مغني اللبيب عن كتب الأعاريب
نام کتاب | مغني اللبیب عن کتب الأعاریب |
---|---|
نام های دیگر کتاب | |
پدیدآورندگان | عبدالحمید، محمد محییالدین (محقق)
ابن هشام، عبدالله بن یوسف (نويسنده) |
زبان | عربی |
کد کنگره | PJ 6151 /الف2م6 1362 |
موضوع | زبان عربی - نحو |
ناشر | کتابخانه عمومی حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی (ره) |
مکان نشر | قم - ایران |
سال نشر | 1410 هـ.ق |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE15396AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى
مغني اللبيب عن كتب الأعاريب، اثر ابىمحمد عبدالله جمال الدين بن يوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام انصارى مصرى (متوفى 761ق)، كتابى است نحوى و ادبى كه به زبان عربى نوشته شده و تأليف آن در ماه ذىالقعده 756ق، در مكه به پايان رسيده است.
كتاب با تحقيق و تصحيح محمد محى الدين عبدالحميد، عرضه گرديده است.
در اهميت اين اثر، همين بس كه يكى از كتابهاى بسيار معروف و مهم علم نحو مىباشد كه در حوزههاى علمى تدريس شده و بر آن حواشى و شرحهاى فراوانى نوشتهاند.
ابن خلدون از جمله كسانى است كه كتاب مغنى را در مغرب يافته و به گفته خود از آن بهرهها برده و جامعيت كتاب را دليل بر مقام ارجمند مؤلف و توان علمى او دانسته است[۱]
ساختار
كتاب با يك مقدمه از محقق در بيان زندگىنامه ابن هشام و خطبه نويسنده در اشاره به عناوين ابواب، آغاز و مطالب در دو جزء، در هشت باب، تنظيم شده است.
كتاب، مشتمل بر قواعد كلى نحو و تطبيق آنها بر مثالهايى از آيات كريمه و اشعار عرب به روشى مخصوص، جز روش كتابهاى اين فن، مىباشد كه بنابه گفته ابن هشام داراى تكرار غير لازم است.
نويسنده، وابسته به مكتب نحوى خاصى نيست، زيرا در زمان او كشمكش و درگيرى بين مكتبهاى نحوى بصرى و كوفه ديگر فروكش كرده بود و نحويان تعصبى نسبت به شخص يا مكتب خاصى نداشتند؛ ازهمينرو، وى در آثار خود به آراء نحويان بصره و كوفه هر دو استناد كرده است؛ هرچند كه آراء منطقى بصريان به هر حال در سراسر اثر او ديده مىشود[۲]
ابن هشام، تقريباً همه شهرت خود را، لااقل در شرق جهان اسلام، مديون كتاب مغنى خويش است كه مورد تمجيد و ستايش بسيار اهل علم، بهويژه ابن خلدون قرار گرفته است[۳]
وى كتاب مغنى را نخست در 749ق / 1348م، در مكه تأليف كرد، اما به گفته خود، در راه بازگشت به مصر مفقود شد. او بار ديگر در 756ق / 1355م كه به مكه رفت، مجدداً به تأليف آن پرداخت[۴]
اين كتاب از همان آغاز مورد توجه بسيار علما قرار داشت و هماكنون نيز پس از گذشت قرنها همچنان در زمره كتابهاى درسى مدارس علميه است و امروزه در ايران بيش از هر جاى ديگر به آن توجه دارند[۵]
گزارش محتوا
نويسنده در خطبه كتاب، سه عامل را باعث تفصيل و در نتيجه، ابهام و پيچيدگى كتب نحو دانسته است: نخست اينكه نحويان در آثار خود قواعد نحوى را بهصورت كلى بازگو نكردهاند تا از تكرار در موارد مشابه بىنياز باشند؛ ازهمينرو وى اين گونه قواعد از قبيل احكام مبتدا و خبر، توابع، حال، تمييز، اقسام عطف و اضافه را در باب چهارم آورده است و بدين سبب اين باب بيشتر مورد توجه مدارس علميه است[۶]
دوم اينكه به عقيده او برخى نحويان مسائلى را كه مربوط به علم صرف است، مانند مباحث اشتقاق، جمع تكسير، تصغير، تذكير و تأنيث، با مسائل نحوى خلط كردهاند و در اين باره بيشتر بر كتاب «مشكل إعراب القرآن» تأليف مكى بن ابىطالب خرده مىگيرد. جالب اينكه خود نيز در برخى موارد دچار اين خلط و درآميختگى مسائل صرفى و نحوى شده است[۷]
سوم آنكه مىگويد: پيشينيان گاه به مسائلى ساده و ابتدايى از قبيل اعراب مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، نايب فاعل و جار و مجرور كه بر همه روشن است، پرداختهاند كه جز اطاله كلام، سودى ندارد؛ ازهمينرو وى با در نظر داشتن آنچه نقايص و معايب ديگر كتب مىپندارد، دست به تأليفى، به قول خود، جامع زده كه نوآموزان و مبتديان در نحو را از ديگر كتب نحوى بىنياز سازد و به همين سبب آن را «مغني اللبيب عن كتب الأعاريب» نام نهاده است، اما بايد توجه داشت كه اين كتاب با همه ارزش علمى، جز براى اهل فن و دانشپژوهانى كه سطوح عالى را طى كردهاند، سودى ندارد و برخلاف آنچه قصد ابن هشام بوده، براى افراد مبتدى، هرگز قابل استفاده نيست و هيچكس از طريق خواندن مغنى نمىتواند عربى بياموزد و ازهمينرو تدريس آن حتى در مدارس علميه نيز كه آن را پس از «البهجة المرضية» سيوطى مىخوانند، توفيق چندانى به همراه نداشته است[۸]
جزء اول، باب اول، از حرف «الف» تا «ميم» (مذ و منذ) را در خود جاى داده است. جزء دوم نيز از حرف «نون» آغاز شده و ابواب ديگر را نيز شامل شده است.
باب اول كه بيشترين حجم كتاب را تشكيل مىدهد، به حرف و اقسام آن اختصاص دارد. نويسنده در اين باب روش سنتى نحويان در تقسيمبندى حروف را ناديده گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتب ساخته و سپس به تفصيل و با ذكر شواهد بسيار، به شرح هريك پرداخته است؛ مثلاً حروف نداى «أ» و «أيا» را در ابتداى اين باب و «يا» را در پايان آورده است[۹]
در باب دوم، مؤلف مسئله جمله را كه معمولاً كمتر بدان عنايت مىشود و حتى نحويان بزرگى چون ابن مالك آن را ناديده گرفتهاند، مطرح ساخته است. دستمايه اصلى وى در اين باب، بيشتر دو كتاب «المفصل» زمخشرى و «دلائل الإعجاز» عبدالقاهر جرجانى است كه هر دو، به ساختمان عمومى جمله و تئورى آن عنايت فراوان داشتهاند[۱۰]
بسيارى از گذشتگان، ميان جمله ساده، مركب، جمله اصلى و فراكرد پيرو، تفاوت قائل شدهاند، اما در نامگذارى فراكرد پايه و پيرو هميشه مردد بودهاند و مثلاً هر دو را «جمله» خواندهاند، اما ابن هشام خواسته است اين عيب را برطرف سازد و ازاينرو، پس از نقد آراء گذشتگان، بهطور كلى جملههاى اصلى را «كلام» و فراكردهاى پيرو را «جمله» خوانده است[۱۱]
وى در اثبات اين ادعا مىگويد: جملاتى از قبيل شرط، جزا و صله همه جملهاند، اما مفيد نيستند و سكوت بر آنها جايز نيست. اما مشكل عمده ابن هشام و امثال وى در تئورى جمله اين است كه تنها به ساختار دستورى و عامل معنى، آن هم در مفهوم عام توجه مىكردند و بهترين ابزار كار را اين عبارت قرار مىدادند كه «يصحّ السكوت عليها»[۱۲]
چون برخى از عوامل ديگر چون عامل صورت، تكيه و آهنگ را در نظر نداشتند، در مقابل عباراتى قرآنى، چون «لا تَقْرَبوا الصَّلاة» كه بهظاهر جملهاى تامه است، ناچار مىشدند به عواملى خارجى، چون مقتضاى حال روى آورند، زيرا اين عبارت، بدون «وَ اَنْتُمْ سُكارى» معناى كاملى ندارد.
وى در ادامه همين باب، جمله را به دو نوع كبرى و صغرى تقسيم كرده، جمله كبرى را جمله اسميهاى دانسته است كه خبر آن، خود جمله ديگرى باشد مانند: «زيدٌ ابوهُ قائمٌ»؛ «ابوه قائم» جمله صغرى و خبر زيدٌ است. وى سپس مسئله كلام و جمله را رها كرده و بيشتر به جزئيات و شواذ پرداخته است؛ بهگونهاى كه بيشتر حجم اين باب را همين موارد شاذ و نامعلوم و نيز شواهد شعرى تشكيل مىدهد (مثلاً در تعيين اينكه آيا انبوهى از جملات معروف قرآنى يا غير قرآنى، جملاتى اسميهاند يا فعليه، كوشش بسيار كرده است)[۱۳]
باب سوم، به شبه جمله و احكام آن اختصاص دارد كه همه برگرفته از آثار پيشينيان است.
باب چهارم نيز همان گونه كه گفته شد، به كلياتى از قبيل احكام مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، عطف بيان، بدل، حال، تمييز، وجوه اختلاف حال و تمييز و اقسام هريك، اعراب اسمهاى شرط، مسوّغات ابتداى به نكره، اقسام عطف و اضافه اختصاص دارد و ازهمينرو اين باب در مدارس علميه از اهميت فراوان برخوردار است. ساير بابهاى كتاب نيز همه اقتباس و برگرفته از آثار نحويان كهن است كه در آنها هيچ ابداع و نوآورى به چشم نمىخورد. عناوين اين ابوب، عبارتند از: وجوه معرب، امور مشهور بين علما و صواب و خلاف آن، كيفيت اعراب، امور كلى.
اين كتاب، مهمترين اثر ابن هشام مىباشد. كثرت شواهد شعرى و استناد بسيار به متون ادبى و آيات قرآنى، اين كتاب را از صورت اثرى صرفاً نحوى، خارج ساخته و آن را به اثرى نحوى - ادبى تبديل كرده است و گويا گذشتگان نيز به اين مسئله توجه داشتهاند، زيرا مختصر اين كتاب كه توسط احمد نائب تهيه شده، «قراضة الذهب فى علمى النحو و الأدب» ناميده شده است[۱۴]
وضعيت كتاب
اين اثر نخستين بار در تهران (1264ق) به چاپ رسيده است. چاپهاى انتقادى اين كتاب به كوشش مازن المبارك و محمدعلى خير الله در قاهره (1959م) و محمد محيى الدين عبدالحميد در بيروت (1964م) منتشر شده است. علاوه بر دو شرحى كه مؤلف با عنوانهاى شرح الكبير و شرح الصغير بر شواهد آن نوشته، مهمترين شرحها و حواشى آن عبارتند از: شرح تقى الدين احمد بن محمد شمتنى (شمنى) با عنوان «الكلام على مغني ابن هشام» (قاهره، 1305ق)؛ شرح شيخ محمد بن ابىبكر دمامينى (د 828ق) با عنوان «تحفة الغريب بشرح مغني اللبيب» كه بارها از جمله در حاشيه شرح شمنى به چاپ رسيده است؛ شرح ابوياسر شمس الدين محمد بن عمار مالكى (د 844ق) با نام «كافي المغني»؛ شرح عبدالله بن اسماعيل صاوى با عنوان «شرح المغني و شواهده» (قاهره، 1958م)؛ حاشيه شيخ شمس الدين محمد بن عبدالرحمن بن صائغ (د 776ق) بهعنوان «تنزيه السلف عن تمويه الخلف»؛ حاشيه محمد بن احمد دسوقى (بولاق، 1284، 1286 و 1302ق؛ قاهره، 1305ق)؛ حاشيه محمد بن محمد سنباوى با عنوان «حاشية الكبير على مغني اللبيب» (قاهره، 1299 و 1302ق)؛ شرح سيوطى بر شواهد آن با عنوان «فتح الغريب بشرح شواهد مغني اللبيب عن كتب الأعاريب» (قاهره، 1322 و 1324ق).
فهرست مطالب هر جزء، در انتهاى همان جزء و فهرست شواهد مورد استفاده در متن، در انتهاى كتاب آمده است.
پاورقىها بيشتر به توضيحات مصحح در مورد متن و اشاره به اختلاف نسخ، اختصاص يافته است.
پانويس
منابع مقاله
- مقدمه و متن كتاب.
- بجنوردى، سيد كاظم و همكاران (1377)، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوم)، تهران: مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 114 تا 118، نوشته عنايت الله فاتحىنژاد.