۱۰۵٬۶۵۲
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'مسئله ی ' به 'مسئلهی ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'نویسنده ی ' به 'نویسندهی ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
کتاب جستاری در حسبنا کتاب الله و مفهوم و فلسفه ی آن به اختصار ولی بسیار گویا و رسا در مقدّمه بیان میشود و در طول اثر هم به طور دقیق و عالمانه این سخن را دنبال میکند تا با موشکافی تمام ماهیّت و خاستگاه و جایگاه این سخن را تبیین نماید. چنانکه خواننده با نویسنده در این متن همراه باشد نکات بسیار دقیق و لطیفی از قرآن، حدیث، تاریخ و فلسفه را میتواند حاصل کند که با این دقّت در جای دیگر شاید میسّر و ممکن نباشد. نویسنده در بخشی از مقدّمه در تحلیل سخن عمربن خطاب میگوید: قول مذکور این را در خود پنهان دارد که حتّی به آورنده ی کتاب هم نیازی نیست. و این در حالی است که در خود کتاب آورنده را اصل قلمداد نموده و برای آورنده ی آنهم حجّیّت تام و تمام قائل شده است و لذا با حصر «حسبنا کتاب الله» نفی آورنده آن را نیز الزام میکند و نفی آورنده به طور طبیعی و شرعی ما را به آنجا میکشاند که بگوییم منکر رسول چه آشکارا و چه نهان به کفر رسیده است و تمام فقهای اسلام در هر طریق و فرقه ای این مقوله را تأیید و تأکید میکنند. امّا این جمله زمانی بیان شده که رسول خدا(ص) در بستر بیماری بوده و این آن بیماری است که بعدازآن، رسول خدا(ص) رخت از این عالم بسته است و لذا باید گفت که حصر این عبارت، بهمنزلهی نفی ادامه ی پیامبر(ص) خواهد بود. و به اینکه ما نیازی به مفسّر قرآن و به ویژه تأویل کنندهی آن نداریم و این در حالی است که قائل خود اشراف دارد که قرآن هم تفسیر لازم دارد و هم تأویل و هم این نکته را بهخوبی میداند که خود و دیگران (غیر از علی) کسی در این خصوص تسلّط و تخصّص کافی ندارد. بنابراین، این سخن در واقع برای نفی حضور علی(ع) و به اعتباری از دور خارج کردن وی بوده است. بدیهی است، نفی علم در صورتیکه نیاز به علم باشد از جهلی عمیق و ریشه دار نشأت میگیرد و این در صورتی است که خوش بین باشیم و عناد و کینهای را و همین طور غرض نفسانی و مرضی شیطانی را نخواهیم لحاظ کنیم<ref>متن، صص 11-9</ref>. | کتاب جستاری در حسبنا کتاب الله و مفهوم و فلسفه ی آن به اختصار ولی بسیار گویا و رسا در مقدّمه بیان میشود و در طول اثر هم به طور دقیق و عالمانه این سخن را دنبال میکند تا با موشکافی تمام ماهیّت و خاستگاه و جایگاه این سخن را تبیین نماید. چنانکه خواننده با نویسنده در این متن همراه باشد نکات بسیار دقیق و لطیفی از قرآن، حدیث، تاریخ و فلسفه را میتواند حاصل کند که با این دقّت در جای دیگر شاید میسّر و ممکن نباشد. نویسنده در بخشی از مقدّمه در تحلیل سخن عمربن خطاب میگوید: قول مذکور این را در خود پنهان دارد که حتّی به آورنده ی کتاب هم نیازی نیست. و این در حالی است که در خود کتاب آورنده را اصل قلمداد نموده و برای آورنده ی آنهم حجّیّت تام و تمام قائل شده است و لذا با حصر «حسبنا کتاب الله» نفی آورنده آن را نیز الزام میکند و نفی آورنده به طور طبیعی و شرعی ما را به آنجا میکشاند که بگوییم منکر رسول چه آشکارا و چه نهان به کفر رسیده است و تمام فقهای اسلام در هر طریق و فرقه ای این مقوله را تأیید و تأکید میکنند. امّا این جمله زمانی بیان شده که رسول خدا(ص) در بستر بیماری بوده و این آن بیماری است که بعدازآن، رسول خدا(ص) رخت از این عالم بسته است و لذا باید گفت که حصر این عبارت، بهمنزلهی نفی ادامه ی پیامبر(ص) خواهد بود. و به اینکه ما نیازی به مفسّر قرآن و به ویژه تأویل کنندهی آن نداریم و این در حالی است که قائل خود اشراف دارد که قرآن هم تفسیر لازم دارد و هم تأویل و هم این نکته را بهخوبی میداند که خود و دیگران (غیر از علی) کسی در این خصوص تسلّط و تخصّص کافی ندارد. بنابراین، این سخن در واقع برای نفی حضور علی(ع) و به اعتباری از دور خارج کردن وی بوده است. بدیهی است، نفی علم در صورتیکه نیاز به علم باشد از جهلی عمیق و ریشه دار نشأت میگیرد و این در صورتی است که خوش بین باشیم و عناد و کینهای را و همین طور غرض نفسانی و مرضی شیطانی را نخواهیم لحاظ کنیم<ref>متن، صص 11-9</ref>. | ||
در فصل نخست که حقیقت داستان را جستجو میکند با در نظر داشتن منابع تاریخی نشان میدهد که گوینده ی سخن خلیفه ی دوّم بوده است. | در فصل نخست که حقیقت داستان را جستجو میکند با در نظر داشتن منابع تاریخی نشان میدهد که گوینده ی سخن خلیفه ی دوّم بوده است. نویسندهی محقّق با دقّت تمام در صفحه ی 20 کتاب به آیتی مهم از سوره ی نساء، آیه ی 150 اشاره میکند و سخن خلیفه را بدان واسطه منحرف دانسته و محکوم میکند. در ادامه از لاپوشانی و تحریف و حذف نام خلیفه در کتاب [[صحیح بخاری]] یاد میکند، که وی در بیان اصل این ماجرا که پیامبر در بیماریِ رو به وفات بود برخی چنین سخنی گفتند. لفظ «قال بعضهم»<ref>صحیح بخاری، کتاب المغازی، حدیث 4432</ref>. که [[بخاری، محمد بن اسماعیل|بخاری]] به آن اشاره میکند در واقع تحریف تاریخ است، هر چند که در جاهای دیگر به ناچار مجبور شده مستقیماً شخص گوینده را به اسم نام ببرد<ref>صحیح بخاری، کتاب العلم، حدیث 114</ref>. | ||
[[مسلم]] هم مطلب اصلی را در [[صحیح مسلم]] روایت میکند و گوینده را نیز با شخص خلیفه ی دوّم مشخّص میکند<ref>صحیح مسلم، کتاب الوصیه، حدیث 4234</ref>. [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] هم در [[مسند احمد بن حنبل]] خود همین ماجرا را روایت کرده و گوینده را معلوم و مشخّص میکند<ref>مسند احمد، حدیث 2991</ref>. همین ماجرا و همین سخن در منابع شیعه نیز وجود دارد، کما اینکه در [[بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهمالسلام|بحار الانوار]] [[علامه مجلسی]]، [[الامالی]] [[شیخ مفید]]، و آثاری همچون [[نهج الحق و كشف الصدق|نهج الحق]]، [[المناقب|المناقب ابن شهر آشوب]]، [[المناقب (خوارزمی)|المناقب خوارزمی]] و [[الصوارم المُهرقة في نقد الصواعق المُحرقة|الصوارم المحرقه]] روایت شده است. نویسنده تا انتهای همین فصل ده ها سند دیگر از دل منابع شیعه و سنّی در این رابطه مشخّص کرده است. | [[مسلم]] هم مطلب اصلی را در [[صحیح مسلم]] روایت میکند و گوینده را نیز با شخص خلیفه ی دوّم مشخّص میکند<ref>صحیح مسلم، کتاب الوصیه، حدیث 4234</ref>. [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] هم در [[مسند احمد بن حنبل]] خود همین ماجرا را روایت کرده و گوینده را معلوم و مشخّص میکند<ref>مسند احمد، حدیث 2991</ref>. همین ماجرا و همین سخن در منابع شیعه نیز وجود دارد، کما اینکه در [[بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهمالسلام|بحار الانوار]] [[علامه مجلسی]]، [[الامالی]] [[شیخ مفید]]، و آثاری همچون [[نهج الحق و كشف الصدق|نهج الحق]]، [[المناقب|المناقب ابن شهر آشوب]]، [[المناقب (خوارزمی)|المناقب خوارزمی]] و [[الصوارم المُهرقة في نقد الصواعق المُحرقة|الصوارم المحرقه]] روایت شده است. نویسنده تا انتهای همین فصل ده ها سند دیگر از دل منابع شیعه و سنّی در این رابطه مشخّص کرده است. | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
در فصل نگاهی به آیات در ازای سخن عمربن خطاب، پرسشی را مطرح میکند و آن اینکه آیا واقعاً کتاب خدا ما را بس است؟ آیا ما از کتاب خدا هر چه را که باید میتوانیم بفهمیم؟ و یا نه، کسی خاص باید آن را بفهمد و برای ما شرح دهد؟ <ref>متن، ص 63</ref>. و اینها پرسشهای مهمّی است که مسلّماً با سخن خلیفه جور نمیآید. نویسنده برای ابطال سخن عمر بن خطاب به آیه ی هفتم از سوره آل عمران اشاره میکند که در قرآن برخی آیات، متشابه اند و آیات متشابه را کسی جز خداوند و راسخون فی العلم کسی نمیداند و همین نقض سخن خلیفه است، و اگر خلیفه قرآن را میشناخت با همین یک آیه نباید آن سخن خام و بی سند را مطرح میکرد. استناد دیگر استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به مقوله ی ناسخ و منسوخ است، که قهراً شخص خلیفه هیچ دانشی در این باره نداشته است و لذا همین مورد هم خطا بودن و انحراف داشتن سخن وی را معلوم میدارد. مورد دیگر مسئلهی استنباط احکام است که بدون اشراف بر کلّ آیات امری محال است و جز [[امام علی(ع)]] کسی در آن زمان این اعلمیّت و وقوف را بر آیات نداشت. نکته ی دیگر مسئلهی شأن نزول و اسباب نزول آیات است که این نیز حضوری همه جانبه و دانشی کامل را از آیات طلب میکند که این جامعیّت و حضور در کسی جز [[امام علی(ع)]] دیده نشده است. | در فصل نگاهی به آیات در ازای سخن عمربن خطاب، پرسشی را مطرح میکند و آن اینکه آیا واقعاً کتاب خدا ما را بس است؟ آیا ما از کتاب خدا هر چه را که باید میتوانیم بفهمیم؟ و یا نه، کسی خاص باید آن را بفهمد و برای ما شرح دهد؟ <ref>متن، ص 63</ref>. و اینها پرسشهای مهمّی است که مسلّماً با سخن خلیفه جور نمیآید. نویسنده برای ابطال سخن عمر بن خطاب به آیه ی هفتم از سوره آل عمران اشاره میکند که در قرآن برخی آیات، متشابه اند و آیات متشابه را کسی جز خداوند و راسخون فی العلم کسی نمیداند و همین نقض سخن خلیفه است، و اگر خلیفه قرآن را میشناخت با همین یک آیه نباید آن سخن خام و بی سند را مطرح میکرد. استناد دیگر استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به مقوله ی ناسخ و منسوخ است، که قهراً شخص خلیفه هیچ دانشی در این باره نداشته است و لذا همین مورد هم خطا بودن و انحراف داشتن سخن وی را معلوم میدارد. مورد دیگر مسئلهی استنباط احکام است که بدون اشراف بر کلّ آیات امری محال است و جز [[امام علی(ع)]] کسی در آن زمان این اعلمیّت و وقوف را بر آیات نداشت. نکته ی دیگر مسئلهی شأن نزول و اسباب نزول آیات است که این نیز حضوری همه جانبه و دانشی کامل را از آیات طلب میکند که این جامعیّت و حضور در کسی جز [[امام علی(ع)]] دیده نشده است. | ||
امّا به نقل تاریخ و آنچه که به طور مستند در احادیث صحیح السّند وجود دارد که رمنابع شیعه و سنّی هر دو آن را روایت کردهاند، شخص عمر در آن روز خاص در بستر بیماری پیامبر تنها به این قول بسنده نکرد، بلکه جسارتی کفرآمیز به ساحت مقدّس پیامبر خدا داشت که قهراً قابل بخشش و گذشت نیست. با این حال | امّا به نقل تاریخ و آنچه که به طور مستند در احادیث صحیح السّند وجود دارد که رمنابع شیعه و سنّی هر دو آن را روایت کردهاند، شخص عمر در آن روز خاص در بستر بیماری پیامبر تنها به این قول بسنده نکرد، بلکه جسارتی کفرآمیز به ساحت مقدّس پیامبر خدا داشت که قهراً قابل بخشش و گذشت نیست. با این حال نویسندهی ارجمند در بخش مربوط به حجّیّت پیامبر 20 آیه را سند قرار میدهد که پیامبر در هر حالی نماینده ی خدا و سخن او در هر حالی سخنان خداوند است، و این که جاهلی به سخن پیامبر نسبت هزیان بدهد نشان از بلاهت و کفر او دارد، بماند که این سخن نشان از آن دارد که یا آیات قرآن را نفهمیده است و یا آنکه به قرآن باور نداشته است، گر چه هیچ سندی وجود ندارد که به شخص پیامبر نیز ایمان قاطعی داشته است، که فرار او در جنگهای متعدّد از جمله اُحد نشانی تمام از این بی باوری است. | ||
استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در فصل قرآنهادی همه کس نیست رسماً سخن خلیفه را رودر روی سخن قرآن قرار میدهد. زیرا قرآن همه کس را هدایت نمیکند و حسبنا کتاب الله اینگونه نقض غرض محسوب میشود و در واقع سخن خلیفه نشان از عدم درک و فهم درست قرآن را دارد. نویسنده با آوردن شواهد متعدّد از آیات قرآنی به این نتیجه میرسد که: وجود این آیات نشان میدهد که همراه و در کنار قرآن باید حقیقتی دیگر باشد که بتواند هادی و راهنمای انسانها جهت کمال و رشد و ره یافتن به سوی حقیقت و صراط مستقیم باشد. و این همراه را رسول خدا در «حدیث ثقلین» برای ما در همان زمان تشریح کرده و معیّت و توأم بودن آن را سفارش نمودند<ref>متن، صص 116-115</ref>. در فصل آخر هم که وصف اهل بیت است نکاتی وجود دارد که به بی اعتباری سخن خلیفه و قائل آن میانجامد که مورد اعتبار خردمندان و اهل حدیث است. | استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در فصل قرآنهادی همه کس نیست رسماً سخن خلیفه را رودر روی سخن قرآن قرار میدهد. زیرا قرآن همه کس را هدایت نمیکند و حسبنا کتاب الله اینگونه نقض غرض محسوب میشود و در واقع سخن خلیفه نشان از عدم درک و فهم درست قرآن را دارد. نویسنده با آوردن شواهد متعدّد از آیات قرآنی به این نتیجه میرسد که: وجود این آیات نشان میدهد که همراه و در کنار قرآن باید حقیقتی دیگر باشد که بتواند هادی و راهنمای انسانها جهت کمال و رشد و ره یافتن به سوی حقیقت و صراط مستقیم باشد. و این همراه را رسول خدا در «حدیث ثقلین» برای ما در همان زمان تشریح کرده و معیّت و توأم بودن آن را سفارش نمودند<ref>متن، صص 116-115</ref>. در فصل آخر هم که وصف اهل بیت است نکاتی وجود دارد که به بی اعتباری سخن خلیفه و قائل آن میانجامد که مورد اعتبار خردمندان و اهل حدیث است. |