سیر کلام در فرق اسلام
سیر کلام در فرق اسلام | |
---|---|
پدیدآوران | مشکور، محمدجواد (نویسنده) |
ناشر | شرق |
مکان نشر | ايران - تهران |
چاپ | 1 |
موضوع | اسلام - فرقهها کلام - تاريخ |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BP 203 /م5س9 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
سیر کلام در فرق اسلام، نوشته محمدجواد مشکور، کتابی است با موضوع کلام که در یک جلد به نگارش درآمده است. موضوع خاص کلامی پرداختهشده در این کتاب در سه بخش تاریخ و مراحل علم کلام، امور عامه در علم کلام و سیر کلام در فرق اسلامی است و بهطور مجزا در این کتاب یک دوره علم کلام از مبدأ و معاد به زبان ساده بیان شده است.
این کتاب به زبان فارسی و در زمان معاصر به نگارش درآمده است.
اساس این کتاب رسالهاى بوده که سالها قبل در دوره فوق لیسانس گروه ادیان و عرفان دانشکده الهیات براى دانشجویان رشته کلام به رشته تحریر درآمده و سپس بهصورت کتابى به نام سیر کلام در فرق اسلام درآمده است. این کتاب، در واقع مکمل کتاب «فرهنگ فرق اسلام» (اثر دیگر نویسنده) است که از طرف پژوهشکده آستان قدس رضوى به حلیه طبع درآمده است و هریک از این دو کتاب در آراء و عقاید اسلامى مکمل یکدیگرند[۱].
ساختار
کتاب دارای یک مقدمه است و محتوای آن در سه بخش مطرح شده است و هر بخش از ابواب و فصول گوناگونی تشکیل شده است.
گزارش محتوا
بخش اول کتاب پیرامون تاریخ علم کلام است. مؤلف در باب علل پیدایش و مخالفتهای با علم کلام بر این باور است که بعد از فتوحات اسلام، گروه بسیارى از مردم بلاد مفتوحه و ملل راقیه چون ایرانیان زردشتى و رومیان مسیحى و یهود طوعا و کرها به دین اسلام درآمده، پس از قبول آن دین بعضى از عقاید مذهب قدیم را لباس اسلام پوشانیدند و تشکیلاتى در دین ایجاد کردند و با اظهار آن شکوک مسلمانان را گمراه مىکردند؛ ازاینجهت علماى دین بهخصوص معتزله درصدد برآمدند که با مطالعه کتب قدیم ایشان چون اوستا و تورات و انجیل و کتب براهمه و سمنیه، دلایل عقلى ایرادات آنان را به اسلام، رد کرده و آن شکوک را از دل مسلمین بیرون نمایند[۲].
پس از ظهور علم کلام، محدثان و علماى ظاهر و فقها جدا با آن مخالفت کردند و امام شافعى و امام احمد حنبل و سفیان ثورى و اکثر محدثان، آن را حرام شمردند؛ علت این بدبینى نسبت به اهل کلام آن بود که چون محدثان قرون اول اسلامى به علوم عقلى آشنا نبودند. نتوانستند بین علم کلام و فلسفه فرقى قائل شوند و علم کلام اسلامى را با فلسفه یونانى اشتباه مىکردند. چنانکه از قول محدثان بهطور عام این روایت منقول است که: هروقت شنیدید که کسى لفظ جوهر و عرض و ماده را استعمال مىکند، بدانید او گمراه است.
یک جهت عمده این مخالفت آن بود که علماى کلام در تصانیف خود اقوال مخالفان را نقل مىکردند و جواب مىدادند و محدثان، این نقل کفر را هم جایز نمىدانستند[۳].
درباره تاریخ علم کلام از معتزله و اشاعره و ماتریدیه و نظرات علماى آن فن چون امام غزالى و شهرستانى و ابن حزم آندلسى و امام فخرالدین رازى و ابن رشد و آمدى و قاضى عضدالدین ایجى و ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و شاه ولیاللّه دهلوى و شیخ محمد عبده سخن رفته است.
درباره پیدایش مکاتب کلامی معتزله و اشاعره اینگونه آمده است که در زمان بنیامیه و در عهد عبدالملک بن مروان (۶۵-۸۵)، عقیده به قدر یا طرفداران اختیار پیدا شد و اساس فکر معتزله بر آن بود. در آن زمان جبریه یا مجبره عقیده داشتند که بندگان خدا صاحب افعال خود نیستند و خیر و شر را به خداوند نسبت مىدادند و نسبت آن را به انسان امرى مجازى مىپنداشتند؛ برخلاف ایشان قدریه یا معتزله قرن بعد طرفدار حریت انسان و قدرت اراده او بودند و آدمى را در کردار و رفتار خود آزاد مىدانستند[۴].
مخالفان این فرقه، قدریه را مجوسان امت اسلام میشمردند و از قول رسول خدا(ص) حدیثى روایت مىکردند که ایشان فرمودند: «القدرية مجوس هذه الأمة»؛ یعنى: «قدریان و طرفداران قدرت انسان، مجوسان، یعنى زردشتیان امت اسلامند. سبب اینکه قدریه را مجوس امت مىدانستند آن بود که زردشتیان به دو اصل خیر و شر معتقدند و خود را در اختیار یکى از این دو، مختار مىدانند. ازاینجهت، جبریه، مخالفان خود را که معتزله یا قدریه بودند مجوسان اسلام گفتند[۵].
علم کلام اشعرى با پیروان بسیارى که داشت پیشرفت کرد و امید مىرفت که نقائص ابتدائى آن رفع شده، به کمال برسد، اما هجوم ویرانگر مغول به این امید خاتمه داد و پس از این حادثه شوم، سیر علمى آن متوقف گردید؛ لیکن در انتشار آن فرقى پیدا نشد، بلکه اسبابى فراهم آمد که بهتدریج بر تمام ممالک اسلامى استیلا یافت[۶].
در بخش دوم کتاب، پیش از نگاهى به سیر کلام در فرق اسلام، در بابى جداگانه از امور عامه که پیشدرآمد علم کلام است، از اصطلاحات کلامى و فلسفى بحث شده است. از محوریترین مباحث این بخش، بحث از تعریف علم و معرفت و بررسی انواع و مراحل آن است[۷].
مؤلف، مراحل معرفت را اینگونه توصیف میکند:
- معرفت حسى: معرفت، گاهى از طریق حس، حاصل شود و وسیله ادراک آن غالباً حواس ظاهره پنجگانه: باصره (بینایى)، سامعه (شنوایى)، لامسه (بسودنى)، ذائقه (چشایى) و شامه (بویایى) مىباشد؛ زیرا نخستین گامى که آدمى در راه شناخت جهان برمىدارد، بهواسطه این حواس ظاهر است.
- از عمل طبیعى این حواس، احساسات و صورى حاصل میشود که باهم ترکیب شده، نخستین مرحله علم را تشکیل مىدهند و معرفت حسى نام دارند.
- معرفت سطحى: معرفت سطحى، مرحله دوم علم است، که بیشتر مردم عامى از طبیعت دارند. این معرفت هرچند محصول جستجوى علل امور است، ولى چون در اینگونه موارد، تحقیق از روى نظم و ترتیب و به طریق علمى صورت نگرفته، کموبیش این نوع معرفت، همان صفات معرفت حسى را داشته، کلیت ندارد.
- معرفت علمى: مرحله سوم، معرفت علمى است، که آن را «معرفت عینى» و «معرفت کلى» نیز گویند. در این مرحله، ذهن انسان از امور حسى و سطحى تجاوز کرده، به علل و قوانین حوادث، آگاه مىگردد. در مرحله علمى، ذهن از کثرت به وحدت و از جزء به کل و از ممکن به واجب راه مىیابد.
- معرفت فلسفى: مرحله چهارم، معرفت فلسفى است، که براى کمتر کسى حاصل میشود و ذهن پس از طى مراحل سابق، از ظاهر به باطن گراییده، به ذات و حقیقت اشیاء یعنى کلیت تامه و مطلقیت توجه پیدا مىکند و آن علم به مابعدالطبیعه و فلسفه اولى و بحث از حقیقت وجود است[۸].
نگارنده در قسمتی از این بخش، به تعریف علم کلام و بررسی نظرات علمای کلامی درباره این موضوع پرداخته است؛ ایشان بر این باور است که کلام، در اسلام علمى است که در آن از ذات و صفات و افعال خداى تعالى و حدوث و قدم و احوال ممکنات از جهت مبدأ و معاد و از جبر و اختیار و نبوت و امامت با اقامه ادله و براهین منطقى و فلسفى، بحث میشود. از علم کلام به علم اصول دین و علم توحید و صفات و علم نظر و استدلال دینى و فقه الاکبر و علم اصول عقائد نیز تعبیر کردهاند[۹].
در بخش سوم که در موضوع سیر کلام در فرق اسلام است، از اثبات صانع و صفات ثبوتیه و سلبیه و افعال خداوند و جبر و تفویض و تکالیف بندگان و نبوت عامه و خاصه و اسلام و ایمان و عدل و امامت و امر به معروف و نهى از منکر در عقاید فرق اسلام یاد شده است. یک باب خاص هم به نام فرهنگ اصطلاحات کلامى بهترتیب حروف الفبا با ذکر کتبى که درباره آنها آمده، اختصاص داده شده است[۱۰].
انجامین گفتار این کتاب، به نام «کلام نو»، سخنانى است برگرفته از افکار فلاسفه متأله مغربزمین در رابطه با جهان و انسان که از کلام سنتى اسلام بهدور است[۱۱].
نویسنده در باب وجود و هستى معتقد است که وجود و هستى، قدیم است و عالم، تجلى ذات واجب الوجود مىباشد و جهان را آغاز و انجامى نیست و چون از حیز هستى بیرون نباشد، ازلى و ابدى است. جهان با تمام عظمت خود مانند اقیانوس مواجى است که هیچگاه از حرکت بازنمیایستد.
همه عالم وجود از ماده تشکیل شده و در حال کون، یعنى بودن و فساد، یعنى شدن است. این کون و فساد در مواد عالم از ازل بوده و تا ابد جریان دارد و هیچوقت سکون و آرامش نمىپذیرد[۱۲].
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در آغاز کتاب و فهارس فنی (شامل فهرستهای: اعلام؛ نام کسان؛ طوایف، فرقهها و مکتبها؛ اماکن و کتب) در انتهای آن ذکر شده است.
پیش از فهارس فنی، منابع مطالبی که تحت عنوان «کلام نو»، مطرح شده، در ذیل عنوان «منابع این باب» ذکر گردیده است.
در پاورقیها توضیح برخی از جملات و آدرس مطالب ذکر شده است.
پانویس
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.