تومنی، ابومعاذ: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '¬ها' به 'ها'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - '¬ها' به 'ها')
خط ۹۷: خط ۹۷:
==عقل¬گرایی==  
==عقل¬گرایی==  


با توجه به این گزارش¬ها، و نیز گزارش کسانی چون مقریزی که ابومعاذ را فیلسوف دانسته، و ابن قیم جوزیه که هنگام تخطئۀ عقل‌گرایان، ابومعاذ را در میان آنها آورده است، می‌توان نتیجه گرفت که او به عقل‌گرایی در کلام معروف بوده است. اما بر پایۀ برخی از عقاید ابومعاذ می‌توان گفت که او کوشیده تا روش عقلانی‌اش با نص و نقل اختلافی نداشته باشد. بنابراین او را نمی‌توان عقل‌گرای صِرف دانست، بلکه با وجود اعتقادش بر عقل به عنوان یکی از منابع شناخت، در تعارض عقل با نقل کوشیده تا نقل را فرو نگذارد. شاید به همین دلیل برخی از عقاید او متناقض است.  
با توجه به این گزارشها، و نیز گزارش کسانی چون مقریزی که ابومعاذ را فیلسوف دانسته، و ابن قیم جوزیه که هنگام تخطئۀ عقل‌گرایان، ابومعاذ را در میان آنها آورده است، می‌توان نتیجه گرفت که او به عقل‌گرایی در کلام معروف بوده است. اما بر پایۀ برخی از عقاید ابومعاذ می‌توان گفت که او کوشیده تا روش عقلانی‌اش با نص و نقل اختلافی نداشته باشد. بنابراین او را نمی‌توان عقل‌گرای صِرف دانست، بلکه با وجود اعتقادش بر عقل به عنوان یکی از منابع شناخت، در تعارض عقل با نقل کوشیده تا نقل را فرو نگذارد. شاید به همین دلیل برخی از عقاید او متناقض است.  


==عقاید==  
==عقاید==  
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن می‌دانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده می‌شود؛ در این‌باره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. نسفی از اشعری نقل می‌کند که ابومعاذ از آن دسته بصریان بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...»(انعام/6/103) می‌دانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را می‌بیند، اما نمی‌تواند او را درک کند.  
ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن می‌دانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده می‌شود؛ در این‌باره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. نسفی از اشعری نقل می‌کند که ابومعاذ از آن دسته بصریان بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...»(انعام/6/103) می‌دانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را می‌بیند، اما نمی‌تواند او را درک کند.  


دربارۀ ایمان، ابومعاذ معتقد بود که آن مجموعه‌ای از خصلت¬هاست که انسان را از کافر شدن مصون می‌دارد. هیچ‌یک از این ویژگی¬ها به تنهایی ایمان به شمار نمی‌آید، اما اگر کسی همه یا یکی از آنها را فرو گذارد، کافر است. اشعری و دیگر فرقه‌نویسان تا شهرستانی نامی از این خصلت-ها نبرده‌اند، اما شهرستانی این ویژگی¬ها را معرفت، تصدیق، محبت، اخلاص و اقرار به آنچه پیامبر(ص) آورده، دانسته است. اینکه چرا و بر چه اساسی شهرستانی چنین خصلت¬هایی را به آنها نسبت داده، معلوم نیست. این ویژگی¬ها، به‌جز اخلاص، در دیگر گروه¬های مرجئی نیز یافت می‌شود، اما برخی محققان بر آن‌اند که اخلاص از خصلت¬های ایمان در مرجئه نیست.  
دربارۀ ایمان، ابومعاذ معتقد بود که آن مجموعه‌ای از خصلتهاست که انسان را از کافر شدن مصون می‌دارد. هیچ‌یک از این ویژگیها به تنهایی ایمان به شمار نمی‌آید، اما اگر کسی همه یا یکی از آنها را فرو گذارد، کافر است. اشعری و دیگر فرقه‌نویسان تا شهرستانی نامی از این خصلت-ها نبرده‌اند، اما شهرستانی این ویژگیها را معرفت، تصدیق، محبت، اخلاص و اقرار به آنچه پیامبر(ص) آورده، دانسته است. اینکه چرا و بر چه اساسی شهرستانی چنین خصلتهایی را به آنها نسبت داده، معلوم نیست. این ویژگیها، به‌جز اخلاص، در دیگر گروههای مرجئی نیز یافت می‌شود، اما برخی محققان بر آن‌اند که اخلاص از خصلتهای ایمان در مرجئه نیست.  


حال اگر کسی گناهی انجام دهد، یا فریضه‌ای را ترک گوید که جزئی از آداب ایمان است، اما مسلمانان بر کفر وی اجماع نداشته باشند، در این صورت کافر نیست؛ حتى فاسق نیز به شمار نمی‌آید، بلکه او به «فسق» منسوب است. به اعتقاد ابومعاذ مرتکب گناه کبیره نیز کافر نیست و همچنان مؤمن می‌ماند، اما نه دوست خداست و نه دشمن او؛ در اینجا او به نوعی «منزله بین المنزلتین» قائل است. ابومعاذ معتقد است که تنها در دو مورد گناه به کفر می‌انجامد: نخست آنکه شخص گناهی انجام دهد که مسلمانان بر کفر بودن آن اجماع داشته باشند؛ دیگر آنکه اعمال و فرایضی را آگاهانه انکار کند. در اینجا کفر به علت ترک عمل ــ کـه گنـاهی سـاده ممکن است بـاشد ــ نیست، بلکه بـه علت آگاهی و تعمد فرد است. بنابراین اگر کسی نماز نخواند یا روزه نگیرد، به سبب انکار یا کوچک شمردن آن فریضه، کافر است، اما اگر چنین نیتی نداشته باشد، کافر نیست. حتى اگر کسی پیامبری را مجروح کند یا بکشد، کفرش به سبب ارتکاب چنین اعمالی نیست، بلکه به علت دشمنی کردن و خوار شمردن پیامبران کافر به شمار می‌آید.  
حال اگر کسی گناهی انجام دهد، یا فریضه‌ای را ترک گوید که جزئی از آداب ایمان است، اما مسلمانان بر کفر وی اجماع نداشته باشند، در این صورت کافر نیست؛ حتى فاسق نیز به شمار نمی‌آید، بلکه او به «فسق» منسوب است. به اعتقاد ابومعاذ مرتکب گناه کبیره نیز کافر نیست و همچنان مؤمن می‌ماند، اما نه دوست خداست و نه دشمن او؛ در اینجا او به نوعی «منزله بین المنزلتین» قائل است. ابومعاذ معتقد است که تنها در دو مورد گناه به کفر می‌انجامد: نخست آنکه شخص گناهی انجام دهد که مسلمانان بر کفر بودن آن اجماع داشته باشند؛ دیگر آنکه اعمال و فرایضی را آگاهانه انکار کند. در اینجا کفر به علت ترک عمل ــ کـه گنـاهی سـاده ممکن است بـاشد ــ نیست، بلکه بـه علت آگاهی و تعمد فرد است. بنابراین اگر کسی نماز نخواند یا روزه نگیرد، به سبب انکار یا کوچک شمردن آن فریضه، کافر است، اما اگر چنین نیتی نداشته باشد، کافر نیست. حتى اگر کسی پیامبری را مجروح کند یا بکشد، کفرش به سبب ارتکاب چنین اعمالی نیست، بلکه به علت دشمنی کردن و خوار شمردن پیامبران کافر به شمار می‌آید.