۱۰۶٬۵۰۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - '(د ' به '(متوفای ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
'''ابن اسد فارقى، ابونصر حسن بن اسد''' (مق 487ق/1094م)، شاعر، نویسنده و لغتشناس اهل میافارقین. | '''ابن اسد فارقى، ابونصر حسن بن اسد''' (مق 487ق/1094م)، شاعر، نویسنده و لغتشناس اهل میافارقین. | ||
دو روایت نسبتاً گسترده در دست است که از خلال آنها مىتوان حدیث عمده زندگى او را ترسیم کرد. یکى از این دو روایت مربوط به دوران پادشاهى ملکشاه (465- 485ق/1073-1092م) است که اندکى در خریدة و به تفصیل در ادبای یاقوت آمده است. روایت دوم به دو سال آخر عمر او و بعد از دوران ملکشاه مربوط است که ابن ازرق فارقى به تفصیل تمام در تاریخ خویش آورده، و مىدانیم که ابن ازرق ( | دو روایت نسبتاً گسترده در دست است که از خلال آنها مىتوان حدیث عمده زندگى او را ترسیم کرد. یکى از این دو روایت مربوط به دوران پادشاهى ملکشاه (465- 485ق/1073-1092م) است که اندکى در خریدة و به تفصیل در ادبای یاقوت آمده است. روایت دوم به دو سال آخر عمر او و بعد از دوران ملکشاه مربوط است که ابن ازرق فارقى به تفصیل تمام در تاریخ خویش آورده، و مىدانیم که ابن ازرق (متوفای پس از 566ق/1171م) از همه نویسندگان به زمان او نزدیکتر بوده است. برای آنکه ارزش تاریخى این روایات آشکار شود، لازم است اشاره کنیم که در 472ق/1079م ناصرالدوله منصور بن مروان بر سراسر دیار بکر، امیر شد و ابوسالم طبیب را وزیر خود کرد. | ||
در 478ق/1085م ملکشاه، به طمع اموال بنىمروان، لشکری به آن دیار فرستاد و همه شهرها از جمله میافارقین را متصرف شد و فقط شهرک حربى در شمال عراق را به منصور بن مروان واگذاشت. ابن اسد که گویند نزد ملکشاه و وزیرش نظامالملک حرمتى داشت، احتمالاً در زمان ولایت ابن مروان بر میافارقین، بر دیوان خراج آمِد گمارده شد، اما از عهده بر نیامد و در کار اموال خودسری پیشه کرد، چنانکه عاقبت به زندانش انداختند. سپس مردی که غالباً از او به نام «الکامل الطبیب» یاد کردهاند (شاید همان ابوسالم طبیب، وزیر ابن مروان باشد)، شفاعت کرد و از بند رهایش ساخت. احتمالاً وی، پس از این ماجرا، به میافارقین رفته، چند سالى در آنجا زیسته است، زیرا نسبت «فارقى» دلالت بر آن دارد که یا این شهر زادگاه او بوده و یا دیرزمانى در آن مسکن داشته است. در آن هنگام ناصرالدوله ابن مروان بر این شهر حکم مىراند و شاعر، احتمالاً با دربار او روابط نیکى داشته است. | در 478ق/1085م ملکشاه، به طمع اموال بنىمروان، لشکری به آن دیار فرستاد و همه شهرها از جمله میافارقین را متصرف شد و فقط شهرک حربى در شمال عراق را به منصور بن مروان واگذاشت. ابن اسد که گویند نزد ملکشاه و وزیرش نظامالملک حرمتى داشت، احتمالاً در زمان ولایت ابن مروان بر میافارقین، بر دیوان خراج آمِد گمارده شد، اما از عهده بر نیامد و در کار اموال خودسری پیشه کرد، چنانکه عاقبت به زندانش انداختند. سپس مردی که غالباً از او به نام «الکامل الطبیب» یاد کردهاند (شاید همان ابوسالم طبیب، وزیر ابن مروان باشد)، شفاعت کرد و از بند رهایش ساخت. احتمالاً وی، پس از این ماجرا، به میافارقین رفته، چند سالى در آنجا زیسته است، زیرا نسبت «فارقى» دلالت بر آن دارد که یا این شهر زادگاه او بوده و یا دیرزمانى در آن مسکن داشته است. در آن هنگام ناصرالدوله ابن مروان بر این شهر حکم مىراند و شاعر، احتمالاً با دربار او روابط نیکى داشته است. | ||
در هر حال، هنگام مرگ ملکشاه، ابن اسد در میافارقین به کار تعلیم مشغول بود و ابن مروان که همچنان در حربى به سر مىبرد، همینکه احوال مملکت را پریشان دید، دست به کشورگشایى زد و جزیره را متصرف شد. مردم میافارقین که در اثنای انتقال قدرت، مدتى بىسرپرست مانده بودند، نخست به برکیارق نامه نوشتند که امیری به شهر ایشان بفرستد، اما در آن احوال پریشان کسى به یاد مردم نبود و آنان ناچار مردی از شیوخ خود را موقتاً به امیری برگزیدند و نیز نظر به آسایش و عدلى که از شاهان سلجوقى دیده بودند - و شاید بیشتر از بیم آنان - نخواستند دوباره به حکومت ابن مروان تن در دهند. در این احوال، گروهى از عوامالناس و جُهّال گرد ابن اسد را گرفته، به بهانه حفاظت از شهر و باروی آن، به دخالت در امور شهر پرداختند. از سوی دیگر برادر ملکشاه تُتُش که بخش اعظم شام را گرفته بود، شهرها را یکى پس از دیگری فتح مىکرد، تا سرانجام نصیبین را نیز پس از قتلعام فجیعى گشود و همانجا مستقر شد. | در هر حال، هنگام مرگ ملکشاه، ابن اسد در میافارقین به کار تعلیم مشغول بود و ابن مروان که همچنان در حربى به سر مىبرد، همینکه احوال مملکت را پریشان دید، دست به کشورگشایى زد و جزیره را متصرف شد. مردم میافارقین که در اثنای انتقال قدرت، مدتى بىسرپرست مانده بودند، نخست به برکیارق نامه نوشتند که امیری به شهر ایشان بفرستد، اما در آن احوال پریشان کسى به یاد مردم نبود و آنان ناچار مردی از شیوخ خود را موقتاً به امیری برگزیدند و نیز نظر به آسایش و عدلى که از شاهان سلجوقى دیده بودند - و شاید بیشتر از بیم آنان - نخواستند دوباره به حکومت ابن مروان تن در دهند. در این احوال، گروهى از عوامالناس و جُهّال گرد ابن اسد را گرفته، به بهانه حفاظت از شهر و باروی آن، به دخالت در امور شهر پرداختند. از سوی دیگر برادر ملکشاه تُتُش که بخش اعظم شام را گرفته بود، شهرها را یکى پس از دیگری فتح مىکرد، تا سرانجام نصیبین را نیز پس از قتلعام فجیعى گشود و همانجا مستقر شد. |