رضاتوفیقی، میرمؤمن

    از ویکی‌نور
    نام
    نام‌های دیگر
    نام پدر
    متولد
    محل تولد
    رحلت
    اساتید
    برخی آثار
    کد مؤلف AUTHORCODE AUTHORCODE


    میرمومن موسوی (متوفی 1262ش)، از علمای قرن سیزدهم کهگلویه و شیراز.


    تولد

    میرمومن حدود سال 1190ش در روستای طولیان متولد شد.

    خاندان

    ایشان فرزند ارشد میراحمد که از بزرگان سادات رضاتوفیق بود و مادرشان مهرالنساء دختر قاید محمدیار از طایفه طیبی است . پدر ایشان از بزرگان سادات رضاتوفیق و فردی بسیار مشهور و متمول در آن دوران بود .آنچه از اسناد موجود بر می آید در آن دوران میر احمد بزرگ طایفه و دارای اعتبار و موقعیت اجتماعی بین همه اقوام بود و دارای املاک و مستغلات فراوان و از افراد بنام کهگیلویه در بین عام و خاص بود .

    تحصیل

    میرمومن بعد از اینکه به مکتب رفت و خواندن و نوشتن و همچنین قرائت قرآن را یاد گرفت به جهت علاقه شدید که به علوم اجداد طاهرینش داشت تصمیم گرفت که برای تحصیل به حوزه علمیه شیراز رهسپار گردد .

    ظاهراً پدر ایشان به جهت اینکه میر مومن پسر بزرگش بود و مال و اموال زیادی داشت و به تنهایی قادر به اداره ی املاک و مستغلات و احشام نبود و میر مومن دست راست ایشان بود ، موافق با تحصیل ایشان در شیراز که فاصله زیادی با کهگیلویه داشت نبود . ایشان که شیفته تحصیل و کسب علم بودند از آن موقعیت مالی بعنوان فرزند ارشد صرف نظر کردند و شب به خواهر خودش سیده زهرا میگوید اگر صبح از خواب بیدار شدید و دیدید که من نیستم نگران نباشید و به پدر بگویید که من برای برای تحصیل به شیراز رفتم . حقیقتا هجرت از کهگیلویه به شیراز دران عصر کار بسیار شاق وپرزحمتی بودولی درعین حال علاقه به علم اجدادش چنین راه سختی را برای او هموار کرد.

    ایشان حدودا در سال1205 هجری شمسی وارد شهر شیراز در مدرسه ی منصوریه و مدرسه خان شروع به تحصیل نموده است و قریب به 40 سال در شیراز ساکن بودند . در این مدت بعداز تحصیل وکسب فیض از علما بزرگ شیراز مانند مرحوم آیت الله شیخ محمدعلی محلاتی متوفای 1284 قمری و آیت الله العظمی شیخ محمد مهدی کجوری 1293و آیت الله سیدعلی اکبر یزدی ومیرزا ابوطالب نواب متوفای 1301 به مراتب علمی بالای نائل گردیدند و به عنوان یکی از علما و مدرسین بزرگ مطرح بودند . متاسفانه از شاگردان ایشان در شیراز اطلاع موثقی در دست نمی باشد . یکی شاگرد ایشان مرحوم آیت الله آقا میرمحمدلطیف است که‌ در منطقه کهگیلویه از اخوی خود ادبیات عرب ومقدار زیادی از احکام رافرا گرفت.

    بازگشت به وطن

    در روستای طولیان در بین سادات عباسی رضاتوفیق یعنی طایفه میرجنگی و میرعلی دوستی نزاعی رخ داد که منجر به قتل سیدی به نام میر علی پناه از طایفه میرجنگی شد . موضوع به محکمه کشیده و میرعباس که پسرعموی مقتول و میرملا که برادر مقتول بودند خلاف انتظار در بهبهان زندانی شدند . بعد از آزادشدن از زندان میرملا به کهگیلویه برگشت ولی میرعباس از بهبهان به طرف شیراز حرکت کرد تا میر مومن را به جهت حل و فصل این غائله به منطقه برگرداند .

    جالب است که میرعباس وقتی به شهر شیراز رسید درشهر به یک سید روحانی برخورد میکند و از او میپرسد که آقا ما یک عالمی در این شهر به نام میر مومن داریم آیا شما او را میشناسید؟

    در حالی که آن سید خود میر مومن بود ولی به جهت اینکه سال ها از منطقه رفته بود و قیافه شان تغییر کرده بود ، میر عباس او را نشناخت . ولی میر مومن اورا شناخت و گفت شما میر عباس نیستید با تعجب جواب داد : چرا خودم هستم .

    میر عباس پرسید شما کی هستید؟ گفت من میرمومن هستم .

    میرعباس بسیار خوشحال شد و به جهت طولانی بودن سفرش خیلی موهای سر ومحاسنش بلند شده بود و لباسهایش مندرس وپاره شده بود . میرمؤمن ایشان رابه آرایشگاه برد و سر و صورتش را اصلاح کردند و لباس نو برایش خرید و بعد از استحمام ، او را به منزل خویش برد . میر عباس جریان نزاع و قتل را برای ایشان تعریف و از او درخواست استمداد نمود وگفت به جهت این قتل تفرقه شدیدی بین سادات رخ داده وعده ای زندان رفته اند و ممکن است هر لحظه نزاع گسترده تر شود . فقط حضور حضرتعالی باعث میشود که این غائله پایان یابد . این عالم بر خود لازم دید به منطقه برگردد باتوجه به تشنج موجود در منطقه ایشان به دیدار حاکم فارس سلطان مراد میرزا حسام السلطنه که شخصی معروف وموثر در تاریخ قاجار و در دربار و ولایت خراسان و فارس بود، رفت و موضوع را برای ایشان مطرح کرد . سلطان مراد میرزا به جهت شناخت و احترام خاصی که برای این عالم قائل بود ، سواران نظامی را به همراه ایشان به منطقه کهگیلویه فرستاد . همچنین نامه ای به حاکم بهبهان وکهگیلویه سلطان اویس میرزا احتشام الدوله برای پیگیری و رسیدگی به موضوع قتل نوشت و در پایان نامه این گونه نوشته است "بدان که من که مرادم مرید میر مومنم .

    توجه به این نکته ضروری است که میرمومن در شیراز نه ایل و تباری و نه مال و سرمایه‌ای و نه منصب حکومتی داشت ، پس فقط بعلت مقام معنوی و مرتبه علمی بسیار بالای ایشان در نزد حاکمان فارس دارای حرمت و اعتبار بود آن هم حسام السلطنه که عموی ناصرالدین‌شاه بود و بسیار شخصی پرنفوذ و و دارای قدرت در دربار بودو سال ها به تناوب حاکم فارس و خراسان و یزد و اصفهان و کردستان بود و از خود رشادت هایی نشان دادولذابا آغاز نقشه انگلیس در جریان جداسازی هرات با قشون خویش رهسپار آنجا شد و پس از یک سال محاصره شهر هرات توانست آن را بار دیگر به خاک ایران برگرداند

    پس این عبارت "مراد و مرید" که شخص اول فارس در مدح ایشان نوشته است و گسیل کردن سواران نظامی برای مشایعت ایشان و حل مشکل ، حاکی از موقعیت بالای علمی و معنوی این عالم بزرگوار حتی در ارکان بالای حکومتی است و گرنه حاکم فارس برای هر روحانی عادی یا عالم متوسط این کارها را نمیکرد .

    ورود به کهگیلویه

    وقتی ایشان با مشایعت سواران حاکم فارس وارد کهگیلویه شدند مورد استقبال اقوام و طوایفه مختلف به خصوص سادات قرار گرفتند اما متاسفانه از کیفیت استقبال حاکم بهبهان و کهگیلویه وهمچنین کلانتردهدشت اطلاع موثقی در دست نیست واین مقطع از تاریخ حیات ایشان هم برای ما مجهول است. بعد به سمت روستای طولیان حرکت کردند و موضوع تشنج موجود و قتل را پیگیری کردند . سپس اصلاح ذات البین نمودند ، صاحبان دم راضی به دیه شدند و دیه مقتول را که زمین کشاورزی که در اطراف روستای طولیان بود به وراث مقتول پرداخت شد .

    ایشان بعد از چندین روز سواران را به شیراز روانه کردند وانطور که بنظر میاید متوجه شدند که نیاز هست برای تبیین احکام شریعت و تشویق مردم به کسب علم ، مدت خیلی طولانی در آن دیار بمانند .

    همسرش که اهل شیراز بودوشهر نشین بود طبیعی است که نمیتوانست در آن منطقه ی عشایری محروم زندگی کند . امیرمومن که متوجه این موضوع شد با توافق ، از او جدا شد و به دستور ایشان با احترام و تکریم به شیراز بازگردانده شد .

    ذکر دوباره این نکته خالی از لطف نیست که این حوادث در دوران قاجار و در اوج محرومیت کهگیلویه رخ داد و ماندن طولانی مدت ایشان در آن منطقه بسیار محروم تصمیم سختی بود .

    گرچه زندگی نامه ایشان در کتابی ثبت نشده ولی گمان میرود ایشان به چند دلیل تصمیم به ماندن را گرفتندیعنی ظاهراً مرحوم سید بعد از حل و فصل قتل ونزاع تصمیم برگشتن به شیراز را داشت زیرا ایشان در شیراز کرسی درس داشت و از مدرسین حوزه علمیه بزرگ شهر شیرازبودولی عواملی باعث شد که در منطقه ای کهگیلویه ساکن گردد

    1-هیچ عالمی در منطقه وجود نداشت که مردم نسبت به احکام شرع و دستورات دین به او رجوع کنند

    2-اوضاع نابسامان منطقه که باعث تظلم فراوان شده بود 3-ایشان تصمیم جدی گرفته بودند که تحول فرهنگی و علمی ایجاد کند ولذاشروع به تعلیم و تدریس کرد وابتدا نوشتن و خواندن وقرائت قران را به سادات طایفه تعلیم داد و لذا میرعلی پسر عمویش ومیر محمد شریف و آیت الله میرمحمد لطیف که برادرانش بودند خواندن و نوشتن را از ایشان یاد گرفتن حتی میر محمد لطیف مقدار زیادی از ادبیات عرب و احکام شرع را از ایشان فرا گرفت و اولین استادش برادرش بوده است

    ایشان مجددا تجدید فراش کرد وباخانمی از سادات مشهدی ازدواج کردند لکن باز دارای اولاد نشدند و بلاعقب ماند این عالم جلیل القدر بیست سال در منطقه مروج احکام وبه حل وفصل امور مردم رسیدگی کرد .

    وفات

    سادات مانند بقیه عشایر در آواخر فصل بهار به ییلاق کوچ میکردند . پس از سالها حیات پربرکت ایشان و تببین احکام شریعت در آن دیار کامل محروم و صعب العبور ، در سال آخر عمر به جهت این که غباری پیری بر او سایه افکنده بود و کسالتی هم بر او عارض شده نتوانست به ییلاق برود . گروهی از سادات به احترام ایشان کنارش ماندند و کوچ نکردند و حتی عده ای ازسادات میرجنگی که در حال کوچ بودند در بین راه متوجه شدند که میرمومن امسال نمیاید و برگشتند . در جوار این عالم ماندند و چنین گفتند که ییلاق بدون آمیرمؤمن لطف و صفای ندارد . سرانجام درهمان سال یعنی سال 1262 هجری شمسی در سن 72 سالگی رحلت کردند وبه اجداد طاهرینش محلق شدند رحمه الله علیه رحمه واسعه وحشره مع اجداده الطاهرین و در روستای طولیان به خاک سپرده شدند . بنایی بر قبر ایشان گذاشته شده که تا الان باقی است.


    وابسته‌ها