سمعانی، عبدالکریم بن محمد
شهابالدين ابوالقاسم احمد، فرزند ابومظفر سمعانى يكى از دانشيان و سخنوران خاندان سمعانى است. خاندانى كه در فضل و كمال، امام و راهنماى روزگار خود بودند و بر همگان پيشى داشتند. احمد سمعانى ظاهراً در مرو به سال 487ق زاده شد. تا اوان بلوغ در همان جاى بود و از پدر فقه و حديث آموخت. آنگاه همراه برادرزادهاش، عبدالكريم به سرخس مسافرت كرد؛ اما ديرى نپائيد كه به مرو بازگشت. ديگر بار آن دو جوان مروى به قصد دانش اندوزى راهى سفر شدند، اين بار به سوى نيشابور به آهنگ استماع كتاب صحيح مسلم از نامداران آن ديار. به مقصود كه رسيدند، احمد روانه مرو شد. ساليانى بعد، احمد سمعانى مراحل علوم ظاهرى و باطنى را گذرانيده بود، فقيه و مفتى بود، وعظ مىگفت، شعر مىسرود و در مجلس بوسعيد با عرفان آشنا گشته بود. وى سرانجام به سال 534ق دار فانى را وداع گفت.
نام | سمعانی، عبدالکریم بن محمد |
---|---|
نامهای دیگر | سمعانی، ابوسعید
سمعانی، تاج الدین سمعانی مروزی مروزی، ابوسعد عبدالکریم |
نام پدر | |
متولد | |
محل تولد | |
رحلت | 562 ق |
اساتید | |
برخی آثار | |
کد مؤلف | AUTHORCODE03390AUTHORCODE |
سمعانى و تصوّف
تاريخ، اين آگاهى را كه سمعانى چگونه به وادى عرفان راه يافته و با كداميك از پيران خراسان پيوند داشته از ما پنهان مىدارد. در متن روح الارواح، هم آرائى اويس گونهاى مىيابيم كه طبق آن، سلوك جاده طريقت بدون پيوستگى با پير و دلبستگى با شيخ هم ميسور است و هم با عباراتى روبرو مىشويم كه مىگويد، بدون راهنما و پير نمىشود، به سلوك پرداخت. گرچه در خصوص چگونگى و چرايى گرايش سمعانى به عرفان دستمان تهى است و چيزى نمىدانيم؛ اما اين را نيك آگاهيم كه تصوّف و پسندهاى عرفانى در روزگار وى سخت پرجاذبه بوده است. كششهايى كه درونهاى بىقرار؛ همچون ابوحامد غزالى را قرار مىبخشد، جاذبههايى كه از سنايى، مديحهگوى شوريدهاى سختهجويى مىساخت. امر ديگرى كه مىتوانست سمعانى فقيه و محدّث را، به انجمن عاشقان كشاند و او را به نگارش كتابى با نثر شاعرانه وادارد نگاشتههاى مشايخ سدههاى سوم تا پنجم است. آثار بزرگانى چون ابىنصر سراج طوسى، ابوطالب محمد مكّى، ابوالقاسم قشيرى، شهيد بلخى، جنيد بغدادى و حسين منصور حلاج كه جملگى به عربى هستند و ميراثهاى جاويدان پارسى؛ مانند «كشف المحجوب» هجويرى، آثار خواجه عبدالله انصارى، احمد غزالى و سنايى غزنوى.
افزون بر اين هم، بايد تأثير اقوال ابوسعيد ابىالخير بر احمد سمعانى را از ياد نبرد؛ زيرا همچنان كه گفته شد، وى در سال 529ق سفرى به نيشابور داشته و در اين روزگار، آوازهى ابوسعيد در نيشابور و ديگر شهرها پيچيده بود و سمعانى كه در آن زمان در سفر دانش اندوزى بوده به حتم فراگيرى مبانى آن مكتب عرفانى را فراموش نمىكرده است. گفتههاى فراوانى كه از ابوسعيد در روح الارواح نقل شده و ديدگاههاى مشتركى كه در اين كتاب و اسرارالتوحيد آمده، همه نشان تأثيرپذيرى سمعانى از ابوسعيد است.
سخنورى سمعانى
سمعانى توجه زيادى به شعر داشت و نه تنها به نقل اشعار سوزناك شعرا اهتمام مىورزيد، بلكه خود شاعرى ورزيده و خوش سخن بود كه با نكتههاى شعرشناسى و نقدالشعر نيز آشنايى داشته است. البته در زمينهى اشعار عربى او، هيچ اطلاعى در دست نيست و دليلى نداريم كه پارهاى از ابيات عربى كتاب روح الارواح را به او نسبت بدهيم؛ ولى از سرودههاى فارسى او ابياتى در دست است كه از يكسو توانايى او را در شعر و سخنورى مىنماياند، و از ديگر سو، تخلص او را در شعر نشان مىدهد. تخلصى زيبا، به هيات «رهى» كه خود او را در بيشترينهى مواضع، اين كلمه را به جاى «بنده» به كار گرفته است.
مبناى عرفانى سمعانى
سمعانى به احتمال قريب به يقين، از آراى عرفانى بوسعيد، سخت متأثر بوده است. لذا تصوّف وى تصوّفى است، عاشقانه و پاکبازانه. براساس همين پسند و انديشه است كه سمعانى به ستايش «انجمن عاشقان» مىپردازد. وى در جرگهى صوفيانى قرار دارد كه اهل سكر و بيهوشىاند و به همين جهت به حلاّج، لقب «ديوانهى عراق» مىدهد و از بايزيد به هيأت «شوريدهى بسطام» ياد مىكند.