۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '}} '''' به '}} '''') |
جز (جایگزینی متن - 'گي' به 'گی') |
||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
از معدود مواردى كه [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] دعوى نوآورى داشته برهان حدوث است كه آن را براى اثبات محال بودن حوادثِ بدون آغاز و لزوم تناهى در زمان اقامه كرده است؛ البته دليلى مشابه با همين مضمون در آثار كندى و برخى مشايخ معتزله وجود دارد، اقرار كرده كه اين شيوه استدلال، طريقهاى است كه مشايخ به آن اشاره كردهاند. در واقع، او مدعى ارائه تقرير جديدى از اين برهان است. | از معدود مواردى كه [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] دعوى نوآورى داشته برهان حدوث است كه آن را براى اثبات محال بودن حوادثِ بدون آغاز و لزوم تناهى در زمان اقامه كرده است؛ البته دليلى مشابه با همين مضمون در آثار كندى و برخى مشايخ معتزله وجود دارد، اقرار كرده كه اين شيوه استدلال، طريقهاى است كه مشايخ به آن اشاره كردهاند. در واقع، او مدعى ارائه تقرير جديدى از اين برهان است. | ||
[[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] همچنين از معدود متكلمان اشعرى است كه نظريه احوال ابوهاشم جُبّائى را در اثبات غيريت صفات و ذات به كار گرفته است. بنا به تعريف [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]]، حالْ صفتى است براى موجودى كه نه به وجود متصف مىشود نه به عدم. وى با پذيرش حال به اين معنا، توانست حيات و علم و قدرت و اراده قديم را براى خدا ثابت كند، بدون اين كه در معرض اتهام تعدد قدما قرار | [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] همچنين از معدود متكلمان اشعرى است كه نظريه احوال ابوهاشم جُبّائى را در اثبات غيريت صفات و ذات به كار گرفته است. بنا به تعريف [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]]، حالْ صفتى است براى موجودى كه نه به وجود متصف مىشود نه به عدم. وى با پذيرش حال به اين معنا، توانست حيات و علم و قدرت و اراده قديم را براى خدا ثابت كند، بدون اين كه در معرض اتهام تعدد قدما قرار گیرد. چون صفات الاهى مصاديقى از حال هستند كه نه به وجود متصف است نه به عدم. به اين ترتيب، [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] نظريه احوال را، كه در ميان معتزله صورتى معتدل از نفى صفات بود، به صورت روايتى معتدل از پذيرش صفات در آورد. | ||
[[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] با وضع يك اصطلاح جديد، صفات خدا را به نفسى و معنوى تقسيم كرده است. صفت نفسى، صفتى است كه لازم ذات شى باشد و در عين حال معلَّل به عللى كه قائم به موصوف است، نباشد. به عبارت ديگر، صفت نفسى، صفت ذاتى و برخاسته از ذات، از آن جهت كه ذات است، مىباشد. مقصود از صفت معنوى، حكمى براى موصوف است كه معلل به علتى باشد كه به ذات موصوف قيام دارد، مثلاً «تحيز» صفتى نفسى براى جوهر است چون صفت ثبوتى است و لازمِ ذات آن است و معلل به علتى زائد بر ذات جوهر نيست؛ اما «عالِم بودن» معلل به علمى است كه قائم به عالم است و صفت معنوى است. تعبير صفت نفسى قبل از [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] به كار نرفته است و متكلمانِ قبل از او، به خصوص معتزله، صفات را به دو نوع صفات ذات و صفات فعل تقسيم میكردند. صفات نفسى [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] را مىتوان متناظر با صفات ذاتى متكلمان پيشين دانست. | [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] با وضع يك اصطلاح جديد، صفات خدا را به نفسى و معنوى تقسيم كرده است. صفت نفسى، صفتى است كه لازم ذات شى باشد و در عين حال معلَّل به عللى كه قائم به موصوف است، نباشد. به عبارت ديگر، صفت نفسى، صفت ذاتى و برخاسته از ذات، از آن جهت كه ذات است، مىباشد. مقصود از صفت معنوى، حكمى براى موصوف است كه معلل به علتى باشد كه به ذات موصوف قيام دارد، مثلاً «تحيز» صفتى نفسى براى جوهر است چون صفت ثبوتى است و لازمِ ذات آن است و معلل به علتى زائد بر ذات جوهر نيست؛ اما «عالِم بودن» معلل به علمى است كه قائم به عالم است و صفت معنوى است. تعبير صفت نفسى قبل از [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] به كار نرفته است و متكلمانِ قبل از او، به خصوص معتزله، صفات را به دو نوع صفات ذات و صفات فعل تقسيم میكردند. صفات نفسى [[امامالحرمین، عبدالملک بن عبدالله|جوينى]] را مىتوان متناظر با صفات ذاتى متكلمان پيشين دانست. |
ویرایش