حکایتهای تلخ و شیرین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' می د' به ' می‌د'
جز (جایگزینی متن - 'حجت الاسلام' به 'حجت‌الاسلام')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - ' می د' به ' می‌د')
خط ۴۳: خط ۴۳:
'''تاثیر عالم'''
'''تاثیر عالم'''


من در جوانی در ایام تابستان که گاهی به بعضی از بلاد می‌رفتم، در بعضی جا ها می دیدم که همه مردم خوبند. از آن جمله محلّات را می دیدم که همه مردمش متدین و خوبند. وقتی متوجه می‌شدم می دیدم که یک عالم خوب در آنجاست. بنا براین هر جا یک عالم عاقل و متدین باشد، مسائل را اصلاح می‌کند و در مقابل اگر خدای نخواسته انحرافی در این قشر پیدا شود، این انحراف به مردم نیز سرایت می‌کند.
من در جوانی در ایام تابستان که گاهی به بعضی از بلاد می‌رفتم، در بعضی جا ها می‌دیدم که همه مردم خوبند. از آن جمله محلّات را می‌دیدم که همه مردمش متدین و خوبند. وقتی متوجه می‌شدم می‌دیدم که یک عالم خوب در آنجاست. بنا براین هر جا یک عالم عاقل و متدین باشد، مسائل را اصلاح می‌کند و در مقابل اگر خدای نخواسته انحرافی در این قشر پیدا شود، این انحراف به مردم نیز سرایت می‌کند.


'''دروغگویی رادیوهای بیگانه'''
'''دروغگویی رادیوهای بیگانه'''
خط ۵۵: خط ۵۵:
'''فقط فرنگی‌ها می‌توانند'''
'''فقط فرنگی‌ها می‌توانند'''


من یک قصه شنیدم که مال شاید صد سال پیش از این باشد، صد و بیشتر از صد سال. از شیخ ما مرحوم [[حائری یزدی، عبدالکریم|آیت‌الله  حائری]]، رحمه‌الله نقل شد که فرموده بودند: «من بچه بودم در یزد و تازه این لامپ ها را، لامپ-هایی که آن وقت بود آورده بودند و یک پله‌هایی درست کرده بودند و آن لامپ ها را گذاشته بودندآن جا، آن بالا، مردم تازه می دیدند او را، چراغ هایشان قبلاً غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آن جا بود. این هر چند دقیقه یک دفعه از این پله‌ها بالا می‌رفت و آن ماشه لامپا را حرکت می‌داد، این یک قدری نورش می‌رفت بالا، مردم صلوات می‌فرستادند. بعد می آمد پایین، یک قدری می ماند و مردم مشغول تماشا بودند. دوباره می‌رفت بالا آن را می‌کشید پایین، مردم باز تظاهر می‌کردند».
من یک قصه شنیدم که مال شاید صد سال پیش از این باشد، صد و بیشتر از صد سال. از شیخ ما مرحوم [[حائری یزدی، عبدالکریم|آیت‌الله  حائری]]، رحمه‌الله نقل شد که فرموده بودند: «من بچه بودم در یزد و تازه این لامپ ها را، لامپ-هایی که آن وقت بود آورده بودند و یک پله‌هایی درست کرده بودند و آن لامپ ها را گذاشته بودندآن جا، آن بالا، مردم تازه می‌دیدند او را، چراغ هایشان قبلاً غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آن جا بود. این هر چند دقیقه یک دفعه از این پله‌ها بالا می‌رفت و آن ماشه لامپا را حرکت می‌داد، این یک قدری نورش می‌رفت بالا، مردم صلوات می‌فرستادند. بعد می آمد پایین، یک قدری می ماند و مردم مشغول تماشا بودند. دوباره می‌رفت بالا آن را می‌کشید پایین، مردم باز تظاهر می‌کردند».


این از آن وقت‌ها مطرح بوده است که ما حتی نمی‌توانیم پیچ یک چراغ را بالا ببریم... فرنگی باید این کار را بکند، باید از خارج فرنگی‌ها بیایند و دستشان را این طور کنند تا این ماشه چراغ، فتیله را بالا ببرد و بعد هم این طور کنند تا پایین بیاورد.
این از آن وقت‌ها مطرح بوده است که ما حتی نمی‌توانیم پیچ یک چراغ را بالا ببریم... فرنگی باید این کار را بکند، باید از خارج فرنگی‌ها بیایند و دستشان را این طور کنند تا این ماشه چراغ، فتیله را بالا ببرد و بعد هم این طور کنند تا پایین بیاورد.