سلمی، محمد بن حسین
نام | سلمی، محمد بن حسین |
---|---|
نامهای دیگر | ابوعبدالرحمن محمد سلمی
سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین عبدالرحمن سلمی |
نام پدر | موسی |
متولد | ۱۰ جمادی الآخر سال ۳۲۵ق |
محل تولد | نیشابور |
رحلت | 412 ق |
اساتید | ابوالحسن دارقطنى |
برخی آثار | حقائق التفسیر |
کد مؤلف | AUTHORCODE02745AUTHORCODE |
ابوعبدالرحمن محمد بن موسى ازدى سلمى نیشابورى (412-325 ق)، صوفى و مفسّر سدۀ چهارم و اوایل سدۀ پنجم هجرى.
ولادت
او متولد ۱۰ جمادی الآخر سال ۳۲۵ قمری در نیشابور بود، نسبت او به سلیم بن منصور از قبیلۀ مضر مىرسد که قبیلۀ مشهورى از قبایل عرب بوده است.شریبه در مقدّمۀ طبقات الصوفیه، با ذکر این مطلب استنباط کرده است که «با این دلیل، رأى کسانى که مىگویند عقلیّت تازى رشد و نموّ تصوّف را بر نمىتابد، و در حقیقت تصوّف عصیان روح آریایى بر دیانت سامى فاتح بوده»، مردود است. وى از احفاد شیخ ابوعمرو بن نجید سلمى(وفات،366 ه.ق.) بوده است.
اساتید
سلمى براى کسب حدیث و تصوف سفرهاى بسیارى کرد، و به عراق، رى، همدان، مرو، حجاز، و شهرهاى دیگر جهان اسلامى رفت، و سرانجام در نیشابور رحل اقامت افکند.از شیوخ او ابوالحسن دارقطنى در حدیث و تفسیر، و ابونصر سرّاج طوسى صاحب اللمع، و ابوالقاسم نصر آبادى(وفات،372 ه.ق.) و ابوعمرو اسمعیل بن نجید، در تصوّف نامبردارند، جز اینها نیز از (28) عالم و صوفى دیگر نیز کسب علم و معرفت کرده است.
سلمى از دودمانى مشهور و متمکّن در نیشابور بوده است و گفتهاند«او را کتب خانهیى بزرگ بوده که در آنجا کتابهاى زیاد و نادرى جمع کرده بوده که برخى از آنها کمیاب بوده، و دانشمندان نیشابور و شیوخ آن شهر از نفایس کتب آن عاریه مىگرفتند.»
شاگردان
شهرت و محبوبیت سلمى و آثار او، که تقریبا از زمان حیات او آغاز گردید، بیشتر به واسطۀ شاگردان او بوده است که سخنان استاد و اخبارى را که از وى شنیده بودند در کتابهاى خود نقل کردهاند.معروفترین شاگرد او ابوالقاسم قشیرى (متوفى 465) است که سخنان فراوانى از قول استاد خود در رسالۀ قشیریه نقل کرده است.
ابونعیم اصفهانى(متوفى 430) نیز، که سفرى به نیشابور کرده و به ملاقات با سلمى نایل شده بود، به اهمیت مقام سلمى به عنوان مورخ و راوى بزرگ صوفیه اشاره کرده است. خطیب بغدادى(متوفى 463) نیز اخبار فراوانى از قول سلمى در تاریخ بغداد نقل کرده است.
جایگاه علمى
سلمى بیش از هر چیز مورخ و گرد آورندۀ سخنان مشایخ پیشین و اخبار ایشان است، و از قدیم نیز نویسندگان از او به همین عنوان یاد کردهاند، چنانکه مثلاًخطیب بغدادى در تاریخ بغداد مىنویسد: «و کان ذا عنایة باخبار الصوفیه»، و ابوالمظفر اسفراینى (متوفى 471) در التبصیر فىالدین او را یکى از مشایخ صوفیه و جمع آورندۀ اشارات و احادیث مشایخ معرفى کرده است.هجویرى نیز در کشف المحجوب او را «نقال طریقت و کلام مشایخ» نامیده است.
نویسندۀ تاریخ نیشابور (منتخب کتاب السیاق) نیز با این عبارت از او یاد کرده است: «شیخ الطریقة فى وقته، الموفق فى جمع علوم الحقایق و معرفة طریق التصوف، و صاحب التصانیف المشهورة فى علوم القوم»، و سپس افزوده است که «جمع من الکتب ما لم یسبق الى ترتیبه فى غیره حتى بلغ فهرست تصانیفة المأة او اکثر».
حاکم نیشابورى گفت: اگر ابوعبدالرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.
وفات
در روز ۳ شعبان سال ۴۱۲ هجری قمری در شهر نیشابور درگذشت،
آثار
از آثار مهم او نخست باید از حقایق التفسیر نام برد که با نوشتن آن از همان زمان حیات مخالفان و موافقان بسیارى پیدا کرد.ابن جوزى و ابن تیمیّه و واحدى و ذهبى و سیوطى بر او حمله کردهاند.اتّهام مخالفان او از دو جهت بود:(1)سلمى حقایق التفسیر را براى صوفیان تألیف کرده؛(2) احادیثى براى صوفیان وضع کرده است.واحدى مىگفت «اگر آنچه را که سلمى در این کتاب گرد آورده تفسیر بداند، کافر شده است». ذهبى مىگفت «در حقایق التفسیر مطالبى هست که اصلا درست نمىنماید، برخى از پیشوایان آنها را از جملۀ زندقۀ باطنیّه، و برخى عرفان و حقیقت مىشمارند، به خدا پناه مىبریم از ضلالت و از سخن گفتن به هواى نفس و جهالت». و سیوطى(وفات،911 ه.ق.)آن را تفسیری «ناپسندیده» قلمداد کرده است.
اما از اهل ظاهر که بگذریم، بسیارى از عالمان دین و بویژه عارفان و صوفیان، آن را پسندیده، و براى مطالب آن محمل تراشیدهاند.مثلاًسبکىگفته است «ابوعبدالرحمن به ذکر تأویلات صوفیّه بسنده کرده.و قرآن حامل وجوه بسیار است، و سلمى راوى بوده، و نقل کنندۀ کفر، کافر نباشد». و نیز بر خلاف این مخالفتها، این تفسیر در زمان خود مؤلّف از اقبال بزرگان و مردم برخوردار بوده، چنانکه ابوحامد اسفراینى آن را استماع کرده است.و امیر نصر بن سبک تگین آن را پسندیده، و ابونعیم اصفهانى و ابوعبداللّه حاکم(وفات،405 ه.ق.)هر دو سلمى را بسیار ستودهاند، و حتّى حاکم گفته است «اگر ابوعبدالرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.»
یکى دیگر از آثار مهم او طبقات الصوفیّه است.در این راه سلمى نخستین مؤلف نبود چه پیش از او مثلاًابوسعید ابن الاعرابى(وفات،341 ه.ق.) کتاب طبقات النّساک، و ابوبکر محمد بن داوود نیشابورى(وفات،342 ه.ق.) از شیوخ سلمى اخبار الصوفیة و الزهاد را تألیف کرده بودند.اما از زمانى که سلمى کتاب خود را نوشته، نوشتۀ او مرجع بسیارى از مؤرّخان و ترجمه نویسان قرار گرفته است.مثلاًابونعیم اصفهانى(-حلیه، 42/10) و خطیب در تاریخ بغداد، و ابوالقاسم در رساله و عطّار در تذکرة الاولیاء(هر چند نامى از سلمى نبرده) و جامى در نفحات الانس از کتاب سلمى استفاده کردهاند و غالباً به تصریح یا تلویح از او نام بردهاند.
مؤلّف در این کتاب، از صوفیّه پنج طبقه، و از هر طبقه بیست تن از بزرگان این جماعت را یاد مىکند و از هر یک بیست حکایت-یا بیشتر و کمتر-روایت مىکند.با این شرط که آن حکایات را در آثار دیگر خود یاد نکرده باشد.و این نکته را هم در مقدّمه و هم در مؤخّرۀ کتاب خود قید کرده است.
از آثار دیگر سلمى الإخوة و الاخوات، آداب الصوفیّه، الاربعین در حدیث، رسالهیى در غلطات الصوفیّه، و رسالة الملامتیّه را نام مىتوان برد.از شاگردان مهم سلمى یکى ابوالقاسم قشیرى است که در رساله مکرّر از او و آثار او یاد مىکند، و دیگرى ابوسعید ابى الخیر میهنى خابرانى خراسانى(وفات،440 ه.ق.) است.که از دست سلمى خرقه پوشیده است.
سلمى در سخن ابن عربى
ابن عربى(وفات،638 ه.ق.) در باب(161) از کتاب فتوحات مکیّه مىگوید که: «دچار وحشت و حیرتى شده بودم(در ماه محرّم سال 591 ه.ق.) و به خانۀ شخصى که میان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سایۀ شخصى ظاهر شد من از جاى برجستم، سایۀ آن شخص با من معانقه کرد!چون نیکو نگریستم شیخ ابوعبدالرحمن سلمى بود که روح وى در صورت جسدانى متمثل شده بود.مرا گفت: این حالت تو، حالت قبض است، و من نیز در این مقام از دنیا به عقبى رفتهام، قدر این مقام بدان و خرسند باش که با خضر(ع) در این مقام شریکى.گفتم:نام این مقام نمىدانم.گفت:نام این مقام قرب است در آن پایدار باش!»
عارفانهها
تاکنون، از تصوّف تقسیماتى را یاد کردهایم، در اینجا نیز نکتهیى را مىافزاییم و آن این است که:بسیارى از صوفیان، طریقت خود را بر کتاب و سنّت عرضه میکردند، آنچه با شریعت موافق بود مىپذیرفتند و آنچه مخالف شریعت بود ردّ میکردند.مذهب جنید این بود، و از این جهت مذهب او مقبول عامّه و خاصّۀ مسلمین بود.
در نیشابور و شهرهاى مجاور خراسان نیز بسیارى از صوفیان این مذهب را اختیار کرده بودند و نویسندگان صوفى نیز بویژه از این شیوه پیروى میکردند، یعنى از خود چیزى نمىگفتند و تنها به نقل و روایت اقوال صوفیان بسنده میکردند تا از تعرّض و تهمت شریعتمداران ظاهرى در امان بمانند. از مهمترین نویسندگان این گروه، ابونصر سرّاج صاحب اللمع، و شاگرد او همین ابوعبدالرحمن سلمى صاحب طبقات، و شاگرد او ابوالقاسم قشیرى صاحب رساله را نام مىتوان برد.
این مؤلّفان به ندرت عقیده و احساس و مواجید رأى خودشان را ابراز کردهاند و تنها به تکرار اقوال مشایخ بسنده کردهاند.لذا از مؤلف ما نیز سخن عارفانه و صوفیانۀ خاصّ خود او توقّع نمىتوان کرد.
اما در بغداد و در خراسان، در همان زمان جنید و اندکى پس از آن، کسانى بودند که پس از فهم و بیان سخنان مشایخ، به ذکر عقاید و مواجید خود نیز مىپرداختند و فهم خود را از تصوّف، بى پروا، به زبان مىآوردند، و کتاب و سنّت را بنابر فهم و استنباط خود تفسیر مىدادند.بایزید بسطامى، حسین منصور حلاّج، شبلى، و ابوسعید ابى الخیر را مىتوان از این گونه مشایخ بشمار آورد.