رضاتوفیقی، میرمؤمن
نام | |
---|---|
نامهای دیگر | |
نام پدر | میر احمد ابن میر مؤمن |
متولد | 1190ش |
محل تولد | روستای طولیان، شهرستان دهدشت کهگیلویه و بویر احمد |
رحلت | 1262ش |
اساتید | آیتالله شیخ محمدعلی محلاتی |
برخی آثار | |
کد مؤلف | AUTHORCODE AUTHORCODE |
میرمؤمن موسوی رضاتوفیقی (حدود 1190-1262ش)، از علمای قرن سیزدهم کهگیلویه و شیراز.
ولادت
میرمؤمن حدود سال 1190ش در روستای طولیان متولد شد.
خاندان
ایشان فرزند ارشد میراحمد که از بزرگان سادات رضاتوفیق بود و مادرشان مهرالنساء دختر قاید محمدیار از طایفه طیبی است. پدر ایشان از بزرگان سادات رضاتوفیق و فردی بسیار مشهور و متمول در آن دوران بود.آنچه از اسناد موجود بر می آید در آن دوران میر احمد بزرگ طایفه و دارای اعتبار و موقعیت اجتماعی بین همه اقوام بود و دارای املاک و مستغلات فراوان و از افراد بنام کهگیلویه در بین عام و خاص بود.
تحصیلات
میرمؤمن بعد از اینکه به مکتب رفت و خواندن و نوشتن و همچنین قرائت قرآن را یاد گرفت به جهت علاقه شدید که به علوم اجداد طاهرینش داشت تصمیم گرفت که برای تحصیل به حوزه علمیه شیراز رهسپار گردد.
ظاهراً پدر ایشان به جهت اینکه میر مؤمن پسر بزرگش بود و مال و اموال زیادی داشت و به تنهایی قادر به اداره ی املاک و مستغلات و احشام نبود و میر مؤمن دست راست ایشان بود، موافق با تحصیل ایشان در شیراز که فاصله زیادی با کهگیلویه داشت نبود. ایشان که شیفته تحصیل و کسب علم بودند از آن موقعیت مالی بعنوان فرزند ارشد صرف نظر کردند و شب به خواهر خودش سیده زهرا میگوید اگر صبح از خواب بیدار شدید و دیدید که من نیستم نگران نباشید و به پدر بگویید که من برای برای تحصیل به شیراز رفتم. حقیقتا هجرت از کهگیلویه به شیراز در آن عصر کار بسیار شاق و پر زحمتی بود ولی در عین حال علاقه به علم اجدادش چنین راه سختی را برای او هموار کرد.
ایشان حدودا در سال1205 هجری شمسی وارد شهر شیراز در مدرسهی منصوریه و مدرسه خان شروع به تحصیل نموده است و قریب به 40 سال در شیراز ساکن بودند.
در این مدت بعد از تحصیل وکسب فیض از علما بزرگ شیراز مانند مرحوم آیتالله شیخ محمدعلی محلاتی متوفای 1284ق و آیتالله شیخ محمدمهدی کجوری 1293ق و آیتالله سیدعلیاکبر یزدی و میرزا ابوطالب نواب متوفای 1301 به مراتب علمی بالای نائل گردیدند و به عنوان یکی از علما و مدرسین بزرگ مطرح بودند. متأسفانه از شاگردان ایشان در شیراز اطلاع موثقی در دست نمیباشد. یکی شاگرد ایشان مرحوم آیتالله آقا میرمحمد لطیف است که در منطقه کهگیلویه از اخوی خود ادبیات عرب و مقدار زیادی از احکام را فرا گرفت.
بازگشت به وطن
در روستای طولیان در بین سادات عباسی رضاتوفیق یعنی طایفه میرجنگی و میرعلی دوستی نزاعی رخ داد که منجر به قتل سیدی به نام میر علی پناه از طایفه میرجنگی شد. موضوع به محکمه کشیده و میرعباس که پسرعموی مقتول و میرملا که برادر مقتول بودند خلاف انتظار در بهبهان زندانی شدند. بعد از آزادشدن از زندان میرملا به کهگیلویه برگشت، ولی میرعباس از بهبهان به طرف شیراز حرکت کرد تا میر مؤمن را به جهت حل و فصل این غائله به منطقه برگرداند.
جالب است که میرعباس وقتی به شهر شیراز رسید درشهر به یک سید روحانی برخورد میکند و از او میپرسد که آقا ما یک عالمی در این شهر به نام میر مؤمن داریم آیا شما او را میشناسید؟
در حالی که آن سید خود میر مؤمن بود ولی به جهت اینکه سال ها از منطقه رفته بود و قیافه شان تغییر کرده بود، میر عباس او را نشناخت. ولی میر مؤمن اورا شناخت و گفت شما میر عباس نیستید با تعجب جواب داد : چرا خودم هستم.
میر عباس پرسید شما کی هستید؟ گفت من میرمؤمن هستم.
میرعباس بسیار خوشحال شد و به جهت طولانی بودن سفرش خیلی موهای سر ومحاسنش بلند شده بود و لباسهایش مندرس وپاره شده بود. میرمؤمن ایشان رابه آرایشگاه برد و سر و صورتش را اصلاح کردند و لباس نو برایش خرید و بعد از استحمام، او را به منزل خویش برد. میر عباس جریان نزاع و قتل را برای ایشان تعریف و از او درخواست استمداد نمود وگفت به جهت این قتل تفرقه شدیدی بین سادات رخ داده و عده ای زندان رفته اند و ممکن است هر لحظه نزاع گسترده تر شود. فقط حضور حضرتعالی باعث میشود که این غائله پایان یابد. این عالم بر خود لازم دید به منطقه برگردد، باتوجه به تشنج موجود در منطقه ایشان به دیدار حاکم فارس سلطان مراد میرزا حسام السلطنه که شخصی معروف وموثر در تاریخ قاجار و در دربار و ولایت خراسان و فارس بود، رفت و موضوع را برای ایشان مطرح کرد. سلطان مراد میرزا به جهت شناخت و احترام خاصی که برای این عالم قائل بود، سواران نظامی را به همراه ایشان به منطقه کهگیلویه فرستاد. همچنین نامه ای به حاکم بهبهان و کهگیلویه سلطان اویس میرزا احتشام الدوله برای پیگیری و رسیدگی به موضوع قتل نوشت و در پایان نامه این گونه نوشته است "بدان که من که مرادم مرید میر مؤمنم.
توجه به این نکته ضروری است که میرمؤمن در شیراز نه ایل و تباری و نه مال و سرمایهای و نه منصب حکومتی داشت، پس فقط بعلت مقام معنوی و مرتبه علمی بسیار بالای ایشان در نزد حاکمان فارس دارای حرمت و اعتبار بود آن هم حسام السلطنه که عموی ناصرالدینشاه بود و بسیار شخصی پرنفوذ و و دارای قدرت در دربار بودو سال ها به تناوب حاکم فارس و خراسان و یزد و اصفهان و کردستان بود و از خود رشادتهایی نشان داد و لذا با آغاز نقشه انگلیس در جریان جداسازی هرات با قشون خویش رهسپار آنجا شد و پس از یک سال محاصره شهر هرات توانست آن را بار دیگر به خاک ایران برگرداند
پس این عبارت "مراد و مرید" که شخص اول فارس در مدح ایشان نوشته است و گسیل کردن سواران نظامی برای مشایعت ایشان و حل مشکل، حاکی از موقعیت بالای علمی و معنوی این عالم بزرگوار حتی در ارکان بالای حکومتی است و گرنه حاکم فارس برای هر روحانی عادی یا عالم متوسط این کارها را نمیکرد.
ورود به کهگیلویه
وقتی ایشان با مشایعت سواران حاکم فارس وارد کهگیلویه شدند مورد استقبال اقوام و طوایف مختلف به خصوص سادات قرار گرفتند، اما متأسفانه از کیفیت استقبال حاکم بهبهان و کهگیلویه و همچنین کلانتردهدشت اطلاع موثقی در دست نیست و این مقطع از تاریخ حیات ایشان هم برای ما مجهول است. بعد به سمت روستای طولیان حرکت کردند و موضوع تشنج موجود و قتل را پیگیری کردند. سپس اصلاح ذات البین نمودند، صاحبان دم راضی به دیه شدند و دیه مقتول را که زمین کشاورزی که در اطراف روستای طولیان بود به وراث مقتول پرداخت شد.
ایشان بعد از چندین روز سواران را به شیراز روانه کردند و آنطور که بهنظر میآید متوجه شدند که نیاز هست برای تبیین احکام شریعت و تشویق مردم به کسب علم، مدت خیلی طولانی در آن دیار بمانند.
همسرش که اهل شیراز بود و شهر نشین بود طبیعی است که نمیتوانست در آن منطقه ی عشایری محروم زندگی کند. امیرمؤمن که متوجه این موضوع شد با توافق، از او جدا شد و به دستور ایشان با احترام و تکریم به شیراز باز گردانده شد.
ذکر دوباره این نکته خالی از لطف نیست که این حوادث در دوران قاجار و در اوج محرومیت کهگیلویه رخ داد و ماندن طولانی مدت ایشان در آن منطقه بسیار محروم تصمیم سختی بود.
گرچه زندگی نامه ایشان در کتابی ثبت نشده ولی گمان میرود ایشان به چند دلیل تصمیم به ماندن را گرفتندیعنی ظاهراً مرحوم سید بعد از حل و فصل قتل ونزاع تصمیم برگشتن به شیراز را داشت زیرا ایشان در شیراز کرسی درس داشت و از مدرسین حوزه علمیه بزرگ شهر شیرازبودولی عواملی باعث شد که در منطقه ای کهگیلویه ساکن گردد
- هیچ عالمی در منطقه وجود نداشت که مردم نسبت به احکام شرع و دستورات دین به او رجوع کنند
- اوضاع نابسامان منطقه که باعث تظلم فراوان شده بود
- ایشان تصمیم جدی گرفته بودند که تحول فرهنگی و علمی ایجاد کند و لذا شروع به تعلیم و تدریس کرد وابتدا نوشتن و خواندن وقرائت قرآن را به سادات طایفه تعلیم داد و لذا میرعلی پسر عمویش ومیر محمد شریف و آیتالله میرمحمد لطیف که برادرانش بودند خواندن و نوشتن را از ایشان یاد گرفتن حتی میر محمد لطیف مقدار زیادی از ادبیات عرب و احکام شرع را از ایشان فرا گرفت و اولین استادش برادرش بوده است.
ایشان مجددا تجدید فراش کرد و با خانمی از سادات مشهدی ازدواج کردند لکن باز دارای اولاد نشدند و بلاعقب ماند این عالم جلیلالقدر بیست سال در منطقه مروج احکام وبه حل و فصل امور مردم رسیدگی کرد.
وفات
سادات مانند بقیه عشایر در اواخر فصل بهار به ییلاق کوچ میکردند. پس از سالها حیات پربرکت ایشان و تببین احکام شریعت در آن دیار کامل محروم و صعبالعبور، در سال آخر عمر به جهت این که غباری پیری بر او سایه افکنده بود و کسالتی هم بر او عارض شده نتوانست به ییلاق برود. گروهی از سادات به احترام ایشان کنارش ماندند و کوچ نکردند و حتی عده ای از سادات میرجنگی که در حال کوچ بودند در بین راه متوجه شدند که میرمؤمن امسال نمیآید و برگشتند، در جوار این عالم ماندند و چنین گفتند که ییلاق بدون آمیرمؤمن لطف و صفای ندارد. سرانجام درهمان سال یعنی سال 1262ش در سن 72 سالگی رحلت کردند و به اجداد طاهرینش محلق شدند و در روستای طولیان به خاک سپرده شدند. بنایی بر قبر ایشان گذاشته شده که تا الان باقی است.