كتاب الفرق في شرح أحوال مذهب المسلمين و المشركين
معرفى اجمالى
«كتاب الفرق فى شرح احوال مذهب المسلمين و المشركين» کتابى است كه به شرح و بررسى مذاهب مختلف اسلامى و غير اسلامى مىپردازد حتّى دربارۀ مذاهبى بحث مىكند كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى در واقع مسلمان نيستند.در اين كتاب فخر رازى با آن عظمت علمى نهايت بىانصافى و بىدقّتى خود را نشان مىدهد وى نسبتهايى را به شيعه مىدهد كه كاملا دروغ بوده و هيچ واقعيّتى ندارد. البته با كمى تحقيق در احوالات فخر رازى معلوم مىشود كه وى ادوار مختلفى را پشتسر گذاشته است زمانى در نهايت تعصّب و شدّت تسنّن روزگار سپرى مىكرد در اين دوره از تهمتزنى و دروغپردازى نسبت به شيعه ابائى نداشت ولى ظاهرا در اواخر عمر مستبصر شده و پختهتر به نظر مىرسد. خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اين رساله ناظر به همان دورۀ تعصّب و تسنّن وى بوده لذا در آن، سخنان دروغ و تهمتهاى ناروا به مكتب تشيّع بسيار ديده مىشود كه در جاى خود به آن پرداخته مىشود.
گزارش محتوا
اين كتاب مشتمل بر ده باب است:
باب اوّل:
باب اوّل به شرح فرقههاى معتزله مىپردازد و خود داراى سه فصل است در فصل اوّل به اصول چهارگانهاى اشاره مىكند كه تمام فرقههاى معتزله بر آن اتّفاقنظر دارند و آنها عبارتند از:1-نفى باريتعالى از صفات علم و قدرت. 2-اعتقاد به محدث بودن قرآن 3-نفى رويت حقتعالى 4-خالق نبودن خدايتعالى در افعال بندگان. فصل دوّم در وجه تسميه معتزله است كه گروهى از شاگردان حسن بصرى از حلقه وى بيرون آمده و مذهب جديدى را بوجود آوردند لذا به آنها گفتند:اعتزل حلقة الحسن.فصل سوّم به فرقههاى هفدهگانه معتزله مىپردازد كه هركدام از آنها داراى نظريّات مختلفى هستند بعضى مىگويند خدايتعالى سميع و بصير هست ولى مريد نيست گروهى مىگويند كه يك عرض هم مىتواند موجود باشد و هم معدوم، برخى معتقدند لفظ وكيل را نمىتوان بر خدا اطلاق نمود لذا از گفتن«حسبنا اللّه و نعم الوكيل»مردم را منع مىكردند طايفهاى ديگر مىگويند گواهى على، طلحه و زبير به هيچ وجه مقبول نيست.
باب دوّم:
باب دوّم كتاب به خوارج و فرقههاى آنها مىپردازد همه خوارج اتّفاق دارند بر اينكه اگر انسانى معصيت كند بلافاصله كافر مىشود اين گروه عثمان و على(ع) را كافر مىدانند و ابوبكر و عمر را به بزرگى ياد مىكنند و داراى بيست و يك فرقهاند با كمى دقت در خوارج و طوايف آنها معلوم مىشود كه اين گروه داراى افكار افراطى و خطرناكى هستند كه مخالفان عقيدۀ خود را واجب القتل مىدانند فرقهاى از آنها مىگويند كه سورۀ يوسف به خاطر داستانهاى عشقى از قرآن نيست زيرا شأن خدايتعالى بالاتر از اينهاست عدّهاى از آنها نكاح با دختران خود را جايز دانسته و مفاسد را از خدا نمىدانند.
باب سوّم:
باب سوّم كتاب دربارۀ رافضيان است دربارۀ وجه اين تسميه اين گروه گفته مىشود كه چون زيد فرزند امام سجّاد(ع) بر هشام بن ملك خروج كرد برخى از سربازان و لشكريان زيد، بر ابوبكر دشنام و ناسزا گفتند زيد آنها را از اينكار منع كرد آنها عصبانى شده و از لشكر زيد بيرون آمدند و فقط دويست نفر همراه زيد در لشكر ماندند دراينحال زيد رو به لشكريان خود گفت:رفضتمونى قالوا نعم رافضيان داراى 4 گروۀ مهم هستند كه عبارتند از:زيديّه، اماميه، كيسانيه، غاليه زيديه طايفهاى هستند كه پيروان زيد بن على مىباشند و داراى سه گروهاند:گروهى از آنها در حق ابوبكر و عمر ناسزا مىگويند و عدهاى فقط به عثمان دشنام داده و آنرا كافر مىدانند و طايفهاى ديگر به شيخين احترام گذاشته ولى در عثمان توقّف نمودند.فخر در ادامه مطالب به مذهب اماميه مىپردازد و سخنانى را به آنها نسبت مىدهد كه از اساس باطل بوده و هيچ واقعيّتى ندارد وى مىگويد:اماميه معتقد است كه ابن ملجم قاتل على(ع) نمىباشد چون مقتول يكى از موجودات جنّى است كه به صورت على متمثّل شدهو على(ع)هيچوقت كشته نشده است بلكه به آسمان عروج نموده و دوباره به زمين باز خواهد گشت و انتقام خود را از ابوبكر و عمر خواهد ستاند فخر مىافزايد كه به عقيده اماميه رعد صداى على و برق صداى تازيانۀ اوست از اينروى اماميه وقتى صداى رعد و برق مىشنوند مىگويند:عليك السلام يا امير المومنين بر اهل تحقيق معلوم است كه اظهار اينگونه مطالب بشدّت از ارزش علمى فخر مىكاهد طايفۀ از رافضيان، غلات هستند و داراى پانزده فرقهاند وجه اشتراك آنها در اين است كه غاليان معتقدند كه خدا در على(ع)حلول كرده است.چهارمين طايفه از رافضيان، كيسانيان هستند كه آنها محمد بن حنيفه را امام پس از امام حسين(ع) مىدانند كه داراى سه دستهاند و از ميان آنها كربيان معتقدند كه محمد بن حنيفه پس از على بن ابيطالب(ع) امام بوده و اكنون زنده و باقى است.از سخنان نحيف ديگر فخر اينست كه وى به مومن طاق متكلّم برجسته امام صادق(ع)، لقب شيطان داده و او را مانند يهوديان مشبّهه مىداند و مىگويد پيروان شيطان طاق گمان مىكنند كه خداوند در عرش سكونت دارد و فرشتگان حامل عرش خداوند مىباشند هرچند فرشتگان نسبت به خدا ضعيف هستند ولى ضعيف بار قوى مىكشد و تحمّل سنگينى مىكند ناگفته پيداست كه نسبت دادن اينگونه سخنان يا از نادانى آنهاست يا غرضورزى آنها را نسبت به شيعيان نشان مىدهد.قاضى نور الله شهيد در كتاب مجالس واقعهاى را نقل مىكند كه در آن امام صادق(ع) به حسن بيان و قدرت ادبى مؤمن طاق اشاره مىكند و وى را تأئيد مىنمايد كه طالبان مىتوانند بدانجا رجوع نمايند
باب پنجم:
باب پنجم كتاب دربارۀ كراميان است اين گروه پيروان ابوعبدالله محمد بن كرام هستند ابوعبداللّه كرام داراى تأليفات بسيارى است كه مملو از ترّهات و ياوهگوئى است اين طائفه داراىگروههاى بسيارى هستند كه عبارتند از:طرائفيان، اسحاقيان، عابديان،يونانيان، سورميان، هيصميان.اينان معتقدند كه خدايتعالى جسم بوده و جوهر است لذا محل حوادث بوده و داراى جهت و مكان مىباشد.
باب ششم:
باب ششم دربارۀ طايفه جبريان سخن مىگويد فخر كه خود از اشاعره بوده و جبرى مسلك است مىخواهد اتّهامات جبرى بودن را از خود دفع كند لذا مىگويد كه معتزله ما را جبرى و مجبّرى مىنامند و اين خطاى آنهاست زيرا ما اعتقاد داريم به قادر بودن انسان ولى وى را موجد افعال نمىدانيم
باب هفتم:
باب هفتم دربارۀ مرجئيان بحث مىكند در وجهتسميه اينان گفتهاند كه اين طايفه مجرم را مجازات نمىكنند بلكه كيفر آن را بخدا واگذار مىكنند.اين طايفه كار را بدانجا كشاندهاند كه مىگويند آدمى هم نمىتواند به خطا و جرم انسان ديگرى حكم كند بلكه اين كار مخصوص خداست اين گروه در روزگار بنى اميّه بوجود آمدند و داراى پنج گروهاند.
باب هشتم:
باب هشتم در بيان احوالات صوفيه و طوايف آنهاست فخر به يك طايفه از آنها ارزش زيادى قائل و به مدح آنها مىپردازد آنهائيكه راه معرفت اللّه را در تصفيه نفس و تجرد روح از علايق بدن مىدانند وى اين طريقه را نيكوترين و نزديكترين راهها مىداند اين طائفه پس از اداء فرايض به نوافل مىپردازند و به فكر و ذكر و مراقبت نفس مشغولند و همه سعى و تلاش آنها اينست كه باطن و سرّ خود را متوجّه حضرت حق كنند و هرگز از او غافل نباشند فخر اين گروه را صاحبان حقيقت دانسته و به آنها مباهات مىكند ولى ظاهرا نسبت به طوايف ديگر ارزش زيادى قائل نيست.
باب نهم:
باب نهم در بيان احوالات كسانى است كه تظاهر به اسلام مىكنند اين طايفه شش گروهاند باطنيان يكى از آن گروهاست كه فخر بشدّت از آنها متنفّر است وى زيان اينها را به دين مقدّس اسلام بيشتر از زيان همه كافران مىداند زيرا مراد باطنيان ابطال شريعت و انكار وجود خداست اين گروه به هيچ دينى معتقد نبوده و معاد را انكار مىكنند ولى با اينهمه تظاهر به اسلام مىكنند فخر در اينجا هم به ياوهگوئىهاى خود نسبت به شيعيان
فصل دهم:
باب دهم كه آخرين باب كتاب را تشكيل مىدهد به شرح فرق بيگانه از اسلام مىپردازد كه عبارتند از:يهوديان، نصارى، زردتشتيان، صابيان و فلاسفه همه يهوديان به حضرت موسى(ع)، هارون،يوشع ايمان دارند يهوديان منكر نسخ در احكام و بداء در امور تكوينى هستند و براين باورند كه خداى تعالى از روز ازل پروندۀ نظام هستى را بسته و هيچ چيزى قابل نسخ و تغيير نيست به نظر فخر بيشتر طوايف يهود مشبّههاند. گروه دوّم كه به نصارى معروف است مىگويند كه حضرت عيسى فرزند خداست و مصلوب شده است اين گروه خود 5 طايفهاند:
- ملكائيان:ملكا در رم ظاهر شد و بسيارى را كافر كرد به عقيدۀ وى اتحاد خدا با عيسى تا موقع مصلوب شدن مسيح نيز بحال خود باقى بود.
- نسطوريان كه همزمان با مأمون بودند اين گروه عقيده دارند كه اتّحاد خدا با عيسى در موقع مصلوب شدن نبود.شهرستانى اشاره مىكند كه نسطوريان در ميان مسيحيان مانند معتزله در ميان مسلمانان بوده است.
- يعقوبيان:اتحاد خدا با عيسى را همانند تركيبآسا در شير مىداند.
- فرموريوسيان كه كوشيدند تا عقايد مسيحيان را با فلسفه تطبيق كنند.
- ارمانوسيانكسانى هستند كه معتقدند حق تعالى، عيسى را براساس اضافه تشريفيّه، پسر خود خوانده است.
ناگفته پيداست كه در قرآن كريم طايفه نصرانى مورد ابطال حضرت حق وارد شده است. زردتشتيان پيروان زردتشت مىباشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار دادهاند مانند شيخ مفيد در «اوائل المقالات» و شيخ طوسى در نهايه متذكر اين مساله شدهاند. صابيان طايفهاى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مىكردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مىآيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:«انّى لا احبّ الآفلين» آخرين فرقه كه فخر رازى بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراينكار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول، المباحث المشرقيّه، كتاب الملخص، شرح اشارات بوعلى، كتاب جوابات المسائل النجّاريه، كتاب البيان و البرهان فى الرّد على اهل الزيغ و الطغيان، كتاب المباحث المعاديّه فى المطالب المعاديّه، كتاب تهذيب الدلائل فى عيون المسائل، كتاب اشارة النّظار الى لطائف الاسرار در پايان رساله فخر رازى در تعصّب شديد، اظهار تسنّن كرده و به آن مباهات مىكند.