت‌شناختى[فلسفه تربيتى]اسلام: 1-شناخت، از هدف هاى اساسى است كه در پى تعليم و تربيت دست مى‌دهد و وسيلۀ پيشرفت و تعالى فرد و جامعه است. علم در اسلام يا واجب كفايى است يا واجب عينى، توجه به نوع اول موجب گسترش علوم تجربى در اسلام و پيدايش فرهنگ علمى نوين شد؛ 2-معرفت بشرى عبارت است از دانسته‌ها، انديشه‌ها و مفهومهايى يقينى كه از راه حواس، عقل، حدس، الهام، كشف و يا وحى به دست مى‌آيد. اين‌گونه معرفت، يقينى است نه شبه‌يقينى. معرفت به اعتبار هاى گوناگون، تقسيماتى دارد كه وجه مشترك همۀ آنها يقين‌آورى آنهاست؛ 3-ارزش معارف بشرى يكسان نيست و تابع موضوع، هدف و ابزار آنهاست. پس شناخت خداوند و افعال و مخلوقات او برترين معارف است. مراد از همه علوم و معارف در نهايت معرفت خداوند و اقرار به وجود و يگانگى اوست؛ 4-مصادر معرفت بشرى بسيار و گوناگون است و منحصر به تجربه مستقيم و دريافت حسى نيست لكن مى‌توان گفت همه اين مصادر به حس، عقل، حدس، الهام و وحى بازمى‌گردد اسلام همه مصادر معرفت را مى‌پذيرد؛ 5-معرفت، مستقل از عقل است و اشيا حقايقى عينى‌اند و وجودشان مستقل از ذهن ماست. عقل كودك به صفحۀ نانوشته نمى‌ماند كه بتوان در آن هرچيز نوشت بل يادگيرى تابع ميزان هوش و پختگى عقلى افراد است؛ 6-شناخت حقيقى آن است كه، به يقين جزمى برسيم و در برابر عظمت بارى فروتنى كنيم و با روح دين همراه شويم و به آرامش دل دست يابيم و به عمل صالح روى كنيم. اسلام دين و علم و اخلاق را يكجا مى‌خواهد.

    فصل ششم. مبانى اخلاق‌شناختى[فلسفه تربيتى]اسلام: 1-اخلاق از مهمترين معانى در زندگى است و پس از ايمان به خدا، رسول، معاد و پرستش بارى و اطاعت از او و خلوص نيت قرار دارد. ايمان بالاترين پيوند ميان انسان و خدا و اخلاق والاترين پيوند انسان با ديگران است. از اين گذشته اخلاق مى‌تواند روابط انسان را با ديگر پديده نيز تنظيم كند. در قرآن كريم يكهزار و پانصد و چهار آيه دربارۀ اخلاق نظرى و عملى آمده است. هدف رسالت پيامبران و از جمله پيامبر اسلام(ص)اخلاق است؛ 2-اخلاق، عادت يا صفتى راسخ در نفس است كه موجب صدور آسان افعال مى‌شود بسيارى از فيلسوفان اسلامى اخلاق را گون هاى تعريف كرده‌اند كه گويى نياز به انديشه ندارد و بى‌فكر انجام مى‌شود؛ اما چنين نيست چه عمل اخلاقى مسبوق به انديشه و تدبر است مگر اينكه مرادشان از انجام عمل بى‌انديشه و تدبر همانا سهولت كار باشد. تغيير اخلاق و امكان آن امرى مسلم است؛ 3-اخلاق اسلامى برگرفته از كتاب و سنت، و اخلاق برتر انسانى است. اخلاق اسلامى همۀ زمينه هاى وجودى انسان را در نظر دارد و اخلاقى است فراگير، متوازن، معتدل، واقعى، آسان، در اصول و قواعد ثابت است كه به عمل مى‌خواند؛ 4-غايت فحواى دين و اخلاق سعادت دو جهان آدمى است. فيلسوفان مسلمان سعادت را تعريف و تفريع كرده‌اند برخى از محققان معاصر بر اخلاق فلسفى ايراد كرده‌اند و آن را جز اخلاق برخاسته از قرآن خوانده‌اند. اخلاق اسلامى به فرد وجمع توجه دارد و دنيا و آخرت را با هم مى‌خواهد؛ 5-اسلام مهمترين منبع اخلاق اسلامى است. اخلاق مسلمان مرتبط با دين اوست، بل جزوى از دينش به شمار مى‌رود بنابراين مسلمان نمى‌تواند معتقد باشد كه دين پيوندى است ميان انسان با خدا و كارى به زندگى و اخلاق ندارد. پس هركه اخلاقى است دينمدار است و هركه ديندار است اخلاقى است؛ 6-هيچ نظريۀ اخلاقى كامل نيست مگر اينكه به پنج مقولۀ وجدان اخلاقى، الزام اخلاقى، ارزيابى اخلاقى عمل(معيار فعل اخلاقى)، مسئوليت اخلاقى و پاداش اخلاقى توجه داشته باشد. اين مقولات در اخلاق اسلامى بررسى و تحليل شده است.

    فصل هفتم. هدف هاى تربيت اسلامى: در اين فصل مفهوم هدف تربيتى را بازمى‌شكافد. هدف هاى تربيتى را به سه نوع فردى، اجتماعى و حرف هاى تقسيم مى‌كند.

    معنى هدف را با اصطلاحات مشابه آن؛ يعنى، غايت، نتيجه، رغبت، ارزش و پيش‌بينى مقايسه مى‌كند. آنگاه هدف را به سه درجه يا نوع نهايى، عام و جزئى تقسيم مى‌كند و يادآور مى‌شود هدف نهايى را برخى تعالى نفس، گروهى رشد تكاملى شخصيت، عد هاى پروراندن شهروند صالح و پار هاى آمادگى براى زندگى دنيا و آخرت دانسته‌اند.

    سپس هريك را شرح مى‌دهد و ديدگاه اسلام را نسبت به آن مى‌آورد. به اهداف عام آموزشى مى‌پردازد. آن را تعريف مى‌كند. به برخى هدف هاى عام آموزشى در مصر و ليبى اشاره مى‌كند. هدف هاى عام تربيت اسلامى را از زبان برخى تربيت‌پژوهان معاصر بازمى‌گويد تا مى‌رسد به هدف جزوى يا خاص و با تعريف آن، شمارى از هدف هاى خاص را نقل مى‌كند. پس از آن به منابع تعيين هدف هاى تربيتى اسلام روى مى‌كند و پس از شرح آنها، ويژگي هاى هدف هاى تربيتى اسلام را برمى‌شمارد و اصول اهداف تربيتى؛ يعنى، شمول، توازن، اعتدال، وضوح، عدم تناقض، واقعى و قابل تحقيق بودن، رعايت تفاوت هاى فردى، تغيير و تحول‌پذيرى در عين ثبات قواعد كلى دين را شرح مى‌كند و هدف هاى فردى عام و هدف هاى اجتماعى عام تربيت اسلامى را توضيح مى‌دهد.

    فصل هشتم. فلسفۀ برنامه و مواد درسى در تربيت اسلامى: اهميت برنامه درسى درتربيت اسلامى از ديرباز مورد توجه بوده است و اين به رشد فرهنگى و شكوفايى تمدن اسلامى انجاميد و چراغ راه نوزايى اروپا شد. از توجه به اين مقوله، هنگامى كاسته شد كه كشور هاى اسلامى دچار پراكندگى شدند و افرادى مرتجع و نادان كه ارزشى براى علم و تعليم نمى‌شناختند، بر آنها حاكم شدند. پس از بيان اين نكته به مفهوم لغوى و اصطلاح برنامه درسى(المنهج الدراسى)مى‌پردازد. از سير تحول آن در جهان اسلام ياد مى‌كند. از مفهوم محدود و ضيق برنامه درسى در تربيت اسلامى در قرون متأخر مى‌گويد و به برخى كتاب هاى درسى كشور هاى شمال افريقا از جمله ليبى اشاره مى‌كند و يادآور مى‌شود كه در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، جهان اسلام با مفاهيم نوين تربيت آشنا شد و در پى آن، نظام آموزشى در مسجد و مدرسه دگرگون گشت و برنامه درسى سنتى گذشته هم، متحول شد. سپس برخى كاستي هاى برنامه درسى سنتى را بيان مى‌كند و اركان چهارگانه برنامه درسى به مفهوم امروزين را برمى‌شمارد و پس از شرح و شمار ويژگي هاى برنامه درسى در تربيت اسلامى به اصول كلى آن؛ يعنى، ارتباط كامل با دين، فراگيرى، توازن نسبى ميان هدفها و محتواى برنامه درسى، توجه به استعدادها و گرايش هاى و نياز هاى فراگير و محيط طبيعى و اجتماعى زندگى او، رعايت تفاوت هاى فردى فراگيران و امكان دگرگونى و تحول مى‌پردازد و از مبانى دينى، فلسفى، روانى و اجتماعى برنامه درسى تربيت اسلامى مى‌گويد. آنگاه هدف هاى برنامه هاى تربيت اسلامى را گوشزد مى‌كند و از تقسيمات ممكن در برنامه تربيتى اسلام مى‌گويد.

    فصل نهم. فلسفۀ روش هاى تدريس در تربيت اسلامى: در اين فصل، نخست مفهوم روش تدريس و اهميت آن را در تربيت اسلامى مى‌كاود و چند تعريف براى آن بازگو مى‌كند. عناصر اين تعريفها را شرح مى‌دهد. روش تدريس را تعريف مى‌كند و از ميزان پرداخت متون تربيتى اسلام به روش تدريس مىگويد. آنگاه از تقسيم روشها به اعتبارات گوناگون ياد مى‌كند و مى‌افزايد كه در كتاب هاى تربيتى-اسلام و جز آن-از تقسيمات فراوانى ياد مى‌شود و برخى مربيان جديد شيوه‌ها و روشهايى را كه ممكن است معلم آنها را به كار گيرد تا پنجاه و شش روش دانسته‌اند كه مى‌توان آنها را در يازده مجموعه خلاصه كرد. پس از اين به مهمترين روش هاى عمومى تدريس در تربيت اسلامى مى‌پردازد و روش استقرائى، قياسى، سخنرانى، محبت و مناظره، حلقه، روايت، سماع، قرائت، املا، حفظ كردن، سفر، درك و فهم را توضيح مى‌دهد. سپس ويژگي هاى عام روش هاى تربيت اسلامى را شرح مى‌كند و با پردازش هدف هاى عمومى روش تدريس در تربيت اسلامى، به مبانى عام آن؛ يعنى، دينى، جسمى، روحى و اجتماعى روى مى‌كند و پس از شرح آنها اصول روش هاى تدريس را بررسى مى‌كند، اين اصول عبارتند از:

    ضرورت رعايت انگيزه هاى فراگير و نياز هاى او، لزوم رعايت هدف فراگير و كمك به او براى روشن شدن اهدافش، رعايت سطح پختگى عقلى و علمى و استعداد فراگير، توجه به تفاوت هاى فردى فراگيران، ضرورت تمرين عملى و تكرار، لزوم توجه به فهم و دريافت و استقلال فكرى و تلاش و ابتكار در فراگير. [۱]

    پانویس

    1. بهروز رفیعی، ص 294-298

    منابع مقاله

    رفیعی، بهروز، کتابشناسی توصیفی و موضوعی تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات بین المللی هدی، تهران، چاپ اول، 1378ش

    وابسته‌ها