۱۴۷٬۱۶۵
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'فارسي' به 'فارسی') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
کتاب مسالک المحسنین سفرنامهای خیالی است که با گرتهبرداری از کتابی به نام آخرین روز حکیم نوشتۀ سر [[همفری دیوی]]، دانشمند انگلیسی و یکی از بزرگترین علمای شیمی، نوشته شده است. کتاب شرح سفر علمی عدهای جوان به قلۀ دماوند است. در خلال سفر این گروه آنها مسائل اخلاقی، اجتماعی و تربیتی را میان خود مطرح و دانستههای خود را در هر مورد به شکل بحث و مناظره در میان رفقای سفر یا کسانی که در طول راه به آنها برخورد میکنند مطرح میکنند و از این جهت به کتاب دیگر این نویسنده، یعنی کتاب احمد، شباهت دارد. | کتاب مسالک المحسنین سفرنامهای خیالی است که با گرتهبرداری از کتابی به نام آخرین روز حکیم نوشتۀ سر [[همفری دیوی]]، دانشمند انگلیسی و یکی از بزرگترین علمای شیمی، نوشته شده است. کتاب شرح سفر علمی عدهای جوان به قلۀ دماوند است. در خلال سفر این گروه آنها مسائل اخلاقی، اجتماعی و تربیتی را میان خود مطرح و دانستههای خود را در هر مورد به شکل بحث و مناظره در میان رفقای سفر یا کسانی که در طول راه به آنها برخورد میکنند مطرح میکنند و از این جهت به کتاب دیگر این نویسنده، یعنی کتاب احمد، شباهت دارد. | ||
بسیاری این کتاب را به دلیل نگارش و زیبایی شیوه بهترین اثر نویسنده میدانند، با وجودی که او تحصیلاتی به زبان فارسی نداشت، به لطف ذوق و قریحۀ فطری و در سایۀ انشای ساده و بیتکلف خود توانست سبک تازه و راه نویی در ادبیات عصر قاجار پدید آورد. [[طالبوف، عبدالرحيم بن ابوطالب|عبدالرحیم طالبوف]] در سال 1250 قمری در کوی سرخاب تبریز دیده به جهان گشود، در نوجوانی تبریز را ترک کرد و راهی تفلیس شد، در آنجا نزد فردی از خاندان شیبانی کاشان به اسم محمدعلی خان، که مقاطعهکاری میکرد، به کار مشغول شد و در ضمن کار به تحصیل زبان روسی و ادبیات آن پرداخت. وی توانست در پرتو تلاش و جدیت خود صاحب ثروتی شود و خود به مقاطعهکاری بپردازد. پس از کسب درآمد کافی از تفلیس راهی ولادی قفقاز شد و در «ترخان شوره»، مرکز حکومت داغستان مقیم شد و تا پایان عمر در همان جا زیست. در روزگار ناصری او کوشید تا با قلم خود به بیداری مردم یاریرسان باشد. در نوشتههای خود به روشنگری پرداخت، معایب استبداد و لزوم مشروطه را بیان میکرد. پس از پیروزی مشروطهخواهان از طرف مردم آذربایجان نمایندۀ دورۀ اول مجلس شورای ملی شد؛ ولی باوجود وعدههای اولیه از رفتن به تهران خودداری کرد، اقوال چندی دربارۀ نپذیرفتن نمایندگی از طرف او بیان میشود. اسماعیل یکانی دوستی او با میرزا علیاصغر خان اتابک و حملۀ آزادیخواهان به وی را دلیل نپذیرفتن نمایندگی از طرف او میدانند؛ زیرا نمیخواست همسو با مخالفان اتابک باشد. [[صادق مستشارالدوله]] و [[تقیزاده، حسن|سید حسن تقیزاده]] علت را در پیری و کمسویی چشم وی دانستند و جمعی را باور بر این است که به علت تکفیر عدهای از روحانیون و تحریم خوانش همین کتاب از طرف [[نوری، فضلالله|شیخ فضلالله نوری]]، به نوعی ناراضی و معترض بود و همین را بهانۀ نیامدن به تهران کرد. احمد کسروی با پیگیری او در انجام کار محافظهکار بودنش را دلیل رد نمایندگی میداند. به هر حال، براساس گواهی دوستان و نزدیکان وی مسلمانی پاکاعتقاد بوده و به سفر کعبه نیز رفته است. از خلال آثارش وی مردی میهنپرست دیده میشود. در اواخر عمر بیناییاش کاستی گرفت و برای درمان راهی برلین شد، وی در 1328 (یا 1329 قمری) در تمرخان شوره، دیده بر جهان بست، از او فقط یک فرزند دختر، به اسم صونا بر جای ماند. | بسیاری این کتاب را به دلیل نگارش و زیبایی شیوه بهترین اثر نویسنده میدانند، با وجودی که او تحصیلاتی به زبان فارسی نداشت، به لطف ذوق و قریحۀ فطری و در سایۀ انشای ساده و بیتکلف خود توانست سبک تازه و راه نویی در ادبیات عصر قاجار پدید آورد. [[طالبوف، عبدالرحيم بن ابوطالب|عبدالرحیم طالبوف]] در سال 1250 قمری در کوی سرخاب تبریز دیده به جهان گشود، در نوجوانی تبریز را ترک کرد و راهی تفلیس شد، در آنجا نزد فردی از خاندان شیبانی کاشان به اسم محمدعلی خان، که مقاطعهکاری میکرد، به کار مشغول شد و در ضمن کار به تحصیل زبان روسی و ادبیات آن پرداخت. وی توانست در پرتو تلاش و جدیت خود صاحب ثروتی شود و خود به مقاطعهکاری بپردازد. پس از کسب درآمد کافی از تفلیس راهی ولادی قفقاز شد و در «ترخان شوره»، مرکز حکومت داغستان مقیم شد و تا پایان عمر در همان جا زیست. در روزگار ناصری او کوشید تا با قلم خود به بیداری مردم یاریرسان باشد. در نوشتههای خود به روشنگری پرداخت، معایب استبداد و لزوم مشروطه را بیان میکرد. پس از پیروزی مشروطهخواهان از طرف مردم آذربایجان نمایندۀ دورۀ اول مجلس شورای ملی شد؛ ولی باوجود وعدههای اولیه از رفتن به تهران خودداری کرد، اقوال چندی دربارۀ نپذیرفتن نمایندگی از طرف او بیان میشود. [[یگانی، اسماعیل|اسماعیل یکانی]] دوستی او با میرزا علیاصغر خان اتابک و حملۀ آزادیخواهان به وی را دلیل نپذیرفتن نمایندگی از طرف او میدانند؛ زیرا نمیخواست همسو با مخالفان اتابک باشد. [[صادق مستشارالدوله]] و [[تقیزاده، حسن|سید حسن تقیزاده]] علت را در پیری و کمسویی چشم وی دانستند و جمعی را باور بر این است که به علت تکفیر عدهای از روحانیون و تحریم خوانش همین کتاب از طرف [[نوری، فضلالله|شیخ فضلالله نوری]]، به نوعی ناراضی و معترض بود و همین را بهانۀ نیامدن به تهران کرد. احمد کسروی با پیگیری او در انجام کار محافظهکار بودنش را دلیل رد نمایندگی میداند. به هر حال، براساس گواهی دوستان و نزدیکان وی مسلمانی پاکاعتقاد بوده و به سفر کعبه نیز رفته است. از خلال آثارش وی مردی میهنپرست دیده میشود. در اواخر عمر بیناییاش کاستی گرفت و برای درمان راهی برلین شد، وی در 1328 (یا 1329 قمری) در تمرخان شوره، دیده بر جهان بست، از او فقط یک فرزند دختر، به اسم صونا بر جای ماند. | ||
در این کتاب مواردی وجود دارد که ممکن است باعث پارهای سوءبرداشتها شود، [[طالبوف، عبدالرحيم بن ابوطالب|طالبوف]] از آنجا که تا حدودی به سبب نوشتههایش مورد طعن پارهای از روحانیون همعصرش قرار داشته، در کتاب خود گاه با انتقاد از آنان یاد کرده و گاه نیز به تحقیر از روحانیون با لفظ ملا اسم برده است. اگر چه کلمۀ ملا در لغت یعنی بسیاردان و بادانش، با توجه به دوران پر از کشاکش مشروطه، میتوان این موارد را نوعی درگیری قلمی دانست. | در این کتاب مواردی وجود دارد که ممکن است باعث پارهای سوءبرداشتها شود، [[طالبوف، عبدالرحيم بن ابوطالب|طالبوف]] از آنجا که تا حدودی به سبب نوشتههایش مورد طعن پارهای از روحانیون همعصرش قرار داشته، در کتاب خود گاه با انتقاد از آنان یاد کرده و گاه نیز به تحقیر از روحانیون با لفظ ملا اسم برده است. اگر چه کلمۀ ملا در لغت یعنی بسیاردان و بادانش، با توجه به دوران پر از کشاکش مشروطه، میتوان این موارد را نوعی درگیری قلمی دانست. | ||