اشرف افغان بر تختگاه اصفهان (به روایت شاهدان هلندی)
اشرف افغان بر تختگاه اصفهان (به روایت شاهدان هلندی) | |
---|---|
پدیدآوران | فلور، ویلم (نويسنده) سری، ابوالقاسم (مترجم) |
ناشر | توس |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1367 ش |
چاپ | 1 |
موضوع | ایران - تاریخ - حکومت افغانان، 1135 - 1142ق. |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | DSR 1256 /ف8الف5 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
اشرف افغان، نوشته ويلم فلور كه توسط ابوالقاسم سرى به زبان فارسى درآمده است. کتاب حاضر كه دنباله کتاب «برافتادن صفويان و برآمدن محمود افغان» است، شرح رويدادهاى مهم زمان سلطه اشرف را از ديدگاه نويسندگان شركت هند خاورى هلند كه در مطاوى کتاب اختصارا واك ناميده مىشود، در بردارد. در اين شركت روزنامهاى بوده است كه در آن وقايع مهم روزانهيى كه بيشتر به اوضاع سياسى كشور ايران مربوط بوده، ثبت مىشده است.
ساختار
کتاب، شامل يادداشتى از مترجم و سپس در هشت فصل به حكومت اشرف افغان، قيام و سقوط سيداحمد خان پادشاه کرمان، وضع بندرعباس و هرمز، همچنين داراى دو ضميمه در پایان کتاب، اشاره مىشود.
گزارش محتوا
معلوم نيست در شركت روزنامهاى، چند تن به اين كار ارزنده سرگرم بودهاند؛ اما چندين بار نويسنده از خود با عنوان «روزنامهدار» يا «روزنامهچى» ياد مىكند. فزون بر اين نويسندگان، شركت در نهان، خبرچيانى را از اهالى ايران يا از ميان نخبگان، حاكمان و حاكمچگان آنها به انحاى گونهگون در خدمت خود داشته و از آنها خبرهاى دست اولى را به دست مىآورده است، در نتيجه آگاهىهاى بسيارى از اوضاع نكبتبار و اسفانگيز اين دوره تاريك تاريخ ايران در اسناد شركت مزبور در بايگانى واك در هلند باقى مانده است.
آقاى دكتر ويلم فلور نخستين بار به مطالعه و تحقيقى انتقادى در اين اسناد پرداخته و تأليفاتى ارزنده درباره اين دوره عرضه داشتهاند. در کتاب نخستين ديديم كه چگونه در پى صد سالى آسايش و راحتطلبى، دندانها و چنگالهاى شير پير حكومت صفويان را سستى و فتور فرو گرفته، توان تصميمگيرى و برابرى با دشوارىهاى امور مملكتى از هيأت حاكم رخت بربسته بود و آن جماعت ناهماهنگ هر يك سازى جداگانه مىنواخت. راحتطلبى حاكمان و فساد دستگاه به حدى رسيد كه سردمداران خواه ناخواه آماده پذيرش هر خفتى شدند، به نعل و به ميخ زدند با اهمال و امهال فرصتهاى گرانبهاى بسيار را از دست دادند؛ از كسانى كه بر سرير قدرت بودند، هيچ كس مرد ميدان كار يا مرد مرد نبود يا اگر بود مجال كار نيافت. شورشها و اعتراضهاى پى در پى مردم پايتخت و ساير جاىها عليه سهلانگارىها و خلافكارىها و اجحافها به جايى نرسيد.
دروغ زنان حاكم برای لاپوشانى كردن زبونى و درماندگى خود و به قصد فريب مردم، هر روزه به ساختن شايعه يا «تبليغى نو» دست زدند تا خشم مردم را از زبونىهايشان منحرف سازند. بارها بزرگان و ريش سپيدان و ميهن پرستان شهر انجمن كردند و از آنها خواستند تا مسلحشان كنند تا بتوانند شورشيان را سركوب سازند. بارها مردم خشماگين به كاخ شاه و باشگاه اعتمادالدوله (صدراعظم) حمله بردند.
ابرامها، الحاحها و درخواستهاى مصرانه مردم با مانورهاى خدعهآميز دروغين و نمايشهاى فريبآميز قدرت خاموش گشت. در واقع «سر مردم را شيره مىماليدند» بىاعتنايى نالايقان حاكم به سرنوشت مردم و وضع فلاكتبار موجود با غليان نارضايى شديد ايشان به ويژه اقليتهاى ستمديده مذهبى «تشنه تغيير» دست بهم داد و تغار كلوائى حكومت فرتوت بيكاره را در هم شكست. اتباع شورشى يا ستمكارگانى كه با آگاهى از ضعف و فتور كاخ نشينان و تحريك عمال روس منحوس به پشتوانه «فتوايى اغواگر» از راه رسيدند تا «نودولتانى» باشند كه بر «خر ديگران» سوار باشند؛ از سرزمين حاكمنشين خراسان خاورى (افغانستان كنونى) گرازان آمده بودند كه در آشكار از خود رفع ستم كنند؛ اما در نهان انديشهاى جز چپاول و غارتگرى و خونريزى نداشتند. بنابراین از آب گلآلود حكومت ديرينه سال صفويان - كه قرنى از تن آسانى و آرامش را با سردارانى جنگ ناديده پشت سر مىگذاشت - ماهى گرفتند. و نه همان از صدرنشينان سلف در ستمكارگى و خونريزى به مراتب درگذشتند، به همميهنان و همدينان خود نيز هيچ گونه ترحمى روا نداشتند، به هيچ كس و هيچ چيز ابقا نكردند، بلكه از فرط گرسنه چشمى، بىتوجهى به اصول مردانگى و انسانيت، جذبه مال و مقام و قدرت يكباره زمام اختيار از كف بىكفايتشان فرو نهاد و در اين راه اين طفلان يك شبه ره صد ساله رفتند، كاروانها از اموال غارتى، كودكان و زنان اسير فروختنى، به سوى قندهار گسيل شد.
تختگاه ايران به نيزارى خوشيده مىمانست در آتشى سوزان، و چنان شد كه باد افراه بدرفتارىها، كژفهمىها، و ندانم كارىهاى حاكمان نالايق، دامنگير همگان گشت، خشك و تر با هم سوخت، به قولى پانصد هزار تن از مردم بىپناه تنها در اصفهان به وضعى دردناك و اكثر به مرگى تدريجى جان باختند. فاجعهاى بزرگ دل تمام ميهن را آزرد، و در هنگامه وانفسايى كه پيش آمد، ديو قحط و گرسنگى با درندهخويى و قساوت ناشى از آن، ماندگان نيم جان را برانگيخت تا در تنازعى كه برای بقا در گرفت، پس از خوردن همه جانوران حلال و حرام گوشت مانده در شهر، جنازه مردگان را از گورهاى تازه و كهنه بيرون كشند، و از آن پس اين اشباح نگونبخت بيچاره يا آدم گونههاى نيم جان قحط زده وامانده - كه به قافله لاشخوران استحاله يافت - تكهپارههاى لاشههاى بويناك تعفنآميز همنوعان فلكزده خود را برای «چند روزى بيشتر ماندن» با ولع بسيار بلعيدند، خوى و خلق مردمى از يادها رفت، مرگ تدريجى در كوى و برزن بيداد كرد، فرياد و مويه ستمزدگان به جايى نرسيد. حاكمان بىآزرم ككشان هم نگزيد و چون گوسفندان پروارى گرگ ديده، هراسان و لرزان بر جاى خشكشان زد. افزون بر مردم عادى جمعى كثير از دانشمندان و انديشمندان ارزشمند شهر در پى بالا گرفتن «احتكار» خوراكىها، يا محاصره، در خانههاى خود با زجر و شكنجه جان باختند و جنازههايشان در همان خانهها يا در كوچه پس كوچهها رها شد. اين تنها اصفهان نبود كه در آتش بيداد و قتل عام سوخت، درباره کرمان نوشتند كه هيچ شهرى در طول تاريخ جهان آن چنان دچار خرابى و كشتار نشده است. اما جانورى يك چشم كه در شهر كوران به پادشاهى رسيده بود، از آن جا كه «قباى پادشاهى» بر بالاى او راست نمىآمد و راهزنى «بى آزرم و مردم كش» بيش نبود، ديرى نپاييد و شئامت خونهاى بىگناهان فراوانى كه بر زمين ريخت؛ به زودى دامنگيرش شد و در خبط دماغ و جنونى غالب كه جانش را فرو گرفت، طومار زندگانى كوتاه و جنايتگارانهاش در طوفانى ديگر از جنون كودن قدرتطلبى ديگر به نام «اشرف» در هم نورديده گشت، و بدينسان ستمكارهاى ديگر كه موقتا و «نه از روى استحقاق» بر تختگاه پرهيمنه صفويان پديدار گشت داستانش چون داستان «گردن خر» بود و «طوق زرين» و آن مگس جولانگر در «عرصه سيمرغ» كه اندسالى حكومت لرزان او بر چند شهر و روستاى ايران بزرگ موضوع سخن کتاب حاضر است، و شاهدان عينى هلندى جا به جا تكههايى از رويدادهاى زمان حكومت گونه او را به مناسبتهايى كه با منافع آنان ارتباط داشته است (به انتخاب و تأليف در خور ايرانشناس پژوهنده نامبرده،) برای ما روايت مىكنند، و در اين ميان از وضع اجتماعى، از خلق و خوى حكومتگران، از گدامنشى ايشان، از سبعيت و درندگىها، از آدم فروشىها و رذيلتها و سفاهتها و... و... جنايتهايشان (و نيز از دسيسهها و نيرنگهاى رقيبان انگليسى خود) نكتهها مىگويند.
در اين اوان هنوز دو مركز تجارى هلند يكى در بندرعباس (اصلى) و ديگرى در اصفهان (فرعى) اندك فعاليتى دارند، از سومين مركز بازرگانى هلند در کرمان تقريبا شايد به سبب ويرانى عظيم شهر چندان سخنى در ميان نيست مدير كل شركت در مركز بندرعباس شخصى است به نام پيتر اتلام و مدير شعبه اصفهان نيكلاس اسخارور نام دارد. پس از غلبه محمود هلنديان مبالغى از سود و سرمايه خود را از دست دادهاند، وضع تجارت شركت به ركود انجاميده است. و اتلام بر سر آنست كه در اين هرج و مرج ويرانگر مركز اصلى بازرگانى هلند را از بندرعباس به جزيره هرمز انتقال دهد؛ اما هدف اصليش اينست كه اين جزيره را مستعمره هلند سازد يا در واقع آن را تصرف كند. در اين حيص و بيص كاركنان شركت هند خاورى انگليس كه با هلنديان رقابتى سخت شديد دارند، ساكت ننشسته و افزون بر آن كه مىخواهند به لطايفالحيل جزيرههاى قشم و لارك را متصرف شوند، نه همين مانع پيشرفت مقاصد اتلام شده، بلكه در نهان باروخان سركرده اشرف را دل مىدهند تا با حيله و ترفند او و دو تن از كاركنانش را اسير و زندانى كند، سرانجام در نبردى كه ميان هلنديان و اشرفيان برای نجات اتلام و يارانش درمىگيرد، از سه مقام مهم هلندى كه به اسارت باروخان در آمدهاند، يكى در زير شكنجه جان مىدهد، ديگرى، در هنگامه جنگ و گريز جان مىسپارد و اتلام دقايقى پس از رهايى از چنگ زندانبانان درمىگذرد و انگلیسیان «شرير» كه آتش اين جنگ را دامن زدهاند به هدف خود مىرسند و بدينسان اتلام رئيس شركت هلند جان خود را بر سر اين كار مىنهد.
کتاب، راوى رويدادهاى مهم زمان سلطه اشرف است، مردى كودن كه با دار و دسته خود يا به قول نويسندگان روزنامه جمعى از «سگان گرسنه»، «ديوان هفت چشم» برای «تاراج، كلاشى و پوست كنى خلايق»؛ مانند بيمارى آكله در كارست، و ظهور برق آساى طهماسبقلى (نادر) در عرشه كشتى طوفانزده ايران، فرار شتابان اشرفيان از اصفهان، دسيسهها و دوز و كلكها و ترفندهاى استعمارگران كهن در آن هنگامه هرج و مرج، برای ماهى گرفتن از آب گلآلود ميهن ما؛ به سخن ديگر در اين زمان ايران عرصه چپاول و تاراج است و بازيگران اين عرصه چپاول و تاراج، كشتار و آدم دزدى و آدم فروشى: اشرف، زبردستخان، زاهد علىخان، باروخان، تيمورخان ترك بلوچان و جز آنان از يكسو، و مدعيان تاج و تخت و حكومت ايران: طهماسب ميرزا، محمد ميرزا، صفى ميرزا پسران آواره شاه سلطان حسين و قيام كنندگان عليه سلطه اشرفيان: سيداحمدخان مدنى «جنگجوى خانه بدوش»، يوزباشى يزد، قلندر اسماعيل و ديگران از سوى ديگر، بديهى است در كشاكشى كه در ميانه اين مدعيان گونهگون درگرفته است تنها خانمانهاى مردم بىگناه است كه مىسوزد و بر باد مىرود. با ظهور نادر خراسانى، آثار اهريمنى اين ظلمت آفرينان از پهنه ايران اندك اندك محو و ناپديد مىشود و دوران زبونى و بردگى، على الظاهر به سرافرازى و آزادگى تبديل مىگردد و سرانجام کتاب با سه ضميمه سودمند كه يكى شرح اجمالى جزيره و قلعه هرمز و تاريخچهاى نامستند از حاكمان آن جزيره در طول تاريخ، داستان سلطه پرتگاليان بر آن و غلبه جانانه امامقلىخان سردار بزرگ شاه عباس كبير بر استعمارگران متجاوز پرتگالى است و دو ضميمه. ديگر توصيفى از وضع هرمز است كه با شرحى مختصر از حدود قلمرو سلطه كوتاه محموديان و اشرفيان در سرزمين ايران بزرگ و زمان كوتاه سلطه ايشان كه زمان سلطه جنايت، نفرت، آدمفروشى، آدمكشى و توهين به انسانيت است، خاتمه مىيابد.
وضعيت کتاب
فهرست مطالب کتاب، در ابتداى آن درج شده و فهرستهاى كسان، جاىها و جايگاهها، منصبها، نژادها، لقبها، سلسلهها، طايفهها، اصطلاحها در انتهاى کتاب درج شده است.
منابع مقاله
متن و مقدمه کتاب