بابر، ظهيرالدين محمد
نام | ظهيرالدين محمد بابر |
---|---|
نامهای دیگر | بابر، امپراتور هند
بابر شاه، ظهيرالدين محمد بابر، ظهيرالدين محمد بابر، محمد بن عمر شيخ بابر تيموري بابر شاه گورکاني ظهيرالدين محمد بابر محمد بابر، ظهيرالدين |
نام پدر | |
متولد | 888ق |
محل تولد | |
رحلت | 937ق |
اساتید | |
برخی آثار | تاریخ بابر شاه المعروف ببابرنامه: وقائع فرغانه |
کد مؤلف | AUTHORCODE09109AUTHORCODE |
«ظهيرالدين محمد بابر»، نخستين پادشاه مغول هندوستان و نويسنده و شاعر بوده است. وى از جانب پدر، به پنج واسطه از اخلاف تيمور است و از سوى مادر، قتلغ نگار خانم، نسبش به پانزده واسطه، به چنگيز خان مىرسد. وى در 6 محرم 888ق به دنيا آمد و در رمضان 899ق، پس از پدرش عمر شيخ، ميرزاى فرغانه شد [۱] زندگى سياسى او را مىتوان بر 3 مرحله اصلى تقسيم كرد:
- از حكومت انديجان تا سفر به كابل (899-910ق)؛
- از سفر به كابل تا فتح دهلى (910-932ق)؛
- از تأسيس سلسله گوركانيان در هند تا درگذشت وى (932-937ق) [۲].
پس از مرگ تيمور، تقسيم قلمرو او ميان فرزندان و نوادگانش كشمكشهايى را بهويژه در آسياى مركزى پديد آورد. پس از درگذشت عمر شيخ و آغاز حكومت بابر، سلطان احمد ميرزا، عموى بابر و حاكم سمرقند و سپس سلطان محمود خان، دايى بابر و حاكم تاشكند، هركدام طمع در قلمرو او بستند، ولى با مقاومت بابر و امراى طرفدار او راه به جايى نبردند.
مهمترين مخالف بابر، شيبانى خان ازبك بود كه امير جوان تيمورى با وجود او راه دشوارى در پيش داشت. بااينهمه، بابر عزم كرده بود كه سرزمين تحت فرمان خود را توسعه دهد و بهويژه بر سمرقند، پايتخت تيمور تسلط يابد. پس به تلاشى بىوقفه كه 19 سال به طول انجاميد، دست زد. نخستين بار در 903ق/1497م، با فرار بايسنقر فرزند ابوسعيد، بابر وارد سمرقند شد؛ اما برخى از يارانش از او جدا شده، در انديجان، برادرش جهانگير ميرزا را به حكومت برداشتند. در اين ميان بابر سمرقند را نيز از دست داد و لشكريانش پراكنده شدند و خود بهناچار به خجند رفت؛ اما سال بعد انديجان را گرفت و در 905ق فرغانه را نيز به چنگ آورد و آن را ميان خود و جهانگير تقسيم كرد.
وى سپس به فكر تسخير سمرقند افتاد و باآنكه شهر در دست شيبانى خان بود، ولى با حمايت مردم در 906ق آنجا را گرفت و درحالىكه 19 سال بيش نداشت، كوشيد تا اتحاديهاى از امراى اطراف براى سركوب قطعى شيبانى خان ايجاد كند، ولى توفيقى نيافت. وى سپس در 906ق در جنگ سرپل از ازبكان شكست خورد و به سمرقند بازگشت و شيبانى خان شهر را به محاصره گرفت. كار بر بابر دشوار شد و بهناچار دراوايل سال 907ق شبانه از شهر بيرون رفت و به كمك سلطان محمود خان زمستان را در اراتپه گذراند [۳].
اتحاد خانهاى تاشكند و مغولستان به حمايت از بابر در 908ق راه به جايى نبرد و او از ازبكان شكست خورد و يك سال در ميان قبايل صحرانشين به سر برد. پس از آن، نزد محمدباقر، حاكم ترمذ رفت و به پيشنهاد او قصد كابل كرد [۴].
دومين مرحله زندگى سياسى بابر از اينجا آغاز مىگردد: وى در 910ق با نيروى اندكى به بدخشان رفت و مورد استقبال خسرو شاه، حاكم آنجا و مردم قرار گرفت و با كمك نظامى او روى به كابل نهاد و در 910ق با تسليم محمدمقيم ارغون، امير شهر، آنجا را گرفت. سپس سلطان حسين ميرزا فرمانرواى هرات از بيم شيبانى خان، بابر را به كمك خواست و او رهسپار هرات شد و باآنكه در راه خبر مرگ سلطان حسين رسيد، بابر به حركت خود ادامه داد و در هرات با بديعالزمان و مظفرحسين، پسران سلطان حسين ميرزا ملاقات كرد، ولى كوششهايش براى ايجاد اتحاد بر ضد ازبكان به جايى نرسيد. بااينهمه، وى در 913ق قندهار و زمينداور را تصرف كرد و اندكى بعد، به گزارش دخترش، گلبدن بيگم خود را بابر پادشاه خواند [۵].
شكست و قتل شيبانى خان توسط شاه اسماعيل صفوى در 916ق/1510م فرصت مناسبى به دست بابر داد و او در زمستان 917ق با شتاب بهسوى سمرقند حركت كرد و از شاه اسماعيل نيز كمك خواست و وعده داد كه در صورت پيروزى كامل بر سمرقند و بخارا، خطبه و سكه به نام شاه اسماعيل كند. شاه صفوى پذيرفت و لشكرى به يارى او فرستاد. به اين ترتيب، بابر با كمك قزلباشها، سومين بار، سمرقند را فتح كرد و قلمرو او سراسر تاشكند، كابل، قندوز، حصار، سمرقند، بخارا و فرغانه را در بر گرفت [۶].
خواندن خطبه به نام شاه اسماعيل در سمرقند و احتمالاً زدن سكه به نام او و تظاهر بابر به تشيع، مردم سمرقند را از او ناراضى ساخت. وى سرانجام در پى جنگ با عبيدالله خان ازبك در 918ق، سمرقند را بار ديگر از دست داد. از سوى ديگر، شاه اسماعيل صفوى، امير نجم ثانى (نجم بيك) را براى كمك به بابر و احتمالاً براى نظارت بر كار او، به ماوراءالنهر فرستاد. به گزارش امير محمود خواندمير، امير نجم ثانى مىخواست پس از سركوب ازبكها بابر را نيز از ميان بردارد، اما مورخان ديگر اين معنى را تأييد نكردهاند.
بههرحال، پراكندگى نيروهاى قزلباش و اختلاف امرا با امير نجم ثانى از يك سو و پيمانشكنىها و قتل عامهاى وى سبب شد تا ميان او و بابر دشمنى ايجاد شود. ازاينرو، امير نجم در نبرد با ازبكان در 918ق در غجدوان تنها ماند و شكست خورد و كشته شد. بابر به كابل بازگشت و از اين تاريخ از بازپسگرفتن سمرقند، شهر دلخواه خود، چشم پوشيد [۷].
بابر در 928ق/1522م پس از سالها تلاش، سرانجام قندهار را از ارغونيان گرفت، ولى به سبب بلندپروازى و شجاعت، بدان اكتفا نكرد و چون در آسياى مركزى وجود ازبكان و در غرب حضور صفويان كه بهسرعت نيرومند مىشدند، توسعه قلمروش را دشوار مىساخت، متوجه هندوستان شد؛ اگرچه از 910ق ظاهراً چنين انديشهاى را در سر مىپروراند. سرزمين بزرگ هند در اين زمان فاقد قدرت مركزى بود و حكومت دهلى كه در دست ابراهيم لودى قرار داشت، مهمترين قدرت اين ناحيه محسوب مىشد. بااينهمه، او نيز رقيبان خطرناكى داشت و با شورشهاى داخلى قلمرو خود نيز مواجه بود. بابر نيز با توجه به اين ملاحظات و گاه به دعوت مخالفان ابراهيم لودى راهى تسخير هند شد و در پنجمين لشكركشى در 932ق در جنگ پانىپت، لوديان را شكست داد و دهلى را تصرف كرد.
به دليل افتادگىهاى متن بابرنامه، تعيين تاريخ دقيق لشكركشىهاى اول تا چهارم بابر، دشوار است و به همين سبب ميان مورخان بعدى نيز در اينباره اختلاف نظر وجود دارد؛ چه، مثلاً ابوالفضل علامى تاختوتازهاى پراكنده بابر به نواحى شرقى افغانستان را نيز در زمره لشكركشىهاى او به هند شمرده است؛ اما معلوم است كه لشكركشىهاى او به هند بايد ميان سالهاى 925 و 930ق رخ داده باشد. بههرحال، بابر در روز سهشنبه 12 رجب وارد دهلى شد و روز جمعه در مسجد دهلى به نام او خطبه خواندند. پس از آن قلعه آگره را نيز تسخير كرد [۸].
وجود مخالفان بسيار در ميان هندىها و افغانها و شرايط نامساعد آب و هوايى كه بابر در كتاب خود بدان اشاره دارد، سبب شد تا اطرافيان او خواهان بازگشت به كابل باشند. يكى از شورشهاى بزرگ بر ضد بابر، شورش راچپوتها به رهبرى راناسنگا از چيتور بود. راناسنگا كه با بسيارى از مخالفان بابر، چون حسن خان ميواتى و سلطان محمود لودى متحد شده بود، روى به جنگ با فرمانرواى تيمورى نهاد. بابر كه نخستين بار خود را درگير يك نوع جهاد با كفار مىديد، به تدارك مقدمات كار برخاست و به تمام حكام دستور داد تا از گرفتن باجهاى نامشروع خوددارى كنند. جنگ در 933ق در خانوه روى داد و نيروهاى راناسنگا بهسختى شكست خوردند. پس از اين فتح بزرگ بابر را «غازى» خواندند. وى پس از آن، فتوحات خود را در هند ادامه داد و تا بنگال پيش رفت و دولتى نيرومند بنياد نهاد، ولى فرصتى براى سامان دادن به تضادهاى نژادى، اجتماعى و مذهبى هند نيافت و بر اثر بيمارى شديدى، در سال 937ق/1531م در آگره درگذشت. جسد او را طبق وصيتش به كابل بردند و در مكانى موسوم به قدمگاه به خاك سپردند [۹].
بابر آثارى نيز در تاريخ، ادب و فقه پديد آورد كه از آن جملهاند:
- بابرنامه؛
- رساله عروض؛
- مبين (رسالهاى منظوم در فقه حنفى)؛
- ترجمه رساله والديه عارف بزرگ خواجه عبيدالله احرار، كه بابر آن را در 935ق به تركى جغتايى ترجمه كرد.
- ديوان.
پانویس
منابع مقاله
- سيد حسينزاده، هدى، «دائرةالمعارف بزرگ اسلامى»، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى و همكاران (چاپ دوم)، تهران، 1377.
- هاردى، هريسن، «دانشنامه جهان اسلام»، زير نظر غلامعلى حداد عادل، بنياد دايرةالمعارف اسلامى، (چاپ اول)، تهران، 1377.