بهاء ولد (زندگی، سلوک و اندیشه): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ته اند' به 'ته‌اند'
جز (جایگزینی متن - ' الدین' به 'الدین')
جز (جایگزینی متن - 'ته اند' به 'ته‌اند')
خط ۴۳: خط ۴۳:
بخش دوّم کتاب نیز که دارای پانزده فصل است و به سلوک و معنویت و اندیشه‌های او اختصاص دارد بدین شرح است: 1- تصوّف در نظر بهاء ولد: فقه و تصوّف. طریقت بهاء ولد. 2- بهاء ولد و نجم الدّین کبری 3- بهاء ولد و ذکر کبرویه 4- بهاء ولد و توحید5- بهاء ولد و دانشها 6- بهاء ولد و قرآن 7- بهاء ولد و حدیث 8- نبوّت و توجّه به رسولان الهی 9- الهامات الهی 10- ایمان و کفر 11- مزه 12- دین 13- صراط مستقیم 14- عدم 15- پرسشها و پاسخها
بخش دوّم کتاب نیز که دارای پانزده فصل است و به سلوک و معنویت و اندیشه‌های او اختصاص دارد بدین شرح است: 1- تصوّف در نظر بهاء ولد: فقه و تصوّف. طریقت بهاء ولد. 2- بهاء ولد و نجم الدّین کبری 3- بهاء ولد و ذکر کبرویه 4- بهاء ولد و توحید5- بهاء ولد و دانشها 6- بهاء ولد و قرآن 7- بهاء ولد و حدیث 8- نبوّت و توجّه به رسولان الهی 9- الهامات الهی 10- ایمان و کفر 11- مزه 12- دین 13- صراط مستقیم 14- عدم 15- پرسشها و پاسخها


شاکله‌ی کتاب روالی نقدی و اجتهادی دارد. بدین معنا که شیرازه ای نو در بر این مفهوم ساخته و آنچه را که پیشینیان از فرزندان و نواده‌های او تا مریدان دور و نزدیکش گفته اند و منابعی که ذکر او را در کار کرده اند با دیدی انتقادی نگریسته و برای بسیاری از آنها با اجتهاد و تخصّص ویژه‌ی مولوی شناسی و عرفان دانی خط بطلان کشیده و از صحّتِ نداشته ساقط کرده است و آنچه را که با استنادات قوی می‌شد بدان مهر تأیید زد همانها را تأیید کرده و معلوم داشته است.
شاکله‌ی کتاب روالی نقدی و اجتهادی دارد. بدین معنا که شیرازه ای نو در بر این مفهوم ساخته و آنچه را که پیشینیان از فرزندان و نواده‌های او تا مریدان دور و نزدیکش گفته‌اند و منابعی که ذکر او را در کار کرده اند با دیدی انتقادی نگریسته و برای بسیاری از آنها با اجتهاد و تخصّص ویژه‌ی مولوی شناسی و عرفان دانی خط بطلان کشیده و از صحّتِ نداشته ساقط کرده است و آنچه را که با استنادات قوی می‌شد بدان مهر تأیید زد همانها را تأیید کرده و معلوم داشته است.


== گزارش محتوا==
== گزارش محتوا==
خط ۴۹: خط ۴۹:
کتاب بهاء ولد (زندگی، سلوک و اندیشه) کاری ویژه در معرّفی یک عارف ناشناخته است که به قلم دو دانشمند گویا احیا و شهرتی بایسته یافته است، از سویی پژوهش [[فریتس مایر]] و از دیگر سو تحقیق گسترده و عالمانه‌ی [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] با توجّه به سابقه بسیار زیاد در شناخت عرفان و مولوی‌شناسی. نویسنده در آغاز مقدّمه از چگونگی رویکرد خود به این شخصیّت کم شناخته چنین می‌گوید: سالهاست که این شیخ بلخی، یعنی بهاء الدّین ولد، ذهن مرا به خود مشغول داشته، وقتی شخصیّت والای [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولانا]] را با آن معرفت ژرف دینی و عرفانی و با اخلاق نیکو و وسعت نظر و زبان گویا و توانا می‌نگرم، می‌یابم که از وی، یعنی از پدر، بسیار تأثیر گرفته و این تأثیر تا آخر عمر همراه او بوده است، هم از سخنان و هم از اعمال و کردار، هم قول و هم فعل. [[مثنوی معنوی|مثنوی]] [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولانا]] و حتّی [[دیوان کبیر]] و [[فیه ما فیه]] نشانه‌هایی فراوان از آموزه‌های بهاءولد را در خود جای داده است، غیر از معرفت که پایه‌ی سلوک و رفتار است در زندگی عملی نیز بهاءولد در تربیت فرزندان خود بسیار کوشیده است. بین گفته و کردار وی تفریقی وجود نداشت، بدانچه که می‌گفت و می‌کرد باور داشت، و از روی اعتقاد هر کاری را می‌کرد و از روی نیّت خوب به سلوک و عمل می‌پرداخت، و این همه بی‌تردید بر مولانا نیز بسیار تأثیر گذاشته و او را در داشته و یافته وامدار خود کرده بود. وقتی کتاب [[معارف]] او را خواندم به راستی که مات و مبهوت شدم از این همه ذوق و دقّت در مسائل سلوک و طریقت و معرفتِ معنوی. و از این همه صدق و راستیِ در گفتار و نوشتار. و از این همه اهتمام و شوق به دین و نبوّت. و از این همه خداباوری، خدامحوری و خدافهمی که در قلم او هویدا ست<ref>مقدّمه، صص 10-9</ref>.
کتاب بهاء ولد (زندگی، سلوک و اندیشه) کاری ویژه در معرّفی یک عارف ناشناخته است که به قلم دو دانشمند گویا احیا و شهرتی بایسته یافته است، از سویی پژوهش [[فریتس مایر]] و از دیگر سو تحقیق گسترده و عالمانه‌ی [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] با توجّه به سابقه بسیار زیاد در شناخت عرفان و مولوی‌شناسی. نویسنده در آغاز مقدّمه از چگونگی رویکرد خود به این شخصیّت کم شناخته چنین می‌گوید: سالهاست که این شیخ بلخی، یعنی بهاء الدّین ولد، ذهن مرا به خود مشغول داشته، وقتی شخصیّت والای [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولانا]] را با آن معرفت ژرف دینی و عرفانی و با اخلاق نیکو و وسعت نظر و زبان گویا و توانا می‌نگرم، می‌یابم که از وی، یعنی از پدر، بسیار تأثیر گرفته و این تأثیر تا آخر عمر همراه او بوده است، هم از سخنان و هم از اعمال و کردار، هم قول و هم فعل. [[مثنوی معنوی|مثنوی]] [[مولوی، جلال‌الدین محمد|مولانا]] و حتّی [[دیوان کبیر]] و [[فیه ما فیه]] نشانه‌هایی فراوان از آموزه‌های بهاءولد را در خود جای داده است، غیر از معرفت که پایه‌ی سلوک و رفتار است در زندگی عملی نیز بهاءولد در تربیت فرزندان خود بسیار کوشیده است. بین گفته و کردار وی تفریقی وجود نداشت، بدانچه که می‌گفت و می‌کرد باور داشت، و از روی اعتقاد هر کاری را می‌کرد و از روی نیّت خوب به سلوک و عمل می‌پرداخت، و این همه بی‌تردید بر مولانا نیز بسیار تأثیر گذاشته و او را در داشته و یافته وامدار خود کرده بود. وقتی کتاب [[معارف]] او را خواندم به راستی که مات و مبهوت شدم از این همه ذوق و دقّت در مسائل سلوک و طریقت و معرفتِ معنوی. و از این همه صدق و راستیِ در گفتار و نوشتار. و از این همه اهتمام و شوق به دین و نبوّت. و از این همه خداباوری، خدامحوری و خدافهمی که در قلم او هویدا ست<ref>مقدّمه، صص 10-9</ref>.


نویسنده در همان مقدّمه از خوانشهای خود در خصوص بهاء ولد که به طور پراکند و با اشکالات زیاد وجود داشته یاد می‌کند و نشان می‌دهد که برای نوشتن کتابِ خود از هر چیزی که تا قبل از او وجود داشته چشم نپوشیده و همه را با دقّت بررسی نموده است و درست و خطای آن را هم در کار گسترده و عمیق خود لحاظ کرده است. این شیوه‌ی پژوهش که در تمام کارهای این نویسنده دیده می‌شود امری است نیک و پسندیده که به پژوهش معنا و مفهوم می‌بخشد و این در حالی است که اغلب نویسندگان در این دوره و شاید در اغلب ادوار عموماً کار چسب و قیچی را با نویسندگی و یا تألیف و تحقیق خلط کرده و عمداً بیراهه رفته اند. در همین مقدّمه اشاراتی با زمان نزدیک به بهاء ولد را که نویسندگانی نزدیک از او گفته و نوشته اند را مرور کرده است. گذشته از آثار مولانا مرید بهاء ولد و احیاناً مولانا به نام فریدون سپهسالار، و یا نوه‌ی بهاء ولد و فرزند ارشد مولانا به لقب سلطان ولد و همنام با پدربزرگ، و آثار فراوان دیگری که از روی نوشته‌های مولانا، سپهسالار، سلطان ولد و یا افلاکی کپی کرده و در مواردی نادانسته اغلاط آنان را به زمان نیز تسرّی داده اند.
نویسنده در همان مقدّمه از خوانشهای خود در خصوص بهاء ولد که به طور پراکند و با اشکالات زیاد وجود داشته یاد می‌کند و نشان می‌دهد که برای نوشتن کتابِ خود از هر چیزی که تا قبل از او وجود داشته چشم نپوشیده و همه را با دقّت بررسی نموده است و درست و خطای آن را هم در کار گسترده و عمیق خود لحاظ کرده است. این شیوه‌ی پژوهش که در تمام کارهای این نویسنده دیده می‌شود امری است نیک و پسندیده که به پژوهش معنا و مفهوم می‌بخشد و این در حالی است که اغلب نویسندگان در این دوره و شاید در اغلب ادوار عموماً کار چسب و قیچی را با نویسندگی و یا تألیف و تحقیق خلط کرده و عمداً بیراهه رفته‌اند. در همین مقدّمه اشاراتی با زمان نزدیک به بهاء ولد را که نویسندگانی نزدیک از او گفته و نوشته‌اند را مرور کرده است. گذشته از آثار مولانا مرید بهاء ولد و احیاناً مولانا به نام فریدون سپهسالار، و یا نوه‌ی بهاء ولد و فرزند ارشد مولانا به لقب سلطان ولد و همنام با پدربزرگ، و آثار فراوان دیگری که از روی نوشته‌های مولانا، سپهسالار، سلطان ولد و یا افلاکی کپی کرده و در مواردی نادانسته اغلاط آنان را به زمان نیز تسرّی داده اند.


[[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در بخشی از همین مقدّمه می‌گوید: پیش از معارف بهاء ولد در برخی تذکره‌ها اندک احوالی از وی را نوشته بودند که خواندم ولی بیشتر توصیف و مدیحه‌های مرسوم بود و کمتر دقّت و بررسی در آنها وجود داشت. خاصّه در دو اثر مهمّ ولی ناقص و نا مطمئن به مانند: [[زندگی مولانا]] که توسّط [[فریدون سپهسالار]] که به قولی از مریدان وی بوده نوشته شده و همینطور در کتاب [[مناقب العارفين|مناقب العارفین]] که مبسوط ولی نادقیق و خام در باره‌ی این مرد بزرگ مطالبی را بیان داشته بود، هر دو را به دقّت خواندم ولی خاطرم از بابت شناخت وی چندان آسوده نگشت و در کنار این آثار، اشعار و نوشته‌های نوه‌ی او، یعنی [[سلطان ولد]] فرزند ارشد [[مولانا]] را هم به مانند: [[ابتدا نامه]]، [[انتهانامه]] و [[رباب نامه]] و حتّی [[معارف]] را به خوبی خواندم، و همانطور که حدس می‌زدم کاملاً  شاعرانه بود و نا دقیق، و توصیفات و تعاریفی مریدانه و با مدایح و غلوّ بسیار و با خطاهای فاحشِ بسیار. در نوشته‌های مولانا نیز اعم از نثر و نظم مطلب قابل توجّهی برای شناخت این عارف و صوفیِ خوش ضمیر نیافتم الاّ همان که اشارت دادم، یعنی خودِ مولانا نشانی تام از پدر بود. [[سیّد برهان]] نیز در معارف خود مریدانه و با غلوّ تمام از شیخش یاد می‌کند که البتّه طبیعی و منطقی است ولی پاسخگوی غیر مرید نیست<ref>مقدّمه، صص 11-10</ref>.
[[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در بخشی از همین مقدّمه می‌گوید: پیش از معارف بهاء ولد در برخی تذکره‌ها اندک احوالی از وی را نوشته بودند که خواندم ولی بیشتر توصیف و مدیحه‌های مرسوم بود و کمتر دقّت و بررسی در آنها وجود داشت. خاصّه در دو اثر مهمّ ولی ناقص و نا مطمئن به مانند: [[زندگی مولانا]] که توسّط [[فریدون سپهسالار]] که به قولی از مریدان وی بوده نوشته شده و همینطور در کتاب [[مناقب العارفين|مناقب العارفین]] که مبسوط ولی نادقیق و خام در باره‌ی این مرد بزرگ مطالبی را بیان داشته بود، هر دو را به دقّت خواندم ولی خاطرم از بابت شناخت وی چندان آسوده نگشت و در کنار این آثار، اشعار و نوشته‌های نوه‌ی او، یعنی [[سلطان ولد]] فرزند ارشد [[مولانا]] را هم به مانند: [[ابتدا نامه]]، [[انتهانامه]] و [[رباب نامه]] و حتّی [[معارف]] را به خوبی خواندم، و همانطور که حدس می‌زدم کاملاً  شاعرانه بود و نا دقیق، و توصیفات و تعاریفی مریدانه و با مدایح و غلوّ بسیار و با خطاهای فاحشِ بسیار. در نوشته‌های مولانا نیز اعم از نثر و نظم مطلب قابل توجّهی برای شناخت این عارف و صوفیِ خوش ضمیر نیافتم الاّ همان که اشارت دادم، یعنی خودِ مولانا نشانی تام از پدر بود. [[سیّد برهان]] نیز در معارف خود مریدانه و با غلوّ تمام از شیخش یاد می‌کند که البتّه طبیعی و منطقی است ولی پاسخگوی غیر مرید نیست<ref>مقدّمه، صص 11-10</ref>.
خط ۵۹: خط ۵۹:
در خصوص این که بهاء ولد منسوب به سلطان است و از آن خانواده است با ذکر منابعی چند که موافق و به ندرت مخالف وجود دارد که در این کتاب نقل می‌شود در توضیح پایانی می‌نویسد:  
در خصوص این که بهاء ولد منسوب به سلطان است و از آن خانواده است با ذکر منابعی چند که موافق و به ندرت مخالف وجود دارد که در این کتاب نقل می‌شود در توضیح پایانی می‌نویسد:  


بنابر تمام این تحقیقات می‌توان به قوّت اصل این ماجرا را رد کرد و آنرا حکایت و داستانی ساختگی دانست که البتّه به خوبی هم معلوم نیست که از کجا داخل زندگی مولانا شده است و اگر هم واقعیّت می‌داشت چندان مهم و ارزشمند نبود، و این در حالی است که پادشاهانی را که می‌شناخته‌ایم و یا حاکمان و امیران که البتّه از یک شاهزاده خانم برتر و بالاتر بوده‌اند خود با اراده خود و با معرفتی که یافته‌اند ترک سلطنت و امارت و حکومت کرده‌اند. کسانی به مانند بودا، ابراهیم ادهم و علاءالدّوله‌ی سمنانی. و اگر آنچه که داشته‌اند بهائی می‌داشت به آن بها داده و ساکن می‌شدند و هرگز مهاجرت معنوی و ترک دیار صوری نمی‌کردند<ref>متن، ص 90</ref>. از دیگر موارد نقدی در این کتاب  اشکال به بیان منابع و اشخاصی است که برای بهاء ولد شجره ای را برساخته اند و وی را به خطا به ابوبکر منسوب کرده اند. نویسنده در این باره هم می‌گوید: ساختن و نمودن شجره، اعم از خانوادگی و یا طریقتی، به درست یا غلط چیزی را در وجود فرد تغییر نمی‌دهد. این که بهاء ولد را از طریقی نا معمول و غیر صحیح منسوب به یکی از خلفای راشدین بکنند برای وی حُسنی نیست، چنان که نبودنش نیز برای وی قبحی محسوب نمی‌شود. و لذا چه نسبت او به ابابکر برسد و چه نرسد فرقی به حال وی نخواهد کرد، چنان که اشارت دادیم فرزندان مستقیم او در دو جهت متخاصم و مقابل هم ایستادند، و رویاروی هم به پیکار پرداختند، دختر در سویی و پسر در سویی دیگر و تاریخ نشان داده که حق با پسر بوده و دختر به بیراهه رفته و فریب سیاستمداران ناراست و هواپرست را خورده است، پسر هم راهی که موافق با راه پدر باشد را طی نکرد و به ارادت [[امام علی علیه‌السلام|امیر المؤمنین علی(ع)]] در آمد. بر این اساس حُسنی برای بهاء ولد نخواهد بود اگر هم این ماجرا قابل تصدیق و تأیید بود، ولی از اساس بی اساس است و باطل. مهم این است که بهاء ولد به عنوان عارفی صاحب معرفت بر پایه‌ی خود ایستاده و نیازی به شجره سازی و تأیید شدن از این طریق را نداشته است، دانش و معرفت او، قرآن دانی، حدیث شناسی، و آشنایی با اصول و فقه برای وی بسنده بوده است و این که در زمان خود اندیشه‌ای لطیف و عرفانی را با قلمی شیوا و بیانی زیبا ارائه داده در ارزش و اعتبارش کافی است <ref>مقدّمه، صص 104-103</ref>.
بنابر تمام این تحقیقات می‌توان به قوّت اصل این ماجرا را رد کرد و آنرا حکایت و داستانی ساختگی دانست که البتّه به خوبی هم معلوم نیست که از کجا داخل زندگی مولانا شده است و اگر هم واقعیّت می‌داشت چندان مهم و ارزشمند نبود، و این در حالی است که پادشاهانی را که می‌شناخته‌ایم و یا حاکمان و امیران که البتّه از یک شاهزاده خانم برتر و بالاتر بوده‌اند خود با اراده خود و با معرفتی که یافته‌اند ترک سلطنت و امارت و حکومت کرده‌اند. کسانی به مانند بودا، ابراهیم ادهم و علاءالدّوله‌ی سمنانی. و اگر آنچه که داشته‌اند بهائی می‌داشت به آن بها داده و ساکن می‌شدند و هرگز مهاجرت معنوی و ترک دیار صوری نمی‌کردند<ref>متن، ص 90</ref>. از دیگر موارد نقدی در این کتاب  اشکال به بیان منابع و اشخاصی است که برای بهاء ولد شجره ای را برساخته‌اند و وی را به خطا به ابوبکر منسوب کرده اند. نویسنده در این باره هم می‌گوید: ساختن و نمودن شجره، اعم از خانوادگی و یا طریقتی، به درست یا غلط چیزی را در وجود فرد تغییر نمی‌دهد. این که بهاء ولد را از طریقی نا معمول و غیر صحیح منسوب به یکی از خلفای راشدین بکنند برای وی حُسنی نیست، چنان که نبودنش نیز برای وی قبحی محسوب نمی‌شود. و لذا چه نسبت او به ابابکر برسد و چه نرسد فرقی به حال وی نخواهد کرد، چنان که اشارت دادیم فرزندان مستقیم او در دو جهت متخاصم و مقابل هم ایستادند، و رویاروی هم به پیکار پرداختند، دختر در سویی و پسر در سویی دیگر و تاریخ نشان داده که حق با پسر بوده و دختر به بیراهه رفته و فریب سیاستمداران ناراست و هواپرست را خورده است، پسر هم راهی که موافق با راه پدر باشد را طی نکرد و به ارادت [[امام علی علیه‌السلام|امیر المؤمنین علی(ع)]] در آمد. بر این اساس حُسنی برای بهاء ولد نخواهد بود اگر هم این ماجرا قابل تصدیق و تأیید بود، ولی از اساس بی اساس است و باطل. مهم این است که بهاء ولد به عنوان عارفی صاحب معرفت بر پایه‌ی خود ایستاده و نیازی به شجره سازی و تأیید شدن از این طریق را نداشته است، دانش و معرفت او، قرآن دانی، حدیث شناسی، و آشنایی با اصول و فقه برای وی بسنده بوده است و این که در زمان خود اندیشه‌ای لطیف و عرفانی را با قلمی شیوا و بیانی زیبا ارائه داده در ارزش و اعتبارش کافی است <ref>مقدّمه، صص 104-103</ref>.


بخش نخست هرچند از بابت شناخت صوری و شناسنامه‌ای بهاء ولد مهم است ولی بخش دوّم که به بیان سلوک معنوی و عقاید و آراء عرفانی او می‌پردازد چیز دیگری است. ضمن این که نویسنده در این باره با دانشمندانی به مانند استاد  [[فروزانفر، بدیع‌الزمان|بدیع الزّمان فروزانفر]] و استاد [[زرین‌کوب، عبدالحسین|عبدالحسین زرّین کوب]] در می‌افتد و رأی ایشان را در نسبت بهاء ولد و تحلیل ایشان را در وابستگی به آن طریقتی که می‌گویند باطل و خطا می‌داند. البتّه این چالش شاید به بیست سال پیش از این برسد زیرا در کتاب [[نجم کبری (محمّدی)]] که در سال 1380 توسّط انتشارات طرح نو منتشر شد در آنجا نیز چالشی جدّی با این دو استاد بزرگ در خصوص بهاء ولد و [[عطار، محمد بن ابراهیم|شیخ عطار]] داشته است. غیر از آن کتاب در برخی دیگر آثار نیز این اختلاف شدید وجود داشته که در اینجا مجالی برای طرح آن نیست ولی به هر حال بخش دوّم کتاب بهاء ولد (زندگی، سلوک و اندیشه) نیز بسیار جذّاب و گیرا و البتّه پر چالش است. چالش در طریقت و وابستگیِ او به مکتب عرفانی کبرویه و نقدّ سخنان دکتر زرّین کوب و استاد فروزانفر در این باره به ویژه در خصوص استنادات فرد اخیر در خصوص نحوه‌ی سلوک و شیوه‌ی ادای ذکر با نمونه‌های ذکر.
بخش نخست هرچند از بابت شناخت صوری و شناسنامه‌ای بهاء ولد مهم است ولی بخش دوّم که به بیان سلوک معنوی و عقاید و آراء عرفانی او می‌پردازد چیز دیگری است. ضمن این که نویسنده در این باره با دانشمندانی به مانند استاد  [[فروزانفر، بدیع‌الزمان|بدیع الزّمان فروزانفر]] و استاد [[زرین‌کوب، عبدالحسین|عبدالحسین زرّین کوب]] در می‌افتد و رأی ایشان را در نسبت بهاء ولد و تحلیل ایشان را در وابستگی به آن طریقتی که می‌گویند باطل و خطا می‌داند. البتّه این چالش شاید به بیست سال پیش از این برسد زیرا در کتاب [[نجم کبری (محمّدی)]] که در سال 1380 توسّط انتشارات طرح نو منتشر شد در آنجا نیز چالشی جدّی با این دو استاد بزرگ در خصوص بهاء ولد و [[عطار، محمد بن ابراهیم|شیخ عطار]] داشته است. غیر از آن کتاب در برخی دیگر آثار نیز این اختلاف شدید وجود داشته که در اینجا مجالی برای طرح آن نیست ولی به هر حال بخش دوّم کتاب بهاء ولد (زندگی، سلوک و اندیشه) نیز بسیار جذّاب و گیرا و البتّه پر چالش است. چالش در طریقت و وابستگیِ او به مکتب عرفانی کبرویه و نقدّ سخنان دکتر زرّین کوب و استاد فروزانفر در این باره به ویژه در خصوص استنادات فرد اخیر در خصوص نحوه‌ی سلوک و شیوه‌ی ادای ذکر با نمونه‌های ذکر.