زندگی و سفرهای وامبری، دنباله سیاحت درویشی دروغین

زندگى و سفرهاى وامبرى، سفرنامه کامل آرمینیوس وامبرى جهانگرد لهستانى است که توسط محمدحسین آریا به زبان فارسى ترجمه شده است. این کتاب که به زبان‌هاى مختلف ترجمه شده است، از قسطنطنیه آغاز و با عبور از شهرهاى مختلف ایران به بوداپست ختم مى‌شود. در این اثر گزارشى از آداب و رسوم و اوضاع اجتماعى و سیاسى شهرهاى مختلف ایران ارائه و به لحاظ تاریخى و جغرافیایى ارزشمند است.

زندگی و سفرهای وامبری، دنباله سیاحت درویشی دروغین
زندگی و سفرهای وامبری، دنباله سیاحت درویشی دروغین
پدیدآورانوامبری، آرمین (نویسنده) آریا لرستانی، محمدحسین (مترجم)
ناشرشرکت انتشارات علمی و فرهنگی
مکان نشرتهران - ایران
سال نشر1381 ش
چاپ2
شابک964-45-350-6
موضوعآسیای مرکزی - سیر و سیاحت

ایران - سیر و سیاحت

سفر نامه‌ها
زبانفارسی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏DS‎‏ ‎‏37‎‏ ‎‏/‎‏و‎‏2‎‏ز‎‏9‎‏

ساختار

مشتمل بر 34 فصل مى‌باشد که فصل اول به سال‌هاى نخستین زندگى او و از فصل دوم سفرهاى او آغاز شده است و چهار فصل به سفر تا مرز ایران اختصاص دارد. پس از آن تا فصل 29 به گزارش سفرش در ایران پرداخته است. چهار فصل بعد به قسطنطیه، انگلستان، پاریس و مجارستان و در فصل آخر نیز نگارش‌هاى سیاسى او آمده است.

گزارش محتوا

فصل اول، به سال‌هاى نخستین زندگى او اختصاص دارد. او که در چند ماهگى پدرش را از دست داده است و مادرزاد علیل متولد شده بود، در عین حال از حافظهاى فوق‌العاده برخوردار بود. هنوز به شانزده سالگى نرسیده بود که مى‌توانست به چند زبان عمده سخن بگوید. او که قصه‌هاى هزار و یک شب را خوانده بود و از نظر نژاد و فرهنگ نیم آسیایى بود، آسیا را سرزمین رخداد عجیب‌ترین ماجراها و افسانه‌اى‌ترین کامیابى‌ها مى‌دانست و لذا براى دیدن سرزمین‌هاى دور، در نخستین گام با زبان‌هاى آسیایى آشنا شد.

در بیست سالگى بود که اولین سفرش را با سفر به قسطنطیه آغاز نمود. در این سرزمین او ابتدا به عنوان مترجم زبان ترکى و سپس مدرس زبان دانمارکى مشغول به کار شد. ارتباط نزدیک او با شیوه‌هاى تفکر آسیایى سبب نشد که از روح باختر زمین دور بیفتد؛ بلکه به گفته خود: «هر چه بیشتر به تمدن و دیدگاه‌هاى ملل آسیایى مى‌نگریستم، احترامم به ارزش‌هاى تمدن باخترى قدر و منزلت بیشترى مى‌یافت».

او در ادامه سفرهایش به استانبول و طرازبون سفر کرد و از طریق ارزروم به مرز ایران رسید. او با ورود به خاک ایران تصمیم مى‌گیرد که از شکل افندى بیرون بیاید، زیرا به گفته خودش: «در کشور شیعیان، با وجودى که هر دو فرق شیعه و سنى مسلمان هستند، هر چیزى که دست کم مذهب تسنن عثمانى را به نمایش بگذارد مورد بیزارى و خوارى است». او از کاروانسراهاى ایران - برخلاف عربستان و عثمانى - تعریف کرده و آن را به مثابه مهمان‌خانه‌هایى مى‌بیند که کم و کسرى ندارد. در سفر به تبریز خاطره‌اى را از یک درویش نقل مى‌کند که با خود نذر کرده است که هیچ گاه کلمه‌اى به جز "على" بر زبان جارى نسازد. او سپس اذعان مى‌کند که: «بر من روشن شد که حیات روح شرقى را باید در اینجا جست و نه در استانبول دور دست که چون رنگین پرده جلفى بر دروازه دنیاى خاورزمین آویخته شده و تابلویى بیروح و بى طعم قدرى اروپایى زده از مشرق زمین را به نمایش مى‌گذارد».

توصیفات جذاب و دل نشین او از تبریز، زنجان، قزوین، و اقامت طولانى در تهران و سپس مسافرت در لباس درویش بغدادى به قم و کاشان و اصفهان و شیراز اگر چه از واقعیت‌هاى اجتماعى و آداب و رسوم مردم در آن زمان حکایت دارد؛ اما با اظهار نظرهاى اشتباهى نیز همراه است. او گاه از فقدان پاکیزگى خیابان‌ها اظهار حیرت مى‌کند و گاه پیشى جستن هر ایرانى به لحاظ رعایت ادب و ظرافت نامعقول مى‌داند. به اشتباه روضه‌خوان را کسى مى‌داند که تعزیه مى‌خواند و بدون این که از قصه شمر قاتل امام حسین(ع) تحقیق کند، آن را افسانه مى‌خواند.

مکان دیگرى که از آن گزارش شده، شهرى به نام گمشتپه در سه فرسخى مشرق جزیرهاى به نام آشوراده است. خانجان رئیس کمشدپه کسى بود که به پیشواز او آمد و در نهایت محبت او را به آغوش کشیده و مکرراَ اسم او را با نام رشید افندى صدا مى‌زد. این نامى بود که وامبرى را در ادامه این راه پر خطر بیشتر یارى مى‌داد.

بى تردید یکى از اولین صحنه‌هایى که در بدو ورود به گمشتپه با آن روبرو شد، فارغ از تمام ذهنیت‌هاى مثبت یا منفى، مشاهده مردمى است که در موج شکن مشغول اداء نماز عصر بوده‌اند. امرى که شاید در نگاه اول براى فردى که خارج از چهارچوب و اعتقادات دینى و مذهبى به این مسائل بادیدى سطحى مى‌نگرد، امرى عجیب و شاید باور نکردنى نماید. لیکن او با نگاهى تیزبینانه تمام نکات را به خاطر مى‌سپرد و هر لحظه که بیشتر در اعتقادات و باورهاى این قوم به ظاهر سرکش در نگاه دیگران مى‌نگریست، جلوه‌ها و نمودهاى بارزى از زیبایى مذهب و معنویت را در بین آنان مى‌دید.

وامبرى در سایه دلسوزى‌ها و دور اندیشى حاجى بلال، درویش هم سفرش، از تظاهر دست برداشته و قیافه‌اى جدى به خود مى‌گیرد و به شیوه درویش متناسب با شرایط پیش آمده، بر بالین بیماران حضور یافته و دم مقدس خویش را از آنها دریغ نمى‌نماید و پس از پایان ذکر و اوراد دست نیاز خود را به سوى حاضرین دراز مى‌نماید تا از آنان صدقه‌هایى هر چند کوچک براى امرار معاش دریافت نماید.

در ادامه سفر از بخارا، سمرقند، هرات، مشهد نیز گزارش شده است. او از امام رضا(ع) که (اثرى ژرف و همیشگى بر افکار بخش بزرگى از جهان مشرق زمین گذاشته است) به درستى یاد مى‌کند که: «خاطره نام امام با مرگ او از بین نرفت؛ از یک رهبر محبوب طریقت مذهبى به شهیدى مقدس بدل شد».

او در پایان این سفرنامه نشان مى‌دهد، در آرزوى آن است تا مردم آسیاى میانه را متمدن ببیند؛ از اینرو فصل آخر به ابراز نظرات سیاسى خود اختصاص مى‌دهد. براى این مقصود از میان کشورهاى انگلستان و فرانسه و روسیه، دولت محافظه کار بریتانیا را شایسته آن مى‌داند تا انوار تمدن را بر آسیاى میانه بتاباند و روسیه را از این خطه براند. تأمل در نظرات سیاسى او، در سایه گذشت بیش از یک قرن خالى از لطف نیست.

وضعیت کتاب

در ابتداى اثر، مقدمه مختصرى از مترجم آمده است. در صفحات مختلف تصاویرى از مردم و اتفاقاتى که نویسنده مشاهده کرده است، آمده است. فهرست تصاویر و مندرجات به تفکیک در ابتدا و فهرست اعلام در انتهاى کتاب آمده است.

منابع مقاله

مقدمه و متن کتاب.