تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه های' به 'ه‌های'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ه های' به 'ه‌های')
خط ۳۵: خط ۳۵:


==گزارش کتاب==
==گزارش کتاب==
بدن، به لحاظ ماهیتی، نمی‌تواند امری «درون ذات» و «برای خود» باشد. ما می‌توانیم از بدنِ دینی یا بدنِ پزشکی در فلان موقعیت تاریخی و جغرافیایی صحبت کنیم اما از خودِ بدن نه! قادر به چنین کاری نیستیم؛ بر خلاف نگاهِ متعارف، بدن چیزی نیست که بتوان آن را فارغ از فرهنگِ اجتماعی و جغرافیاییِ هر دوره تاریخی، تعریفش کرد و در جایگاهی انتزاعی قرارش داد. یعنی به لحاظ پدیدارشناسی همواره به صورتِ وضعیتی «مکانمند»، «زمانمند» و «تاریخمند» ظاهر می‌گردد که بر همان اساس، خوانش‌های خاصش برساخته می‌شود؛ خوانش‌هایی که از سوی قدرت و پارادایم های فرهنگی و اجتماعیِ مسلط بر جامعه (موافق قدرت و همراه با حمایت از سوی آن) شکل می‌گیرد. گاهی در این خوانش‌ها  بدن به عرصه نمادینی از جایگاه طبقاتی تبدیل می‌شود و گاهی به عرصه‌ای از تمایزات کوبنده نژادی و قومی و یا به جایگاهِ تحقیرآمیزِ جنسیتی! در هر صورت فرقی نمی‌کند، آنچه در پسِ این خوانش‌ها قرار داد، قدرتی است که با آشوب‌های نژادی، قومی، طبقاتی و جنسیتی، دائمأ ساختار سیاسیِ خود را بازتولید می‌کند. گرچه آنچه این وضعیت را طعنه آمیز می‌کند، بی خبری‌ مان از این وضعیتِ هستی‌ شناسانه است؛ اما بغرنجیِ مسئله زمانی است که به تعصب آلوده می‌شویم. و بدن و یا موقعیت‌های بدنمندانه «خود» و «دیگری» را بر اساس  عادت‌واره های فرهنگی ـ اجتماعیِ مبتنی بر قدرت، به تأویل و تفسیر درمی‌آوریم، بی‌ آنکه کمترین آگاهی و شناختی از آنچه در حال انجامش هستیم داشته باشیم…
بدن، به لحاظ ماهیتی، نمی‌تواند امری «درون ذات» و «برای خود» باشد. ما می‌توانیم از بدنِ دینی یا بدنِ پزشکی در فلان موقعیت تاریخی و جغرافیایی صحبت کنیم اما از خودِ بدن نه! قادر به چنین کاری نیستیم؛ بر خلاف نگاهِ متعارف، بدن چیزی نیست که بتوان آن را فارغ از فرهنگِ اجتماعی و جغرافیاییِ هر دوره تاریخی، تعریفش کرد و در جایگاهی انتزاعی قرارش داد. یعنی به لحاظ پدیدارشناسی همواره به صورتِ وضعیتی «مکانمند»، «زمانمند» و «تاریخمند» ظاهر می‌گردد که بر همان اساس، خوانش‌های خاصش برساخته می‌شود؛ خوانش‌هایی که از سوی قدرت و پارادایم های فرهنگی و اجتماعیِ مسلط بر جامعه (موافق قدرت و همراه با حمایت از سوی آن) شکل می‌گیرد. گاهی در این خوانش‌ها  بدن به عرصه نمادینی از جایگاه طبقاتی تبدیل می‌شود و گاهی به عرصه‌ای از تمایزات کوبنده نژادی و قومی و یا به جایگاهِ تحقیرآمیزِ جنسیتی! در هر صورت فرقی نمی‌کند، آنچه در پسِ این خوانش‌ها قرار داد، قدرتی است که با آشوب‌های نژادی، قومی، طبقاتی و جنسیتی، دائمأ ساختار سیاسیِ خود را بازتولید می‌کند. گرچه آنچه این وضعیت را طعنه آمیز می‌کند، بی خبری‌ مان از این وضعیتِ هستی‌ شناسانه است؛ اما بغرنجیِ مسئله زمانی است که به تعصب آلوده می‌شویم. و بدن و یا موقعیت‌های بدنمندانه «خود» و «دیگری» را بر اساس  عادت‌واره‌های فرهنگی ـ اجتماعیِ مبتنی بر قدرت، به تأویل و تفسیر درمی‌آوریم، بی‌ آنکه کمترین آگاهی و شناختی از آنچه در حال انجامش هستیم داشته باشیم…


اما مسئلۀ نفی و انکارِ معنا‌های موردِ تأیید قدرت و همۀ سازوکارهای بازتولیدش  چه در خصوص بدن باشد و یا چیزها و اشیاء دیگر، از لحظه‌ای آغاز می‌شود که کنشگرانی که در وضعیت عادیِ هستی‌داشتگیِ خود، محصور الگوها و تحت سلطۀ سازوکارهایِ معناداریِ قدرت‌اند، از آن فاصله گیرند و به خودآگاهیِ انتقادی دست ‌یابند و بدین ترتیب از کنش‌های مورد تقاضای قدرت و ساختارهایش سر باز ‌زنند… همان طور که تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران نشان می‌دهد، در اواخر دورۀ قاجار شاهد شکل‌گیری این کنشگری‌ها بوده‌ایم.
اما مسئلۀ نفی و انکارِ معنا‌های موردِ تأیید قدرت و همۀ سازوکارهای بازتولیدش  چه در خصوص بدن باشد و یا چیزها و اشیاء دیگر، از لحظه‌ای آغاز می‌شود که کنشگرانی که در وضعیت عادیِ هستی‌داشتگیِ خود، محصور الگوها و تحت سلطۀ سازوکارهایِ معناداریِ قدرت‌اند، از آن فاصله گیرند و به خودآگاهیِ انتقادی دست ‌یابند و بدین ترتیب از کنش‌های مورد تقاضای قدرت و ساختارهایش سر باز ‌زنند… همان طور که تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران نشان می‌دهد، در اواخر دورۀ قاجار شاهد شکل‌گیری این کنشگری‌ها بوده‌ایم.