آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشه‌ها و قصه‌ها: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب | تصویر =NURآکادمی عشقJ1.jpg | عنوان =آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشه‌ها و قصه‌ها | عنوان‌های دیگر = |پدیدآورندگان | پدیدآوران = عباسی، شهاب‌الدین (نویسنده) |زبان | زبان = | کد کنگره =‏ | موضوع = |ناشر | ناشر =خزه | مکان نشر =...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۵: خط ۲۵:
| پیش از =
| پیش از =
}}
}}
'''آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشه‌ها و قصه‌ها''' تألیف شهاب‌الدین عباسی، این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشه‌ها و داستان‌های این مؤسس (یعنی مؤسس آکادمی عشق مولوی و شمس) و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمی‌آمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک می‌دانستند.
'''آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشه‌ها و قصه‌ها''' تألیف [[عباسی، شهاب‌الدین|شهاب‌الدین عباسی]]، این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشه‌ها و داستان‌های این مؤسس (یعنی مؤسس آکادمی عشق [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]) و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمی‌آمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک می‌دانستند.


==گزارش کتاب==
==گزارش کتاب==
خط ۳۴: خط ۳۴:
این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشه‌ها و داستان‌های این مؤسس و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمی‌آمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک می‌دانستند. در روزگاری که در شرق و غرب عده‌ای در کار فتح جهان بودند و برای کسب قدرت و گسترش فرمانروایی و حفظ حکومت به هر وسیله‌ای متوسل می‌شدند و به جای آنکه خودشان دور چیزی بگردند، دیگران را وادار می‌کردند دور آنها بگردند، مؤسسان آکادمی بُعد دیگری از زندگی بشر را دنبال می‌کردند.
این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشه‌ها و داستان‌های این مؤسس و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمی‌آمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک می‌دانستند. در روزگاری که در شرق و غرب عده‌ای در کار فتح جهان بودند و برای کسب قدرت و گسترش فرمانروایی و حفظ حکومت به هر وسیله‌ای متوسل می‌شدند و به جای آنکه خودشان دور چیزی بگردند، دیگران را وادار می‌کردند دور آنها بگردند، مؤسسان آکادمی بُعد دیگری از زندگی بشر را دنبال می‌کردند.


مؤسسان آکادمی یعنی شمس و مولوی در آن قرن دشوار خودشان، راه ناامیدی پیش نگرفتند. شمس از «واقعۀ بد تبار» نمی‌هراسید. مولوی هم به تعبیر دکتر آنماری شیمل خود، اوج شادمانی و ژرفای غم و اندوه را تجربه کرده بود؛ اما می‌دانست که قدرت عشق می‌تواند بر چنین کشمکشی چیره شود. در نظر شیمل امید او در دنیای معاصر الهام‌بخش است. مولوی در نوجوانی در دوران پرآشوب به همراه پدرش به قونیه رفت. در آن زمان مغولان در حال نزدیک‌شدن به بلخ بودند؛ اما او می‌دانست کار به آنها ختم نمی‌شود و چشم‌انداز وسیع‌تری را می‌دید؛ چنان‌که در قصه‌های این کتاب خواهیم دید، مولوی حتی دربارۀ تاریخ زندگی مغولان نکاتی برای عبرت بیان می‌کند.
مؤسسان آکادمی یعنی [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] در آن قرن دشوار خودشان، راه ناامیدی پیش نگرفتند. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] از «واقعۀ بد تبار» نمی‌هراسید. [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] هم به تعبیر دکتر آنماری شیمل خود، اوج شادمانی و ژرفای غم و اندوه را تجربه کرده بود؛ اما می‌دانست که قدرت عشق می‌تواند بر چنین کشمکشی چیره شود. در نظر شیمل امید او در دنیای معاصر الهام‌بخش است. [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] در نوجوانی در دوران پرآشوب به همراه پدرش به قونیه رفت. در آن زمان مغولان در حال نزدیک‌شدن به بلخ بودند؛ اما او می‌دانست کار به آنها ختم نمی‌شود و چشم‌انداز وسیع‌تری را می‌دید؛ چنان‌که در قصه‌های این کتاب خواهیم دید، [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] حتی دربارۀ تاریخ زندگی مغولان نکاتی برای عبرت بیان می‌کند.


در این کتاب داستان‌ها و ماجراهای دیگری از عشق بازگو شده است. هایلر در کتاب «نیایش» داستان «عاشقی» را از مثنوی نقل می‌کند که «شب‌هنگام به در خانۀ محبوبش می‌آید و بر در می‌کوبد. محبوبش بلند می‌گوید: کیست که بر در می‌زند؟ و او پاسخ می‌دهد: من هستم. او در را باز نمی‌کند، بلکه با تندی می‌گوید: از اینجا دور شو! پس مرد جوان از آن دیار می‌رود و در سرزمین‌های گوناگون حیران و سرگشته سفر می‌کند. تا آنکه عشق با نیروی مقاومت‌ناپذیرش او را به کوی معشوقش بازمی‌گرداند. مرد، باری دیگر به آرامی و نرمی و با امید و آزرم، بر در می‌کوبد. و این بار هم سؤال یار او طنین می‌اندازد که چه کسی بر در می‌کوبد. و او جواب می‌دهد: این هم تویی که یک بار دیگر پشت در ایستاده‌ای. محبوب با شنیدن این کلمات در را به روی او باز می‌کند:وارد شو، ای یارم. سرای کوچک من آنقدر بزرگ نیست که گنجایش دو تن را داشته باشد؛ اما چون تو غیر از من نیستی، اتاقی و اسباب پذیرایی‌ای در سرایم هست».
در این کتاب داستان‌ها و ماجراهای دیگری از عشق بازگو شده است. هایلر در کتاب «نیایش» داستان «عاشقی» را از مثنوی نقل می‌کند که «شب‌هنگام به در خانۀ محبوبش می‌آید و بر در می‌کوبد. محبوبش بلند می‌گوید: کیست که بر در می‌زند؟ و او پاسخ می‌دهد: من هستم. او در را باز نمی‌کند، بلکه با تندی می‌گوید: از اینجا دور شو! پس مرد جوان از آن دیار می‌رود و در سرزمین‌های گوناگون حیران و سرگشته سفر می‌کند. تا آنکه عشق با نیروی مقاومت‌ناپذیرش او را به کوی معشوقش بازمی‌گرداند. مرد، باری دیگر به آرامی و نرمی و با امید و آزرم، بر در می‌کوبد. و این بار هم سؤال یار او طنین می‌اندازد که چه کسی بر در می‌کوبد. و او جواب می‌دهد: این هم تویی که یک بار دیگر پشت در ایستاده‌ای. محبوب با شنیدن این کلمات در را به روی او باز می‌کند:وارد شو، ای یارم. سرای کوچک من آنقدر بزرگ نیست که گنجایش دو تن را داشته باشد؛ اما چون تو غیر از من نیستی، اتاقی و اسباب پذیرایی‌ای در سرایم هست».
خط ۴۰: خط ۴۰:
هایلر می‌گوید در سراسر ادبیات عرفانی شرق و غرب این موضوع غالب، این همانندی مجذوبانه طنین‌انداز است. افزون بر این حکایت عاشقانه که هایلر از مثنوی بازگو می‌کند، حکایت «الله گفتن» نیازمند هم مورد توجه مورخان ادیان در غرب قرار گرفت. آن را یادآور این سخن پاسکال دانسته‌اند که «به جستجویم بر نمی‌خواستی اگر از پیش مرا می‌یافتی».
هایلر می‌گوید در سراسر ادبیات عرفانی شرق و غرب این موضوع غالب، این همانندی مجذوبانه طنین‌انداز است. افزون بر این حکایت عاشقانه که هایلر از مثنوی بازگو می‌کند، حکایت «الله گفتن» نیازمند هم مورد توجه مورخان ادیان در غرب قرار گرفت. آن را یادآور این سخن پاسکال دانسته‌اند که «به جستجویم بر نمی‌خواستی اگر از پیش مرا می‌یافتی».


در این کتاب این دو حکایت به همراه قصه‌ها و حکایت‌های دیگری از مثنوی، فیه‌مافیه، مکتوبات، مجالس سبعه و مقالات شمس خواننده را به دنیای شمس و مولوی می‌برند. خواهیم دید که آنها چه نگاهی به زندگی و عشق داشتند و اندیشه‌ها و تجربه‌های خود را چگونه در قالب قصه و داستان بیان کردند. کتاب در سه بخش تنظیم شده است؛ در بخش اول زندگی و اندیشه‌های شمس و مولوی و ارتباط آنها با هم مرور شده است. بخش دوم به قصه‌های مولوی و بخش سوم به قصه‌های شمس اختصاص دارد. در بخش دوم برخی از قصه‌های مثنوی فقط به نثر روایت شده است. مآخذ دو قصه نیز که شامل نکات جالب توجهی بودند، بیان شده است.
در این کتاب این دو حکایت به همراه قصه‌ها و حکایت‌های دیگری از مثنوی، فیه‌مافیه، مکتوبات، مجالس سبعه و مقالات [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] خواننده را به دنیای [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] می‌برند. خواهیم دید که آنها چه نگاهی به زندگی و عشق داشتند و اندیشه‌ها و تجربه‌های خود را چگونه در قالب قصه و داستان بیان کردند. کتاب در سه بخش تنظیم شده است؛ در بخش اول زندگی و اندیشه‌های [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] و ارتباط آنها با هم مرور شده است. بخش دوم به قصه‌های [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] و بخش سوم به قصه‌های [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] اختصاص دارد. در بخش دوم برخی از قصه‌های مثنوی فقط به نثر روایت شده است. مآخذ دو قصه نیز که شامل نکات جالب توجهی بودند، بیان شده است.


اولین قصۀ کتاب، اولین قصۀ مولوی در مثنوی است که عاشقانه است و مولوی آن را «نقد حال ما» می‌خواند. آخرین قصه هم از شمس است، قصۀ آنکه گنج‌نامه‌ای یافت اما گنج را پیدا نمی‌کرد. بر او سایۀ الهامی افتاده بود.<ref> [https://literaturelib.com/books/4806 ر.ک: پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات]</ref>
اولین قصۀ کتاب، اولین قصۀ [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] در مثنوی است که عاشقانه است و [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولوی]] آن را «نقد حال ما» می‌خواند. آخرین قصه هم از [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] است، قصۀ آنکه گنج‌نامه‌ای یافت اما گنج را پیدا نمی‌کرد. بر او سایۀ الهامی افتاده بود.<ref> [https://literaturelib.com/books/4806 ر.ک: پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات]</ref>