امام رضا علیه‌السلام

    از ویکی‌نور
    علی بن موسی ‎(ع)، امام هشتم
    نام علی بن موسی ‎(ع)، امام هشتم
    نام های دیگر امام رضا(ع)

    ثامن‌الحج

    نام پدر امام موسی کاظم(علیه‌السلام)
    متولد 11 ذی قعده 148ق
    محل تولد مدینه
    شهادت 203 هـ.ق
    اساتید
    برخی آثار صحيفة الإمام الرضا‌عليه السلام

    طب الرضا، طب و بهداشت از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)

    ‏مسند الرضا علیه‌السلام

    کد مؤلف AUTHORCODE153AUTHORCODE

    ابوالحسن على بن موسى عليهما‌السلام ملقب به رضا امام هشتم از ائمۀ اثنی‌عشر عليهم‌السلام و دهمين معصوم از چهارده معصوم عليهم‌السلام است.

    ولادت

    سال تولد آن حضرت را 148 و 153ق و ماه تولد ايشان را ذوالحجة و ذوالقعدة و ربيع الاول گفته‌اند و مشهور آن است كه روز تولد آن حضرت «يازدهم ذوالقعدة» بوده است.

    مادر آن حضرت ام ولد بود. (كنيزى بود كه از مولاى خود فرزند آورده بود.) دربارۀ نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات، از مردم شمال آفريقا يا مغرب مراكش بوده است.

    كنيه و لقب

    كنيۀ آن حضرت «ابوالحسن» بوده است و چون حضرت امير عليه‌السلام نيز مكنى به ابوالحسن بوده‌اند حضرت رضاعليه‌السلام را ابوالحسن ثانى گفته‌اند.

    مشهورترين لقب ايشان «رضا» بوده است كه بنابر روايتى در عيون اخبار الرضا (13/1)، علت ملقب بودن آن حضرت به «رضا» اين بوده است كه «رضي به المخالفون من أعدائه كما رضي به الموافقون من أوليائه و لم يكن ذلك لأحد من آبائه عليهم‌السلام فلذلك سمي من بينهم بالرضا...»، يعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به (ولايت عهد او) رضايت دادند و چنين چيزى براى هيچ يك از پدران او دست نداده بود، از اين رو در ميان ايشان تنها او به «رضا» ناميده شد.

    اما به روايت طبرى (وقايع سال 201) مأمون آن حضرت را «الرضي من آل محمد» ناميد و صدوق هم بنابر روايتى ديگر در عيون اخبار الرضا (147/2) چنين گفته است.

    بايد متذكر شد كه داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر عهد بنى اميه مردم را دعوت مى‌كردند كه با «رضا از آل محمد» بيعت كنند، يعنى بى‌آنكه از كسى نام ببرند مى‌گفتند چون خلافت بنى اميه درست نيست بايد به كسى از خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه مورد رضايت همه باشد بيعت كنند.

    بنى عباس با حكومت آل على مخالف بودند ولى چون مأمون كه خود از بنى عباس بود حضرت رضاعليه‌السلام را به ولايت‌عهدى برگزيد، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب موسوم و مشهور شد.

    در كتب معتبر، از جمله در عيون اخبار الرضا، نصوص و دلايل امامت آن حضرت مذكور است و در همين كتاب (23/1 به بعد) وصيت نامۀ مفصلى از حضرت امام موسى كاظم‌ عليه‌السلام مندرج است.

    ولايت عهد

    پس از آن كه محمد امين در بغداد كشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گرديد، مأمون تصميم گرفت تا خلافت را پس از خود به كسى كه غير از خاندان بنى عباس باشد بسپارد و پس از تحقيق و بررسى در احوال علويان كسى را شايسته‌تر و برازنده‌تر از على بن موسى بن جعفر عليهم‌السلام نديد و از اين رو كس فرستاد و او را از مدينه به خراسان فرا خواند.

    دربارۀ علت اين تصميم مطالبى گفته شده است و از جمله بنابر خبرى در عيون اخبار الرضا از قول مأمون نقل شده است كه گويا هنگامى كه امين خود را در بغداد خليفه خواند و بسيارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر كرد كه اگر بر مشكلات فائق آيد خلافت را در محلى قرار دهد كه خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسيد كسى را سزاوارتر از على بن موسى عليهما‌السلام نديد و او را از مدينه بخواست و ولايت‌عهدى خود را به او تفويض كرد.

    اين مطلب درست به نظر نمى‌رسد، زيرا مستلزم آن است كه مأمون شيعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد و گرنه «قرار دادن خلافت در محلى كه خداوند قرار داده است» معنى ندارد.

    اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امير عليه‌السلام و بعضى از اهل بيت داشته است دليل تشيع او به معنى دقيق كلمه (امام واقعى دانستن حضرت رضا) نمى‌شود. علاوه بر اين اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمى‌دانست دليلى نداشت كه با امين بر سر خلافت بجنگد و خود را اميرالمؤمنين بخواند.

    بعضى گفته‌اند فضل بن سهل ذو الرياستين كه در حكم وزير مأمون بود او را بر اين كار واداشت. اما بايد ديد كه چه علتى موجب گرديد تا فضل بن سهل مأمون را بر اين كار وا بدارد؟

    به احتمال قوى دلايل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضاعليه‌السلام به ولايت‌عهدى، سياسى بوده است، زيرا پس از قتل امين اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در ميان بنى عباس فرد برجسته‌اى كه مورد قبول و رضايت همگان باشد وجود نداشت و مأمون با همۀ لياقت و شخصيت سياسى در عراق ناشناخته بود.

    در يمن و كوفه و بصره و بغداد و ايران عامۀ مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را كه از خلافت بنى عباس داشتند برآورده نديدند، زيرا مردم تشنۀ عدل و داد و اسلام واقعى بودند. از اين رو چشم‌ها و دل‌ها نگران و منتظر خاندان امام علی‌عليه‌السلام بودند و اميدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى اين خاندان بسته بودند.

    فضل و مأمون با شم سياسى خود از مشاهدۀ اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم (مانند قيام ابوالسرايا در كوفه و علوى ديگر در يمن) به اين نكته پى برده بودند و مى‌خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولايت‌عهدى رضايت مردم را به خود جلب كنند و پايه‌هاى خلافت مأمون را مستحكم سازند به همين جهت مأمون در سال 200ق بنا به گفتۀ طبرى رجاء بن ابى الضحاك و فرناس خادم (در بعضى روايات شيعه ياسر خادم) را به مدينه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر عليهم‌السلام و محمد بن جعفر عم حضرت رضاعليه‌السلام را به خراسان ببرند.

    رجاء بن ابى الضحاك، خويش نزديك فضل بن سهل بود و همين امر شايد مؤيد اين مطلب باشد كه فضل بن سهل در كار ولايت‌عهدى حضرت رضاعليه‌السلام دخالت داشته است.

    در روايات شيعه آمده است كه مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود نه از راه كوفه و قم و دليل اين امر را كثرت شيعيان در كوفه و قم ذكر كرده‌اند، زيرا مأمون مى‌ترسيد كه شيعيان كوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند.

    اين مؤيد آن است كه عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان عاملى سياسى بوده است و مأمون مى‌ترسيده است كه كثرت شيعيان در كوفه يا قم سبب شود كه آن حضرت را به خلافت بردارند و رشتۀ كار بكلى از دست مأمون خارج گردد.

    حديث سلسلة الذهب

    مشهور است كه به هنگام ورود حضرت رضاعليه‌السلام به نيشابور طالبان علم و محدثان دور محفۀ آن حضرت كه بر استرى نهاده شده بود جمع شدند و از ايشان خواستند كه حديثى بر آنها املا فرمايد.

    حضرت حديثى بطور مسلسل از آباء طاهرين خود از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل از قول خداوند روايت كرد كه «كلمة لا إله إلا اللّه حصني و من دخل حصني أمن من عذابي» يعنى كلمۀ توحيد يا لا إله إلا اللّه حصار و باروى مستحكم من است و هر كه به درون حصار من رفت از عذاب من در امان ماند. اين حديث به جهت مسلسل بودن آن از ائمۀ اطهار عليهم‌السلام تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به حديث «سلسلة الذهب» معروف شده است.

    دربارۀ اين كه چرا آن حضرت اين حديث را املا فرمود بايد گفت كه اين نوعى دعوت به وحدت كلمه و اتفاق بوده است زيرا اساس اسلام و مدخل آن اين كلمه است كه معتقدان به خود را از هر گونه تشويش و عذابى در امان مى‌دارد و مسلمانان بايد با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف كلمه بپرهيزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزينند.

    حضرت در نيشابور در محله‌اى به نام بلاشاباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو كه اقامتگاه مأمون بود رفت.

    به روايت عيون اخبار الرضا (149/2) مأمون نخست به آن حضرت پيشنهاد كرد كه خود خلافت را قبول كند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در اين باب مخاطبات زياد ميان ايشان رد و بدل گرديد سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولايت‌عهدى را پذيرفت به اين شرط كه از امر و نهى و حكم و قضا دور باشد و چيزى را تغيير ندهد.

    علت مقاومت امام اين بود كه اوضاع را پيش بينى مى‌كرد و بر او مسلم بود عشيرۀ عباسى و رجال دولت كه عادت به لاابالى‌گرى و درازدستى عهد هارون الرشيد كرده‌اند زير بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانين الهى نخواهد بود.

    مأمون پس از آن كه آن حضرت ولايت‌عهدى را پذيرفت امر كرد تا لباس سياه كه شعار عباسيان بود ترك شود و درباريان و فرماندهان و سپاهيان و بنى هاشم همه لباس سبز كه شعار علويان بود بپوشند. خود نيز جامۀ سبز پوشيد و نام امام را زينت بخش درهم و دينار نمود و مقرر داشت كه در همۀ بلاد اسلام بر منابر خطبه بنام امام خوانده شود و اين به روايت طبرى روز سه‌شنبه دوم رمضان سال 201 ق بود.

    على بن عيسى اربلى مؤلف كشف الغمة، عهدى را كه مأمون ظاهرا دربارۀ ولايت‌عهدى امام رضاعليه‌السلام نوشته بود و ملاحظاتى را كه حضرت رضاعليه‌السلام در ميان سطور آن عهدنامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند در سال 670 ق در دست يكى از «قوام» (خادمان مشهد و قبر آن حضرت) ديده و صورت آن را در همان كتاب كشف الغمة آورده است.

    تحقيق دربارۀ صحت و اصالت اين عهد بصورتى كه در كتاب مذكور آمده است مجالى ديگر مى‌خواهد و در اينجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعۀ آن نتيجه مى‌شود كه آنچه در بعضى كتب ادعا شده است كه مأمون شيعى بوده است و در مطالب گذشته نيز به آن اشاره شد صحت ندارد زيرا مأمون در اين عهدنامه از مقام خلافت به گونه‌اى تعبير مى‌كند كه با عقايد اهل سنت مطابق است.

    مأمون در اين عهدنامه به سخن عمر استناد مى‌جويد و هم چنين خلافت خود را مستند به شرع و قانون مى‌داند. هم چنين در اين عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولايت‌عهدى علم و فضل و ورع و تقواى او مى‌داند نه آنچه شيعيان معتقدند كه او خليفه و امام بحق و برگزيده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خويش است. هم چنين در اين عهدنامه به صراحت آمده است كه ملقب شدن آن حضرت به «رضا» از جانب خود مأمون بوده است.

    حضرت امام رضاعليه‌السلام به موجب آنچه مؤلف كشف الغمة آورده است در پشت اين عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با ترديد و شك تلقى كرده است.

    البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن بينى خاصى كه از اوضاع و احوال سياسى زمان خود داشت مى‌دانست كه اين كار به آخر نخواهد رسيد و بنى عباس و مخالفان خاندان امام علی‌عليه‌السلام به هر طريقى كه باشد با آن مخالفت خواهند كرد.

    اما آنچه شخص را به تأمل وا مى‌دارد اين است كه در آن جا گويا حضرت رضا مرقوم فرموده بود: «الجامعة و الجفر يدلان على ضد ذلك و ما أدري ما يفعل بي و لا بكم» يعنى: جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت دارند (يعنى دلالت دارند بر اين كه اين امر خلافت به من نخواهد رسيد) و من نمى‌دانم بر سر من و شما چه خواهد آمد يا با من و با شما چه خواهند كرد.

    دربارۀ جفر و جامعه و ماهيت آن نمى‌توان سخنى گفت و شكى هم نيست كه امام‌ عليه‌السلام با ارشاد و هدايت الهى از غيب و آينده مى‌تواند آگاه باشد. اما اين كه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگويد محل ترديد است زيرا مأمون و اطرافيان او به جفر و جامعه‌اى كه مخصوص امامان شيعه باشد كه به وسيلۀ آن از سر غيب آگاه گردند اعتقادى نداشتند و بعيد است كه حضرت امام رضاعليه‌السلام در پشت عهدنامۀ مأمون چنين چيزى مرقوم بفرمايند.

    تاريخ عهدنامۀ مذكور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201 ق است و چنان كه گفتيم طبرى روز انتخاب حضرت را به ولايت‌عهدى سه شنبه 2 رمضان سال مذكور مى‌داند و اگر سه شنبه 2 رمضان باشد روز هفتم ماه رمضان يك شنبه مى‌شود نه دوشنبه. اما اختلاف يك روز را مى‌توان به اختلاف در رؤيت هلال منسوب داشت.

    صدوق در عيون اخبار الرضا (154/2 به بعد) نسخۀ سند ديگرى از حضرت رضاعليه‌السلام به نام نسخۀ كتاب «الحباء و الشرط» كه تاريخ آن نيز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201 ق است نقل كرده است و در آن تصريح شده است كه اين روز همان روزى است كه مأمون آن حضرت را وليعهد خود كرده و مردم را به پوشيدن لباس سبز واداشته است.

    صدوق خود اين نسخه را كه حضرت دربارۀ فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و كارداران نوشته، ديده است و به قول خودش آن را از كسى «روايت» نكرده است.

    اين نامه مقدمه‌اى دارد كه به قلم حضرت رضاعليه‌السلام است و پس از آن اصل نسخۀ «الحباء و الشرط» مى‌آيد كه بنا به فرمودۀ حضرت شامل سه باب است:

    باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است كه چگونه مأمون را در وصول به خلافت يارى داد و ابوالسرايا و شورشيان ديگر را سركوب كرد و طبرستان، ديلم، كامل، غرچستان، غور، كياك، تغزغز، ارمنستان، حجاز، سرير، خزر و مغرب را رام ساخت.

    باب دوم دربارۀ پاداش‌هايى است كه مأمون در برابر اين خدمات در حق او برقرار كرده است.

    باب سوم دربارۀ چشم‌پوشى فضل از اين پاداش‌ها است. مأمون اين امر را پذيرفته و به فضل اختيار داده است كه هر كارى را كه نمى‌خواهد نكند و به اصطلاح اين نامه او را «مزاح العلة» ساخته است.

    ويژگى‌هاى آن حضرت

    شخصيت ملكوتى و مقام شامخ علمى و زهد و اخلاق حضرت رضاعليه‌السلام و اعتقاد شيعيان به او سبب شد كه نه تنها در مدينه بلكه در سراسر دنياى اسلام به عنوان بزرگ‌ترين و محبوب‌ترين فرد خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگ‌ترين پيشواى دين بشناسند و نامش را با صلوات و تقديس ببرند.

    بيست و چند سال بيش نداشت كه در مسجد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به فتوا مى‌نشست. علمش بى‌كران و رفتارش پيامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام مى‌گرديد. كسى را با عمل و سخن خود نمى‌آزرد، سخن كسى را قطع نمى‌كرد، هيچ حاجت‌مندى را مأيوس باز نمى‌گرداند.

    در حضور مهمان به پشتى تكيه نمى‌داد و پاى خود را دراز نمى‌كرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان مى‌نشست و غذا مى‌خورد، شب‌ها كم مى‌خوابيد و قرآن بسيار مى‌خواند. شب‌هاى تاريك در مدينه مى‌گشت و مستمندان را كمك مى‌كرد، در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس زندگى مى‌كرد.

    نظافت را در هر حال رعايت مى‌فرمود و عطر و بخور بسيار به كار مى‌برد. عادتا جامۀ ارزان و خشن مى‌پوشيد ولى در مجالس و براى ملاقات‌ها و پذيرايى‌ها لباس فاخر در بر مى‌كرد. غذا را اندك مى‌خورد و سفره‌اش رنگين نبود، در هر فرصت مناسب مردم مسلمان را به وظايف خود آگاه مى‌كرد.

    نماز عيد

    امام‌ عليه‌السلام براى خنثى كردن توطئه‌هاى مأمون و اطرافيان او مراقبتى هوشيارانه داشت. يكى از توطئه‌هايى كه امام آن را به شكست كشانيد موضوع نماز عيد فطر رمضان سال 202 ق بود كه مأمون براى تظاهر به مردم و اين كه امام كاملا در اختيار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست از وى خواست كه نماز عيد را ايشان با مردم بگزارند.

    امام امتناع فرمود ولى بر اثر اصرار مأمون فرمود «به همان گونه كه پيغمبر اسلام نماز عيد را برگزار مى‌كرد اجرا خواهد كرد». مأمون ناچار شد اين شرط را بپذيرد و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفته و منتظر خروج ايشان براى حركت به محل نماز ايستادند.

    همين كه آفتاب سر زد امام كه خود را شستشو داده و غسل كرده و معطر ساخته بود جامه‌اى ساده ولى پاكيزه پوشيده و عمامه‌اى سفيد بر سر نهاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همين گونه به راه افتند. همه در حالى كه امام را حلقه‌وار در بر گرفته بودند تكبير گويان از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار تكبير گفت كه گويى هوا و زمين و همۀ موجودات تكبير او را پاسخ گفتند.

    چون فرماندهان و درباريان كه خود را آراسته و منتظر امام ايستاده بودند با چنين صحنه‌اى مواجه شدند بلافاصله از مركب‌ها به زير آمدند و كفش‌ها و چكمه‌ها از پاى بدر آوردند. امام پس از لحظه‌اى توقف اين جملات را بر زبان جارى ساخت: «اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا،... و الحمد للّه على ما أبلانا».

    امام به سوى مصلا حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى‌رفت مى‌ايستاد و چهار تكبير مى‌گفت. تمام كوچه‌ها و خيابان‌هاى شهر مرو از جمعيت مملو گرديد، همه با اشتياق گرد آمدند و ناظر حركت پيامبرگونۀ امام بودند.

    گزارش اين صحنه‌هاى مهيج به گوش مأمون مى‌رسيد تا آنجا كه بر اثر القاى اطرافيان تاب ادامۀ برنامه را نياورده دستور داد كه امام از ميان راه برگردد و امام نيز چنين كرد و مردم آشفته خاطر و خشم‌ناك پراكنده شدند و صفوف نماز ديگر به نظم نپيوست و توطئۀ مأمون با شكست مواجه گرديد.

    شهادت

    صدوق در عيون اخبار الرضا از ابوعلى حسين بن احمد سلامى مؤلف اخبار خراسان (كه فعلا در دست نيست) نقل مى‌كند كه ولايت‌عهدى حضرت رضا به اشاره و توصيۀ فضل بن سهل بوده است و چون اين خبر به بغداد رسيد خاندان بنى عباس را خوش نيامد و مأمون را خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى كه موسيقى‌دان و عود نواز بود بيعت كردند و چون مأمون اين خبر را شنيد دريافت كه فضل بن سهل رأى ناصوابى در پيش او گذاشته است.

    پس، از مرو بيرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسيد فضل ناگهان در حمام كشته شد و قاتل او غالب، دايى مأمون بود. بعد مأمون حضرت را در حال بيمارى كه بر او عارض شده بود مسموم ساخت و آن حضرت در اثر آن سم وفات يافت و در «سناباد» توس در كنار قبر هارون مدفون گرديد. اين واقعه در صفر سال 203 ق اتفاق افتاد.

    صدوق پس از نقل اين خبر از كتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مى‌داند و مى‌گويد (چنان كه قبلا ذكر شد) مأمون خود، آن حضرت را وليعهد كرد و فضل بن سهل چون از پروردگان آل برمك بود با حضرت رضاعليه‌السلام دشمن بود.

    اين كه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت امام رضاعليه‌السلام باشد محل ترديد است و چنان كه اشاره شد ظاهرا فضل بن سهل در ولايت‌عهدى حضرت رضاعليه‌السلام مؤثر بوده است. اما گويا پس از انتخاب آن حضرت به ولايت‌عهدى وقايعى روى داده است كه منجر به مخالفت فضل با امام رضاعليه‌السلام شده است.

    روايتى در عيون اخبار الرضا (167/2) هست كه به موجب آن فضل بن سهل با هشام بن ابراهيم نزد حضرت رضا رفتند و خواستند براى قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند. حضرت بر ايشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند. آن دو ترسيدند و نزد مأمون رفتند و گفتند ما مى‌خواستيم «رضا» را بيازماييم. پس از آن حضرت رضاعليه‌السلام نزد مأمون رفت و قصه را باز گفت و مأمون دريافت كه حق با امام رضاعليه‌السلام بوده است.

    شايد اين معنى يكى از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شايد عوامل ديگرى هم باشد كه بر ما مجهول است. به هر حال بنا به گفتۀ طبرى (حوادث سال 203) حضرت رضاعليه‌السلام به مأمون گفت كه فضل اخبار بغداد و نارضايى مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتى از ولايت‌عهدى خود آن حضرت نهان مى‌دارد و مردم در بغداد با ابراهيم بن المهدى بيعت كرده‌اند.

    چون مأمون در اين باره تحقيق كرد و صدق گفته‌هاى آن حضرت بر او روشن شد عازم بغداد گرديد و چنان كه در تواريخ مذكور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام كشته شد و خود حضرت رضا در توس وفات يافت.

    مجلسى در بحار الأنوار (311/49 چاپ جديد) تحت عنوان «تذييل» دربارۀ اين كه آيا حضرت رضاعليه‌السلام به مرگ طبيعى وفات يافته يا شهيد شده است مى‌گويد: ميان اصحاب ما (يعنى شيعه) و مخالفان (اهل سنت) در اين كه آيا حضرت رضا به مرگ طبيعى درگذشته يا مسموم شده اختلاف است و اشهر در ميان ما شيعيان آن است كه آن حضرت به سم مأمون شهيد شده است و از سيد على بن طاوس از علماى شيعه نقل شده است كه او منكر مسموم بودن آن حضرت است و نيز اربلى در كشف الغمة مسموم شدن آن حضرت را انكار كرده است و گفته است كه ابن طاوس قبول نداشت كه مأمون حضرت رضا را زهر داده باشد.

    مؤلف كشف الغمة پس از ذكر مطالبى در اين باره مى‌گويد اين كه گفته مى‌شود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و انگور را زهرآگين ساختند ما نمى‌دانيم كه چنين چيزى سبب زهرآگين شدن انگور مى‌گردد و قياس طبى، آن را گواهى نمى‌دهد.

    البته مجلسى اظهارات مؤلف كشف الغمة را رد مى‌كند و حق را به جانب صدوق و مفيد مى‌دهد و معتقد است كه آن حضرت مسموم شده است. دربارۀ مسموم شدن آن حضرت از راه انگور يا انار يا چيز ديگر روايات مختلف است و آنچه مى‌توان با قطع نظر از جزئيات و تفاصيل واقعه گفت اين است كه همچنان كه انتخاب آن حضرت به ولايت‌عهدى سياسى بوده است وفات آن حضرت هم در جوّى سياسى صورت گرفته است و به همين جهت احتمال مسموم شدن حضرت بيشتر است.

    زيرا مأمون پس از شنيدن اين كه او را در بغداد از خلافت خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى بيعت كردند دريافت كه يكى از علل عمدۀ مخالفت بزرگان و دست اندركاران بغداد با خلافت او همين ولايت‌عهدى حضرت رضا است و خواست به هر نحوى كه شده است خود را از اين گرفتارى كه گريبان‌گير او شده بود نجات دهد.

    منابع

    1. أعيان الشيعة، ج 2
    2. الكامل، ابن أثير، 119/6، مصر 1303 ه‍ ق
    3. بحار الأنوار، ج 49
    4. تاريخ طبرى، 251/10
    5. تاريخ الخلفاء، سيوطى، 307
    6. عيون أخبار الرضا، قم 1363ه‍ ش

    وابسته‌ها