اسلام و تعلیم و تربیت (حجتی)
اسلام و تعلیم و تربیت | |
---|---|
پدیدآوران | حجتی، سید محمدباقر (نویسنده) |
ناشر | دفتر نشر فرهنگ اسلامى |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1368 |
چاپ | چهاردهم |
موضوع | تعلیم و تربیت |
زبان | فارسی |
کد کنگره | |
اسلام و تعلیم و تربیت، تألیف سید محمدباقر حجتی، اثری است دو بخشی که در آن کوشش شده با بهرهگیرى از کتاب و سنت مکتوب، گوشههایى از تعلیم و تربیت اسلامى بازگو شود. نگارنده از دیدگاههاى دانشمندان مسلمان و برخى غربیان نیز سود جسته است تا در نهایت با توجه به آراى نوین تربیتى، به گذشته تعلیم و تربیت اسلامى نظر شده باشد و از این رهگذر، هم معلوم آید که اسلام قرنها پیش از دیگران، رموز و حقایق تربیتى را گوشزد کرده است، و هم روشن شود که پیشینیان ما، کودکان خود را چگونه تربیت مىکردند. این آشنایى مىتواند ما را در گشودن گرههاى تربیتى امروزین یاورى کند.
در بخش اول، تنها از تربیت و پرورش کودک یاد شده است. این بخش، روىهمرفته چنان پرداخته شده است که بتواند پارهاى از مسائل تربیتى را فراروى پدر و مادر نهد تا دریابند براى پرورش نسل سالم چه باید کرد. این مسائل از مراحل پیش از تشکیل جنین تا دوران آموزشگاهى را دربر مىدارد. از مقدمه که بگذریم مطالب این بخش در چهار بهره سامان یافته است:
1-دین و نقش آن در تعلیم و تربیت: نگارنده در این بهره، نخست از زبان دانشمندان فقه اللغة eiyololihP ، به خاستگاه قومى واژه دین مىپردازد و با رویکردى لغتشناختى (صرفى) lacigolomytE مىکوشد به کوتاهى، ریشه واژه دین را در زبان فارسى، عربى و فرانسه یاد کند. وى به کاررفتهاى قرآنى این واژه نیز اشارت دارد.
سپس به تعریف اصطلاحى دین مىپردازد و آن را از زبان کسانى چون: ماکس مولر relluM xaM ، رویل lliwR و جاستروا waretssaJ تعریف مىکند و یادآور مىشود که شناخت خداوند بىکمک وحى محال است و وحى شالودۀ دین است. آنگاه بار دیگر از زبان بوسوئه teusseB ، پاسکال lacsaP ، لسینگ gnisseL و بستانى به مفهوم دین مىپردازد و از چگونگى شناخت حقیقت دین مىگوید و به فطرى بودن دین از زبان قرآن اشاره مىکند و دیدگاه کسانى مانند: هردر redreH و برگسون nosgreB را در اینباره مىآورد و از ضرورت دین در همۀ روزگاران و بهویژه عصر کنونى مىگوید و از تمدن منهاى دین و علل نارسایى آن در تربیت یاد مىکند و هدف دانشها و فنون مادى را در تربیت یادآور مىشود و از رابطۀ هنر و دین در تربیت مىگوید. آنگاه به نیاز بشر به دین بازمىگردد و وظیفۀ دین که همانا ارشاد مردم به معنویات و باور زندگى فرداست، مىپردازد.
2-تربیت و اقسام آن: تربیت، پرورش کودک در همۀ ساحتهاى وجودى اوست و بر اساس هریک از این ساحتهاست که تربیت به بدنى، عقلى و اخلاقى بخش مىشود.
نگارنده پیش از پرداخت اقسام تربیت، گریزى مىزند به عوامل تربیت و از خانواده، مدرسه، جمعیتهاى دینى و اخلاقى و عوامل پیشبینى نشده یاد مىکند و مىافزاید، براى تربیت کودک باید همه زمینههاى وجودى او در نظر باشد و به تن و خرد و روان او توجه شود.
تربیت بدنى-نویسنده از تربیت بدنى، پرورش همه نیروهاى زیستى را مىخواهد که ریشه در بدن دارند و در روان مؤثر مىافتند. وى این مفهوم را فراتر و برتر از رعایت بهداشت عمومى و پرورش اندامها و حواس مىداند و بر آن است که میان روح و تن رابطه متقابل هست. اسلام براى تربیت بدنى راهنمائیهاى فراوان دارد. در آیات و روایات گوشزدهاى بسیارى هست که به توجه به تن مىخوانند. اسلام بدن و نیروهاى تنى را پست نمىشمارد و آنها را محترم مىدارد.
لزوم تعدیل غریزهها و آثار بد آزادى در ارضاى آنها از نکات مورد توجه اسلام است. اسلام هرگز به سرکوب غریزه نخوانده است بل انگیزههاى سرشتى را محترم داشته و پاسخ درست آنها را لازم دانسته است و در همان حال از افراط و تفریط در آنها بازداشته است.
تربیت عقلانى-اسلام دین فطرت است و همه نیروهاى انسان را ارزشمند و محترم مىداند و پرورش دور از افراط و تفریط آنها را مىخواهد و از همینروست که تربیت خرد را در راه خیر و نیکى لازم مىداند. اسلام براى پرورش عقلانى روش ویژهاى دارد؛ بدین معنا که نخست حیطه فعالیت عقل را معلوم مىدارد تا با پرداختن بیش از اندازه به امورى که بدانها راه نمىبرد، هرز نرود و تباه نشود. سپس نیروهاى عقل را از راه استدلال و کشف حقیقت، ورز مىدهد. براى این کار، هم روشهاى تفکر را به دست مىدهد و هم به تدبر در قوانین طبیعت و پیوستگى آنها با یکدیگر اشاره مىکند. در اسلام تربیت عقلانى از تفکر آغاز مىشود و به عمل مىانجامد. با این حال باید توجه داشت که اسلام از شیفتگى در برابر عقل به شدت پرهیز مىدهد تا مباد که انسان خود و سرنوشتش را دستخوش عقلگرایى کند. بر همین اساس است که پیشرفتهاى عظیم مسلمانان در دانش و فن، آنها را به ابزار زنده؛ اما بىارادۀ در برابر عقل، تبدیل نکرد و برعکس به تقویت روح ایمان و خداباورى آنها انجامید برخلاف غرب که کارش به علمزدگى و نفى خدا انجامید، و هرچه دانش فراتر رفت جایگاه خدا در اندیشه و عقل آنها فروتر افتاد.
تربیت روح-روح پدیدهاى پیچیده، ناشناخته و نامحدود است؛ اما همین پدیدۀ شگرف وسیلۀ پیوند انسان با خداوند است چه، روح نفخۀ الهى و بخش خدایى وجود اوست. اسلام عنایت ویژهاى به پرورش روح دارد و روح را کانون شخصیت آدمى مىداند.
روش اسلام در پرورش روح، ایجاد پیوند همگاهى، همهجایى و ناگسستنى میان روح و خدا در اندیشه و کردار است. براى تحقق این پیوند، از چند راه مىتوان و باید رفت:
ایجاد حساسیت و دلبیدارى نسبت به بارى؛ ایجاد باور به مراقبت خداوند از انسان و اینکه هیچچیز از او پوشیده نیست؛ ایجاد ترس از خدا و ایجاد محبت و دوستى او.
چنین تربیتى، به پیوند عمیق میان انسان و دیگر پدیدهها مىانجامد و در اثر آن، آدمى در همهچیز به دیدۀ محبت مىنگرد. اسلام مىخواهد عادت به محبت را در انسان بیافریند، محبتى که همهچیز را دربرمىگیرد. زایش چنین محبتى میان انسانها، هدف نهایى تربیت اسلامى است.
تربیت هماهنگ-انسان میان دو پدیدۀ روحى قرار گرفته است که گرچه آبشخورى یگانه دارند، ویژگیهاى آنها یکسان نیست: تفکر و احساس، دو فرآیند روحى که تا آن مایه که بتوان باید از آن دو بهره برد و از کشمکش میانشان پیش گرفت؛ تکیه انسان بر یکى از این دو و وانهادن دیگرى-چنانکه تجربههاى تاریخى نشان داده است-به نابختیارى انسان مىانجامد. اسلام به همان اندازه که به تربیت عقل و تفکر عنایت دارد، به تربیت قلب و احساس نیز اهتمام مىورزد؛ اگر عقل را میزان سنجش حق از باطل مىشمارد، قلب را نیز ابزار ایجاد عواطف عالى انسانى مىداند.
3-انتخاب همسر، براى ایجاد نسل سالم: قداست ازدواج، حکمت تشریع آن و هدف از ازدواج آغاز این بحث است. آنگاه از مبدأ آفرینش انسان یاد مىشود تا نوبت به قانون وراثت مىرسد. نگارنده وراثت را از زبان برخى دانشمندان تعریف مىکند و از تاریخ علم وراثت و توجه اسلام به آن مىگوید و به چگونگى توارث اشاره مىکند و انواع آن را مىآورد.
سپس به شرایط همسر شایسته مىپردازد و از ویژگیهایى مانند: خوشخویى، خوشرویى، زایایى و اصالت خانوادگى مىگوید و یادآور مىشود که از ازدواج فامیلى باید پرهیز کرد. پس از این به رابطۀ میزان هوش کودک با میزان هوش پدر و مادر مىپردازد و ازدواج با زنان کمهوش را زیانبار مىخواند زیرا به زایش کودک کمهوش مىانجامد. وى براى اثبات ادعاى خود، گذشته از روایات به مشاهدات تجربى برخى محققان هم تکیه دارد. آنگاه از تأثیر شوم الکل بر فرزند یاد مىکند و با بهرهگیرى از روایات و گفتههاى دانشمندان و برخى توصیفهاى آمارى، نشان مىدهد که خمارى به تباهى نسل مىانجامد.
نکته بعدى محیط تربیت است. نخست محیط را تعریف مىکند، بعد به اقسام آن مىپردازد و از محیط مادى، معنوى، خانوادگى، اجتماعى(دوستان و همنشینان) مىگوید و نکاتى را دربارۀ دوستگزینى و آثار معاشرت با دوستان نیک مىآورد. پس از این به محیط مدرسه و تطور مدرسهها اشاره مىکند و از میزان تأثیر وراثت و محیط بر فرد یاد مىکند تا به دوران جنینى کودک مىرسد؛ دوران زندگى جنین را برمىشمارد و به وظایف مادر در این دوران مىپردازد و از دوران شیرخوارگى و اهمیت آن و نیز اهمیت شیر مادر و فایدۀ آن مىگوید.
4-حقوق کودک در اسلام: در این فراز، به هدف تربیت در مصر، اسپارت، کلیساى کاتولیک(قرن نهم تا شانزدهم)، ژاپن جدید، فاشیستها، کمونیستها و نیز هدف تربیتى اسلام مىپردازد و از وضع کودک در میان اقوام وحشى و اقوام متمدن مانند: چینیها، ژاپنیها، بوداییها، رومیان، فرانسویان، انگلیسیها و عربهاى پیش از اسلام یاد مىکند و فرمان حقوق کودک را در اسلام از زبان پیامبر(ص)مىآورد. سپس به نیازهاى روانى کودک مانند: نام نیک، احترام، ترحم و محبت اشاره مىکند و به لزوم وفاى به عهد و جلب اعتماد کودک از راه آن مىپردازد و از بایستى سخن گفتن به فراخور حال کودک و پرهیز از تحمیل بىجا به او مىگوید.
پس از این به تربیت دختران مىپردازد و به ارزشمندى دختر اشاره مىکند و یادآور مىشود که زن براى تربیت کودک، بیشتر آمادگى دارد. نکتۀ بعدى دانش آموختن کودک است. نگارنده از این رهگذر از لزوم تهیه وسایل تعلیم مىگوید و با رویکردهاى گوناگون از اهمیت تعلیم یاد مىکند و مىآورد که در تعلیم و تربیت باید میان کودکان برابرى رعایت شود. سپس منظور از مساوات در آموزش را گوشزد مىکند.
نکته بعدى اهمیت تربیت اخلاقى است. نگارنده نخست مفهوم اخلاق را از زبان غزالى یادآور مىشود و توصیههاى چهاردهگانۀ غزالى را به پدران براى تربیت اخلاقى کودک یاد مىکند. آنگاه به ریشه دینى اخلاق مىپردازد. از اخلاق نظرى و عملى، اخلاق شخصى و اجتماعى، گسترۀ مسائل اخلاقى در اسلام و وجدان و رابطۀ آن با اخلاق مىگوید. به نظر نگارنده، اخلاق بدون شعور نفسانى و وجدان تحققپذیر نیست و وجدان و ضمیر از دید اسلام از منابع دینى الهام مىگیرد، وجدان نگاهبان انسان و خداوند نگاهبان وجدان است؛ به دیگر سخن، خداوند ضمیر دینى انسان و وجدان ضمیر اخلاقى اوست. پس از این به عوامل و انگیزههاى اخلاقى مىپردازد و به این بهانه از اراده و اختیار یاد مىکند و در نهایت مىگوید، اراده نیز مانند وجدان است؛ یعنى، هم دینى است و هم انسانى، عامل دینى اراده همان هنجارهاى شرعى است. جمع اراده انسانى با اراده خداوند، انسان را براى انجام نیکیها تقویت مىکند.
پس از این به تأثیر شخصیت اخلاقى معلم و مربى بر کودک مىرسد و پس از کاوش در این نکته، از فضایل و رذایل اخلاقى کودک مىگوید آنگاه به مقوله مهم بازى کودک مىپردازد و سه نظریه را در این باب یاد مىکند. سپس به تعدیل غریزۀ جنسى در کودک و راهحل آن اشاره مىکند. نویسنده چون به اینجا مىرسد به احتیاج بشر به تربیت اخلاقى مىپردازد و اهمیت این دست تربیت را در اسلام یاد مىکند و از تأثیر تربیت در اخلاق؛ یعنى، امکان تغییر و تهذیب اخلاق مىگوید و از دیدگاههاى گوناگون به این مسئله مىنگرد و با بحث لزوم آغاز تربیت از دوران کودکى، کتاب را به پایان مىبرد.
در بخش دوم، پارهاى مسائل آموزشى اسلام به کوتاهى بررسى شده است. نگارنده بیشتر در پى بازگویى آداب تعلیم و تربیت در اسلام است؛ اما پیش از آن در آغاز به تفاوت معناشناختى تعلیم با تربیت اشارت دارد. آنگاه با رویکردى تاریخى و کوتاه به مراکز تعلیم در اسلام و خدمتهاى مسلمانان و ایرانیان مسلمان به دانش و فرهنگ بشر مىپردازد. سپس از ارزش دانش و دانشمند از نگاه اسلام، با الهام از گفتار شهید ثانى یاد مىکند و با برگردان بخشهایى از کتاب«منیة المرید فى آداب المفید و المستفید»شهید به فارسى، به شرح آیین تعلیم و تربیت در اسلام مىنشیند. کتاب داراى مقدمه و هشتپاره سخن است:
1-تفاوت مفهوم تربیت با تعلیم: در این فراز، تربیت و پس از آن تعلیم، تعریف و مفهوم آن دو اندکى تحلیل مىشود. معنا و کاررفت آنها با یکدیگر سنجیده مىشود تا برآید که تربیت مفهومى گستردهتر از تعلیم دارد؛ تعلیم خود جزوى از تربیت و از ابزار آن است. تعلیم تنها به کار پرورش عقلانى متربى مىآید؛ اما تربیت همه ساحتهاى وجودى او را بارمىآورد. بنابراین، مفهوم تعلیم و تربیت یکى نیست گرچه از برخى جهات به هم مىمانند. این تفاوت معناشناختى، مورد توجه دانشمندان اسلامى و برخى غربیان بوده است. نگارنده با اشارتى کوتاه به تقدم تربیت بر تعلیم، این سخن را پایان مىدهد.
2-مراکز تعلیم در اسلام: هنگام بعثت پیامبر اکرم(ص)، در عربستان هیچ مرکزى -حتى در ابتدایىترین شکل آن-براى آموزش نبود. خود پیامبر(ص)هم به مکتب نرفت و درس نوشت؛ اما در کمتر از نیم قرن اسلام رشد جغرافیایى گستردهاى یافت و مکتبخانه که نخستین مرکز آموزشى در اسلام بود، پاگرفت. ایرانیان پیش از اسلام آموزشگاه داشتند؛ اما نظام آموزشى آنان طبقاتى بود از این گذشته آنها در آموزشگاهها، ورزش، شمشیربازى و سوارکارى مىآموختند. آموزش نظرى آنها، تنها دین بود که شفاهى آموزش مىشد.
مسجد نخستین مرکز آموزشى در اسلام است؛ اما با آمدن مدرسه و گسترش آن، مسجد ماهیت آموزشى خود را از دست نداد و حتى معمارى مدرسهها به مسجدها مىماند. نویسنده پس از این، از مسجدهاى ایران و مواد درسى که در مسجد آموزش مىشد، مىگوید و به مدرسههاى ایران پیش از نظامیه، دورۀ نظامیه، مدارس نظامیه، مدرسههاى پس از نظامیه، پیش از حمله مغول و پس از حملۀ آنان تا روزگار کنونى مىپردازد. آنگاه به دیگر جایگاههاى آموزشى اشاره مىکند و از بازارها و چهارراهها، خانهها و کاخها، مکتبخانهها، خانقاهها، رباطها، زاویهها و بیمارستانها یاد مىکند.
سنجش مراکز آموزشى اسلام با مراکز آموزشى مسیحیت و بیان برتریهاى مراکز اسلامى و نقدگونهاى کوتاه از نظام آموزشى کلیسا، جستار پایانى این پاره از کتاب است.
3-سهم مسلمانان در گسترش و شکوفش فرهنگ و تمدن: در این بهره از کتاب، نویسنده با کوتاهى هرچه تمامتر به نکات زیر پرداخته است: مبارزات اسلام با بىسوادى؛ نمونههایى از نوآوریها و آثار علمى مسلمانان؛ عشق ایرانیان به دانش از زبان پیامبر(ص)، امام على(ع)، امام صادق(ع)، ابن خلدون؛ یاد پارهاى خدمتهاى ایرانیان مسلمان در رشتههاى گوناگون علمى و توجه جهانیان به اهمیت و ارزش مسلمانان و ایرانیان مسلمان در جهان دانش.
4-آداب و وظایف مشترک معلم و شاگرد: در این پاره، به بایستى اخلاص و پاکنیتى در تعلیم و تربیت مىپردازد و با اشاره به سخنان شهید ثانى در اینباره، یاد مىکند که فراگیر و آموزشکار در آموزش نباید به کمتر از اطاعت خداوند و پیرایش نفس خویش و ارشاد بندگان تن دهند. آنگاه به رهنمودهایى از قرآن براى دست یازیدن به اخلاص اشاره مىکند و سخنانى را از پیامبر اکرم(ص)، امام باقر(ع)و امام صادق(ع)دربارۀ اهمیت پاکنیتى مىآورد و فراگیران را از زبان حضرت صادق(ع)در سه دسته شرح و شماره مىکند و به تقسیمبندى پنجگانۀ امام باقر(ع)از دانشمندان مىپردازد و از راه و رسم اخلاص در سخنان بزرگان و رهبران دینى مانند: خضر و عیسى مىگوید و نقش شیطان را در نابودى اخلاص دانشوران بازمىنماید و به گفته کسانى چون: شهید ثانى، ابن رشد، غزالى، فیض کاشانى و سیوطى در اخلاص مىرسد. پس از این به مقوله دستمزد آموزگارى مىپردازد و به دیدگاه سقراط و دانشمندان مسلمان در اینباره اشاره مىکند و یادآور مىشود که رویکردها به این امر گاه فقهى و گاه عرفانى است. آنگاه موضوع را از این دیدگاه مىکاود.
5-آداب و وظایف معلم و شاگرد در درس و دیگر کارهاى علمى: پیامبر اکرم(ص)، حکمت را گمشدۀ مؤمن خوانده است. مؤمن براى یادگیرى نباید سن، شهرت، دینمدارى و رتبۀ علمى را ببیند. مؤمن باید از هرکه شدنى است بهرۀ علمى برگیرد و در راه دانش آموختن از پرسیدن نهراسد و شرم نکند و هرگز خود را از دانشآموزى بىنیاز نبیند. راستى را دانشآموزى، از مهمترین عبادتها و مؤکدترین واجبات کفایى است. در چرایى نیاز انسان به آموزش، شهید مىگوید: گرچه انسان ویژگیهاى سرشتى دارد، دانش و معرفت ارثى نیفتاده است. غزالى انسان نیاموخته را، مانده در حیوانى مىداند. ارثى نبودن دانش از ویژگیها و کمالات انسان است و به تلاش او مىانجامد و فرگشت معرفت را در پى دارد چه، دانش اگر میراث ما بود چند و چون آن هرگز دگرگون نمىشد.
6-آداب و وظایف معلم نسبت به خود: شهید ثانى به هشت وظیفه اشاره کرده است که نگارنده برخى از آنها را آورده است. نخست از احراز شایستگى براى آموزش مىگوید و ویژگیهایى را که این شایستگى را مىرساند، از سه دیدگاه نام مىبرد: ا)از نظر بیرونى، باید: 1-سالم و تندرست باشد؛ 2-عیب و نقص تنى آشکار نداشته باشد؛ 3-شاداب و سرزنده باشد؛ 4-آراسته و منظم باشد؛ ب)از لحاظ خرد و دانش، باید:
1-هوشیار و حکیم باشد؛ 2-نسبت به موضوع درس آگاهى به اندازه داشته باشد؛ 3-با روانشناسى رشد و آموزش آشنا باشد؛ 4-به آموزگارى دلبسته باشد و از روى میل چنین کند؛ 5-پیوسته در افزایش دانش خود بکوشد؛ 6-از علم اخلاق، سیاست و تدبیر بىبهره نباشد؛ 7-از معارف دینى به اندازه کافى آگاه باشد؛ ج)از نظر اخلاقى هم باید:
1-بامحبت و نرمخو باشد؛ 2-خویشتندار باشد؛ 3-دوراندیش باشد؛ 4-در کار خود کوشا و وظیفهشناس باشد؛ 5-اهل تظاهر و تکلف نباشد؛ 6-آداب و رسوم دینى و ملى را بزرگ دارد.
پس از اینها به بازتابهاى رفتار معلم در فراگیر مىپردازد و به لزوم یگانگى در گفته و کردۀ معلم اشاره مىکند و از رسالت معلم در ارائۀ نمونه مىگوید و یادآور مىشود که یکى از عوامل درونى یادگیرى، حس تقلید و محاکات در آدمى است و مربى و آموزگار باید به این حالت گیرندگى فراگیر خوب توجه داشته باشد. نگارنده براى تکمیل این بحث به نکات زیر اشاره دارد: 1-سلطه و اقتدار معنوى معلم در پرداخت و پرورش نمونه و الگو، سخن گوستاولبون و جاحظ در اینباره؛ 2-شدت نقشپذیرى شاگرد از آموزگار، نکتهاى از خواجه عبد اللّه انصارى و ابن خلدون در اینباره؛ 3-لزوم همبستگى آموزگار و فراگیر در روند آموزش، آموزش بىهمکارى و مشارکت فراگیر ناشدنى است و آموزگار با برانگیختن چنین همکارى و مشارکت است که مىتواند در آموزش پیروز شود؛ 4-آموزش از راه رفتار و لزوم هماهنگى رفتار با گفتار آموزگار؛ 5-آموزگار در آموزش هم سلطه دارد و هم مسئول است و این خود زمینۀ مناسبى براى پرورش اخلاقى فراگیر است. نگارنده در این گفتار هم، به لزوم یگانگى رفتار با گفتار آموزگار اشاره مىکند و از سفارشهاى افلاطون به معلمان، وظایف معلم از دید ابن ابى الربیع، معلم و معلمى از دیدگاه غزالى و شهید یاد مىکند.
7-آداب و وظایف معلم نسبت به شاگرد: این بلندترین فراز نوشتار است و در آن به نکتههاى زیر اشارت رفته است: 1-آموزگار در پرورش شاگرد و براى پیشگیرى از نابهنجاریهاى اخلاقى در او، باید از گفتار مستقیم بپرهیزد و تا آن مایه که بتوان از کنایه و تعریض بهره گیرد. این نکته در رهیافتهاى تربیتى غزالى و شهید آمده است؛ 2-بر معلم است که با فراگیر بسازد و مدارا کند، شهید، ابن قتیبه، قابسى و ابن خلدون به پاس داشت این اصل فراخواندهاند؛ 3-آموزگار باید در برابر فراگیر فروتن و نرمخو باشد و با او به احترام رفتار کند؛ 4-ویژگیهاى یاد شده، از روى آوردن به تنبیه و سختگیرى در تربیت- چنانچه لازم افتد-پیش نمىگیرد. نگارنده از این فراز بهره مىبرد و به ضرورت تنبیه و بازدارندگى آن مىپردازد و یادآور مىشود که مىتوان گفت تنبیه و مجازات، اصلى حیاتى در اسلام است و با تفسیر این سخن به این نکته مىرسد که در روشهاى پرورشى اسلام، تنبیه تیر آخر است و تا مىتوان باید از آن دورى کرد چه، اسلام دین مهر و محبت است و هرگز و در هیچ مقولهاى، از تنبیه و درشتى سرنمىگیرد. پس از این به اصل تنبیه و مجازات طبیعى از زبان روسو و اسپنسر مىپردازد و آن را نقد مىکند و در ادامه اصل تشویق را پیش مىکشد؛ 5-درست است که اسلام و نظام تربیتى آن به مهر و مدارا خوانده است؛ اما این مقوله را نباید با تسامح در مسیحیت یکى گرفت چه، مراد از مدارا با کودک، رعایت اعتدال و بهرهگیرى گامبهگام از وسایل تربیتى است نه باز گذاشت دست او تا هر کارى بکند. نویسنده در اینجا به پدیده تنبیه بازمىگردد و آن را با توجه به هدف و حالات روانى تنبیهکننده، پنجگونه مىخواند و آنها را شرح و شماره مىکند؛ 6-آشنایى نزدیک با فراگیر؛ 7-استفاده از روش قیاس در تدریس در مقابل روش استقرا؛ 8-تشویق شاگردان به کارهاى علمى و بهرهگیرى بهینه از عمر. نگارنده در این قسمت به مناسبت از قانون ممارست و تکرار از زبان دانشمندان مسلمان و ثورندیک ekidnarohT یاد مىکند آنگاه از قانون تشویق مىگوید و به ویژگیهاى عامل تشویق مىپردازد؛ 9-پرسش از شاگرد و درواقع سنجش پیشرفت علمى او، هدف پرسش، انواع آن؛ یعنى، آزمایشى و تربیتى نکات دیگر این مقوله است؛ 10-احترام به دانشآموز از راه توجه به اندیشههاى او؛ 11-رعایت تفاوتهاى فردى و فراگیران؛ 12-لزوم سنجش میزان هوش شاگردان، اهمیت این آزمون، تعریف هوش، فایدۀ هوشآزمایى؛ 13-همکارى و همیارى آموزشکاران در آموزش و پرورش فراگیر؛ 13-آماده ساختن و پرورش معلم شایسته، واپسین وظیفۀ یاد شده است و در آن به شرایط و ویژگیهاى معلم شایسته اشاره شده است مانند: آشنایى با فلسفۀ آموزش و پرورش، همکارى و تعاضد دستاندرکاران آموزشى، بصیرت در دانش و رفتار، داشتن فرهنگ و اطلاعات عمومى، تربیتیافتگى از دید سلوک و رفتار، توانایى براى شناخت شاگردان، توانایى در شناخت جامعه، در اندیشۀ رشد فکرى خود و افزایش دانش خویش بودن.
8-آداب و وظایف معلم در جلسۀ درس: در این فراز، یاد شده است که آموزگار باید از یاد خدا کمک گیرد تا در تدریس پیروز شود، در کلاس درس با فروتنى و نزاکت رفتار کند، براى تدریس و تفهیم مطالب از بهترین روشها سود گیرد، و با زبانى گویا مطالب را با ترتیبى منطقى و روشن بیان کند و پاىبند به قواعد عمومى تدریس باشد. نگارنده چون بدین جا مىرسد قواعد و روشهاى هفتگانۀ تدریس را از کتاب«تربیت» noitacudE ، اسپنسر شرح و شماره مىکند. آنگاه یادآور مىشود که معلم باید روح و مزاج سالم داشته باشد و در جلسه درس هواى آزاد به اندازه کافى وجود داشته باشد. صداى معلم هنگام تدریس باید فراخور فضا و شمار شاگردان باشد و از آهستهگویى و بلندگویى دور از اعتدال پرهیز شود، کلاس درس را باید بتواند مهار کند تا به همهمه و بىنظمى گرفتار نیاید و بکوشد در شاگردان حس مسئولیت و انضباط پدید آورد و در همان حال به دانشآموز آزادى نسبى دهد و بیشتر در پى آرامش کلاس از راه پرورش حس اعتماد به نفس در شاگردان باشد.
نویسنده در اینجا به آزادى معلم در تدریس اشاره مىکند و با برشماردن حدود این آزادى، به آزادى او در بهرهگیرى از روشهاى تربیتى و آزادى او از بند آزمونهاى متداول مىپردازد. سپس به قیود و موازین آزادى معلم در تعلیم نظر مىکند و از احترام به قوانین دین، درنیامیختن آزادیهاى شخصى و طبیعى با آزادیهاى شغلى، پرهیز از بحثهاى سیاسى و حزبى در محیط درس، دورى از پرداختن به امور فرادرسى و بیرون آموزشگاهى و مراعات سن شاگردان مىگوید و یاد مىکند که روىهمرفته آزادى معلم نباید با اصول تعلیم و تربیت ناساز افتد بل باید یاور آنها باشد.
معلم باید با شاگردان به نرمى رفتار کند به پرسشهاى آنها گوش فرادهد و پرسشهاى آنان را ارزشمند شمارد، درسها را با پند اخلاقى پایان دهد، براى کلاس مبصر برگزیند و با برگزیدن خلیفه، بخشى از بار و کار آموزش را به او واگذارد و سرانجام هنگام برخاستن از جلسه درس دعا کند[۱].
پانویس
- ↑ رفیعی، بهروز، ص59-70
منابع مقاله
رفیعی، بهروز، کتابشناسی توصیفی و موضوعی تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات بین المللی هدی، تهران، چاپ اول، 1378ش