ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۳۱ اکتبر ۲۰۱۶
جز
جایگزینی متن - 'كتاب' به 'کتاب'
جز (جایگزینی متن - 'ابن خلدون' به 'ابن خلدون')
جز (جایگزینی متن - 'كتاب' به 'کتاب')
خط ۳۷: خط ۳۷:




ابو الفرج با بسيارى از بزرگ‌ترين نويسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و ابن نديم به او نزديك بودند و ابو نعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت (نك‍: تنوخى، نشوار، 18/1، الفرج، 383/4؛ابن نديم، 158؛ ابو نعيم، 22/2). با اينكه ثعالبى و ابو حيان توحيدى و [[خطيب بغدادى]] اندكى بعد از زمان ابو الفرج كتابهاى بزرگى در زمينۀ ادب تأليف كردند، ملاحظه مى‌شود كه هيچ يك به زندگى ابو الفرج نپرداخته‌اند. تنوخى در نشوار تنها يك بار به صله‌هاى كلانى كه وزير مهلبى به ابو الفرج مى‌داده است، اشاره مى‌كند (74/1). ابن نديم فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است (ص 128). ثعالبى عمدتا شعر او را مورد توجه قرار داده و 12 قطعۀ كوتاه و بلند از آثار او نقل كرده است (109/3-113).
ابو الفرج با بسيارى از بزرگ‌ترين نويسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و ابن نديم به او نزديك بودند و ابو نعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت (نك‍: تنوخى، نشوار، 18/1، الفرج، 383/4؛ابن نديم، 158؛ ابو نعيم، 22/2). با اينكه ثعالبى و ابو حيان توحيدى و [[خطيب بغدادى]] اندكى بعد از زمان ابو الفرج کتابهاى بزرگى در زمينۀ ادب تأليف كردند، ملاحظه مى‌شود كه هيچ يك به زندگى ابو الفرج نپرداخته‌اند. تنوخى در نشوار تنها يك بار به صله‌هاى كلانى كه وزير مهلبى به ابو الفرج مى‌داده است، اشاره مى‌كند (74/1). ابن نديم فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است (ص 128). ثعالبى عمدتا شعر او را مورد توجه قرار داده و 12 قطعۀ كوتاه و بلند از آثار او نقل كرده است (109/3-113).


اطلاعاتى كه [[خطيب بغدادى]] مى‌دهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمده‌اى بر اين آگاهيها نمى‌افزايد. حدود دو سده پس از خطيب، ياقوت مى‌كوشد كه اطلاعات جامع‌ترى از احوال ابو الفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنۀ اطلاعات ابو الفرج و نيز بحث جالبى دربارۀ تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام مى‌برد و آنگاه به روايات و داستانهايى كه دربارۀ او نقل كرده‌اند، مى‌پردازد و در همۀ موارد منابع خود را نيز ذكر مى‌كند. از همين امر اهميت كار او آشكار مى‌شود، زيرا چند روايت جالب-هر چند قابل انتقاد-از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابو الفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى اين كتاب نمى‌توان يافت.
اطلاعاتى كه [[خطيب بغدادى]] مى‌دهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمده‌اى بر اين آگاهيها نمى‌افزايد. حدود دو سده پس از خطيب، ياقوت مى‌كوشد كه اطلاعات جامع‌ترى از احوال ابو الفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنۀ اطلاعات ابو الفرج و نيز بحث جالبى دربارۀ تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام مى‌برد و آنگاه به روايات و داستانهايى كه دربارۀ او نقل كرده‌اند، مى‌پردازد و در همۀ موارد منابع خود را نيز ذكر مى‌كند. از همين امر اهميت كار او آشكار مى‌شود، زيرا چند روايت جالب-هر چند قابل انتقاد-از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابو الفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى اين کتاب نمى‌توان يافت.


بدين سان ياقوت مهم‌ترين و وسيع‌ترين منبع شرح احوال ابو الفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نويسندگان معاصر در اين باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازه‌اى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمى‌دهند. در تحقيقات معاصران نيز ابو الفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام نداده‌اند.
بدين سان ياقوت مهم‌ترين و وسيع‌ترين منبع شرح احوال ابو الفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نويسندگان معاصر در اين باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازه‌اى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمى‌دهند. در تحقيقات معاصران نيز ابو الفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام نداده‌اند.
خط ۴۵: خط ۴۵:
نيكلسون، بروكلمان، عبد الجليل و بلاشر به ذكر كليات و تكرار روايات كهن اكتفا كرده‌اند. مايۀ اصلى همۀ مقالات عربى نيز همان روايات كهن است: احمد امين در ظهر الاسلام، صقر در مقدمۀ مقاتل و جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربية، نويسندگان مقدمۀ اغانى چاپ دار الكتب و بسيارى ديگر سخن تازه‌اى نياورده‌اند.
نيكلسون، بروكلمان، عبد الجليل و بلاشر به ذكر كليات و تكرار روايات كهن اكتفا كرده‌اند. مايۀ اصلى همۀ مقالات عربى نيز همان روايات كهن است: احمد امين در ظهر الاسلام، صقر در مقدمۀ مقاتل و جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربية، نويسندگان مقدمۀ اغانى چاپ دار الكتب و بسيارى ديگر سخن تازه‌اى نياورده‌اند.


در اين ميان، تنها زكى مبارك در النثر با ديدى انتقادى به ابو الفرج و كتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نويسندگان معاصر، چون جرجى زيدان و طه حسين بدون توجه به شخصيت ابو الفرج و چگونگى تكوين اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشته‌اند، تأسف مى‌خورد (النثر، 289/1-302، حبّ، 34-38).
در اين ميان، تنها زكى مبارك در النثر با ديدى انتقادى به ابو الفرج و کتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نويسندگان معاصر، چون جرجى زيدان و طه حسين بدون توجه به شخصيت ابو الفرج و چگونگى تكوين اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشته‌اند، تأسف مى‌خورد (النثر، 289/1-302، حبّ، 34-38).


اعتبار و شهرت فراگير اغانى از يك سو و شخصيت شگفت ابو الفرج و داستانها و روايات بى‌شمارى كه از عياشى، باده‌نوشى و هرزه درايى مردمان در سده‌هاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گويى مانع آن مى‌شد كه نويسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همين جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا مى‌كردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمى‌دادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نويسندگان و پژوهشگران خواست كه به اين كار اقدام كنند، هيچ كس به اين كار دست نزد (خلف الله، 234).
اعتبار و شهرت فراگير اغانى از يك سو و شخصيت شگفت ابو الفرج و داستانها و روايات بى‌شمارى كه از عياشى، باده‌نوشى و هرزه درايى مردمان در سده‌هاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گويى مانع آن مى‌شد كه نويسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همين جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا مى‌كردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمى‌دادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نويسندگان و پژوهشگران خواست كه به اين كار اقدام كنند، هيچ كس به اين كار دست نزد (خلف الله، 234).


اما طى سالهاى 1951 تا 1953 م سه نويسندۀ عرب به شرح احوال ابو الفرج روى آوردند. محمد عبد الجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره كتابدار بود، كتابى با عنوان ابو الفرج الاصفهانى، و كتابه الاغانى، در 1951 م تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعه‌اى ناقص از روايات مربوط به ابو الفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابو الفرج پرداخت. وى در درجۀ اول، كتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابو الفرج از راويان، انتقاد راويان از او، مكتب خانه‌ها، مجالس، ميخانه‌ها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعه‌اى از روايات كتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به اين جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات 21 تا 43 به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. اين كتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در 1953 م، محمد احمد خلف الله، كتاب صاحب الاغانى ابو الفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشته‌اند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانه‌اى دربارۀ ابو الفرج عرضه كند. هر چند، گاه استنتاجهاى او اغراق آميز و غير قابل پذيرش است.
اما طى سالهاى 1951 تا 1953 م سه نويسندۀ عرب به شرح احوال ابو الفرج روى آوردند. محمد عبد الجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره کتابدار بود، کتابى با عنوان ابو الفرج الاصفهانى، و کتابه الاغانى، در 1951 م تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعه‌اى ناقص از روايات مربوط به ابو الفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابو الفرج پرداخت. وى در درجۀ اول، کتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابو الفرج از راويان، انتقاد راويان از او، مكتب خانه‌ها، مجالس، ميخانه‌ها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعه‌اى از روايات کتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به اين جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات 21 تا 43 به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. اين کتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در 1953 م، محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانى ابو الفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشته‌اند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانه‌اى دربارۀ ابو الفرج عرضه كند. هر چند، گاه استنتاجهاى او اغراق آميز و غير قابل پذيرش است.


كتابى ديگر نيز از شفيق جبرى در 1955 م (بيروت) منتشر شده كه سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص يافته است. پس از آن 3 كتاب ديگر، منحصرا دربارۀ اغانى تأليف شده: نخست، معانى الاصوات فى كتاب الاغانى از جرجيس فتح الله (بغداد، 1958 م) ؛سپس، شروح الاصفهانى فى كتاب الاغانى از طلال سالم حديثى و كريم علكم كعبى (بغداد، 1967 م) ؛آنگاه، حل رموز كتاب الاغانى للمصطلحات الموسيقية از محمد هاشم رجب (بغداد، 1968 م).
کتابى ديگر نيز از شفيق جبرى در 1955 م (بيروت) منتشر شده كه سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص يافته است. پس از آن 3 کتاب ديگر، منحصرا دربارۀ اغانى تأليف شده: نخست، معانى الاصوات فى کتاب الاغانى از جرجيس فتح الله (بغداد، 1958 م) ؛سپس، شروح الاصفهانى فى کتاب الاغانى از طلال سالم حديثى و كريم علكم كعبى (بغداد، 1967 م) ؛آنگاه، حل رموز کتاب الاغانى للمصطلحات الموسيقية از محمد هاشم رجب (بغداد، 1968 م).


از كتابهاى ديگر در اين باره، يكى اثر داوود سلّوم، به نام كتاب الاغانى و منهج مؤلفه است كه در 1969 م در بغداد منتشر گرديده و ديگر ابو الفرج الاصفهانى فى الاغانى، تأليف ممدوح حقى است كه در بيروت در 1971 م چاپ شده است.
از کتابهاى ديگر در اين باره، يكى اثر داوود سلّوم، به نام کتاب الاغانى و منهج مؤلفه است كه در 1969 م در بغداد منتشر گرديده و ديگر ابو الفرج الاصفهانى فى الاغانى، تأليف ممدوح حقى است كه در بيروت در 1971 م چاپ شده است.


مؤلفان شيعه نيز گويى نخواسته‌اند احوال او را با ديدى انتقادى و همه جانبه مورد تدقيق قرار دهند: [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] تنها 3 يا 4 بار (ص 145، 263، 269) نام او را ذكر كرده و شيخ طوسى، دو كتاب شگفت و كاملا شيعى به او نسبت داده است (ص 224). در زمانهاى اخير نويسندگان عموما روايات مربوط به او را، گاه به اختصار و گاه به تفصيل، نقل كرده و از هر گونه اظهار نظر پرهيز كرده‌اند، مگر خوانسارى كه سخت به او تاخته و از جرگۀ شيعيان بيرونش نهاده است.
مؤلفان شيعه نيز گويى نخواسته‌اند احوال او را با ديدى انتقادى و همه جانبه مورد تدقيق قرار دهند: [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] تنها 3 يا 4 بار (ص 145، 263، 269) نام او را ذكر كرده و شيخ طوسى، دو کتاب شگفت و كاملا شيعى به او نسبت داده است (ص 224). در زمانهاى اخير نويسندگان عموما روايات مربوط به او را، گاه به اختصار و گاه به تفصيل، نقل كرده و از هر گونه اظهار نظر پرهيز كرده‌اند، مگر خوانسارى كه سخت به او تاخته و از جرگۀ شيعيان بيرونش نهاده است.


==زندگى او==
==زندگى او==
خط ۷۲: خط ۷۲:
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مى‌آمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابو الفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشته‌اند. ابو الفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبد العزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك‍: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبد العزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مى‌رسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول ابن حزم (همانجا) مى‌دانيم كه حسن و عبد العزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مى‌زيسته‌اند، ناچار حضور ابو الفرج در سامره محتمل‌تر به نظر مى‌رسد، تا در اصفهان.
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مى‌آمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابو الفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشته‌اند. ابو الفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبد العزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك‍: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبد العزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مى‌رسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول ابن حزم (همانجا) مى‌دانيم كه حسن و عبد العزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مى‌زيسته‌اند، ناچار حضور ابو الفرج در سامره محتمل‌تر به نظر مى‌رسد، تا در اصفهان.


ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از كتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك‍: خلف الله، 46).
ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك‍: خلف الله، 46).


چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابو الفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابو الفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابو الفرج، همان، 27/9)، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).
چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابو الفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابو الفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابو الفرج، همان، 27/9)، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).
خط ۷۸: خط ۷۸:
در هر حال ابو الفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مى‌شناخته، يا رابطه‌اى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گويد: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد... » (228/14، 288/18)، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت... » (319/14). در مقاتل نيز تصريح مى‌كند كه در كوفه روايتى شنيده است (ص 131). علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمده‌اند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راويان بزرگ كوفه بوده‌اند، از آن جمله محمد بن عبد الله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسين بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند (نك‍: خطيب، 398/11).
در هر حال ابو الفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مى‌شناخته، يا رابطه‌اى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گويد: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد... » (228/14، 288/18)، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت... » (319/14). در مقاتل نيز تصريح مى‌كند كه در كوفه روايتى شنيده است (ص 131). علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمده‌اند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راويان بزرگ كوفه بوده‌اند، از آن جمله محمد بن عبد الله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسين بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند (نك‍: خطيب، 398/11).


شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسين كندى شاگردى مى‌كرده است. اين محمد، بنابر تصريح ابو الفرج (الاغانى، 350/15) خطيب مسجد قادسيه بوده است و ظاهرا به سبب نزديكى قادسيه به كوفه، به اين شهر مى‌آمده و مقدمات علوم را به ابو الفرج جوان مى‌آموخته است، زيرا ابو الفرج خود گويد كه مؤدب من محمد بن حسين كندى مرا خبر داد (همان، 165/14). حال اگر باور داشته باشيم كه او در كوفه زيسته، به قطع مى‌توان گفت كه اين اقامت از 17 سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثير محدثان اين شهر، به خصوص علويان را كه بيشتر در كوفه گرد آمده بودند، مى‌توان آشكارا در آثار او باز يافت. نخستين كتاب عمدۀ او، مقاتل الطالبيين كه آن را در 313 ق تأليف كرده (يعنى پيش از 30 سالگى، نك‍: مقاتل، 4)، غالبا از قول محدثان و راويان شيعى كوفه روايت شده است. سخن اين كتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نيست.
شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسين كندى شاگردى مى‌كرده است. اين محمد، بنابر تصريح ابو الفرج (الاغانى، 350/15) خطيب مسجد قادسيه بوده است و ظاهرا به سبب نزديكى قادسيه به كوفه، به اين شهر مى‌آمده و مقدمات علوم را به ابو الفرج جوان مى‌آموخته است، زيرا ابو الفرج خود گويد كه مؤدب من محمد بن حسين كندى مرا خبر داد (همان، 165/14). حال اگر باور داشته باشيم كه او در كوفه زيسته، به قطع مى‌توان گفت كه اين اقامت از 17 سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثير محدثان اين شهر، به خصوص علويان را كه بيشتر در كوفه گرد آمده بودند، مى‌توان آشكارا در آثار او باز يافت. نخستين کتاب عمدۀ او، مقاتل الطالبيين كه آن را در 313 ق تأليف كرده (يعنى پيش از 30 سالگى، نك‍: مقاتل، 4)، غالبا از قول محدثان و راويان شيعى كوفه روايت شده است. سخن اين کتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نيست.


مى‌دانيم كه ابو الفرج اندكى پس از سال 300 ق913/ م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابو شراعه، مى‌نويسد كه پسر او ابو الفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابو الفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابو الفياض نامه‌اى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است (22/23). اين سخن چند نكته را آشكار مى‌سازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مى‌زيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مى‌رود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابو الفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمويش حسن-از او نامى نمى‌برد؛ سديگر آنكه گويى ابو الفرج روايات و اخبار كتاب اغانى را از نوجوانى گرد مى‌آورده و اينكه از قول خود او گفته‌اند آن كتاب را طى 50 سال تدارك مى‌ديده است (ياقوت، ادبا، 98/13)، چندان بى‌معنى نيست.
مى‌دانيم كه ابو الفرج اندكى پس از سال 300 ق913/ م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابو شراعه، مى‌نويسد كه پسر او ابو الفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابو الفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابو الفياض نامه‌اى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است (22/23). اين سخن چند نكته را آشكار مى‌سازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مى‌زيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مى‌رود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابو الفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمويش حسن-از او نامى نمى‌برد؛ سديگر آنكه گويى ابو الفرج روايات و اخبار کتاب اغانى را از نوجوانى گرد مى‌آورده و اينكه از قول خود او گفته‌اند آن کتاب را طى 50 سال تدارك مى‌ديده است (ياقوت، ادبا، 98/13)، چندان بى‌معنى نيست.


اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مى‌كنيم:
اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مى‌كنيم:


وى در زمانى كه بر ما معلوم نيست، به انطاكيه رفته است و دو بار در اغانى تصريح مى‌كند كه در آنجا از عبد الملك بن مسلمۀ قرشى و از ابو المعتصم عاصم رواياتى شنيده است (31/13، 63/14). سفر ديگر او كه احتمالا در اواخر عمر صورت گرفته، به شهر بصره بوده است، اما در اغانى به آن اشاره‌اى نرفته و از راويان بزرگ آن سرزمين روايتى نقل نشده است. بعيد نيست كه در آن زمان كار كاتب اغانى پايان يافته بوده است. روايت اين سفر در كتاب ديگر او ادب الغرباء آمده است (ص 37؛ نيز نك‍: ياقوت، همان، 115/13). وى در اين روايت گويد كه چندين سال پيش از به بصره رفت و در كاروانسرايى، در كوى قريش، خانه‌اى يافت و غريب وار در آن مسكن گزيد. پس از چند روز كه آنجا را به قصد «حصن مهدى» ( شهركى در شمال بصره، نزديك نهر ابله) ترك مى‌گفت، قطعه‌اى شامل 8 بيت بر ديوار خانه نوشت (ادب، 37-39).
وى در زمانى كه بر ما معلوم نيست، به انطاكيه رفته است و دو بار در اغانى تصريح مى‌كند كه در آنجا از عبد الملك بن مسلمۀ قرشى و از ابو المعتصم عاصم رواياتى شنيده است (31/13، 63/14). سفر ديگر او كه احتمالا در اواخر عمر صورت گرفته، به شهر بصره بوده است، اما در اغانى به آن اشاره‌اى نرفته و از راويان بزرگ آن سرزمين روايتى نقل نشده است. بعيد نيست كه در آن زمان كار كاتب اغانى پايان يافته بوده است. روايت اين سفر در کتاب ديگر او ادب الغرباء آمده است (ص 37؛ نيز نك‍: ياقوت، همان، 115/13). وى در اين روايت گويد كه چندين سال پيش از به بصره رفت و در كاروانسرايى، در كوى قريش، خانه‌اى يافت و غريب وار در آن مسكن گزيد. پس از چند روز كه آنجا را به قصد «حصن مهدى» ( شهركى در شمال بصره، نزديك نهر ابله) ترك مى‌گفت، قطعه‌اى شامل 8 بيت بر ديوار خانه نوشت (ادب، 37-39).


اين روايت چند نكته را در زندگى ابو الفرج آشكار مى‌كند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمى‌شناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه كتابش اغانى، داستانها گفته‌اند؛ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمى‌كرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابو الفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در اين قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مى‌خورد و مردم بصره را به سبب بى‌مهرى هجا مى‌گويد (نك‍: خلف الله، 27-28). وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مى‌رفته و يك بار بر ديوار يكى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است (ادب، 51-52).
اين روايت چند نكته را در زندگى ابو الفرج آشكار مى‌كند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمى‌شناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفته‌اند؛ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمى‌كرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابو الفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در اين قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مى‌خورد و مردم بصره را به سبب بى‌مهرى هجا مى‌گويد (نك‍: خلف الله، 27-28). وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مى‌رفته و يك بار بر ديوار يكى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است (ادب، 51-52).


به ديگر سفرهاى او نيز، در هيچ جاى ديگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابو الفرج در اين كتاب پربها، جاهايى را نام مى‌برد كه از محدودۀ بغداد تا بصره چندان فراتر نمى‌رود، به همين جهت مى‌توان پنداشت كه وى اين مكانها را در اثناى سفر بصره-كه ذكرش گذشت- ديده است. وى چندى در اهواز بوده، زيرا يك بار گويد كه كتابفروشى در آن شهر براى او حكايتى نقل كرده است (ص 82) و در جاى ديگر شرح مى‌دهد كه در اهواز با جماعتى معاشر شده بوده و يكى از آنان وى را به ديدن «شاذروان» كه احتمالا همان سد معروف عصر ساسانى است، دعوت مى‌كند و او تحت تأثير زيبايى مناظر آن قرار مى‌گيرد (ص 97-98). وى از اهواز به شهرك متّوث مى‌رود كه ميان اهواز و قرقوب (در چند كيلومترى غرب شوش) قرار داشته است و روى ديوارهاى مسجد جامع آن شعرى و يادگارى مى‌يابد (ص 32-33).
به ديگر سفرهاى او نيز، در هيچ جاى ديگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابو الفرج در اين کتاب پربها، جاهايى را نام مى‌برد كه از محدودۀ بغداد تا بصره چندان فراتر نمى‌رود، به همين جهت مى‌توان پنداشت كه وى اين مكانها را در اثناى سفر بصره-كه ذكرش گذشت- ديده است. وى چندى در اهواز بوده، زيرا يك بار گويد كه کتابفروشى در آن شهر براى او حكايتى نقل كرده است (ص 82) و در جاى ديگر شرح مى‌دهد كه در اهواز با جماعتى معاشر شده بوده و يكى از آنان وى را به ديدن «شاذروان» كه احتمالا همان سد معروف عصر ساسانى است، دعوت مى‌كند و او تحت تأثير زيبايى مناظر آن قرار مى‌گيرد (ص 97-98). وى از اهواز به شهرك متّوث مى‌رود كه ميان اهواز و قرقوب (در چند كيلومترى غرب شوش) قرار داشته است و روى ديوارهاى مسجد جامع آن شعرى و يادگارى مى‌يابد (ص 32-33).


دو شهر ديگرى كه ابو الفرج بر آنها گذشته، نيز از بغداد چندان دور نبوده است: يكى شهر دسكرة الملك كه در شرق بغداد، بر سر راه خراسان قرار داشته است. وى در آنجا، بر ديوار مسجد جامع دو بيت شعر ديده كه مردى در 353 ق نگاشته بوده است (همان، 33-34). نيز در حوالى شهر كوثى كه آن هم از بغداد دور نيست، اخيطل شاعر را ديده است (همان، 41-42، دربارۀ اين دو شهر، نك‍: اصطخرى، 87-88).
دو شهر ديگرى كه ابو الفرج بر آنها گذشته، نيز از بغداد چندان دور نبوده است: يكى شهر دسكرة الملك كه در شرق بغداد، بر سر راه خراسان قرار داشته است. وى در آنجا، بر ديوار مسجد جامع دو بيت شعر ديده كه مردى در 353 ق نگاشته بوده است (همان، 33-34). نيز در حوالى شهر كوثى كه آن هم از بغداد دور نيست، اخيطل شاعر را ديده است (همان، 41-42، دربارۀ اين دو شهر، نك‍: اصطخرى، 87-88).
خط ۹۹: خط ۹۹:
صميميت او در گفتار موجب مى‌شود كه هر چه او در بارۀ خود نقل كرده است، با اطمينان خاطر بپذيريم و باور كنيم كه او تا آنجا كه به شخصيت و ويژگيهاى اخلاقى و اعتقادى و هنرى مربوط است هيچ دريچه‌اى را به روى ما نبسته است.
صميميت او در گفتار موجب مى‌شود كه هر چه او در بارۀ خود نقل كرده است، با اطمينان خاطر بپذيريم و باور كنيم كه او تا آنجا كه به شخصيت و ويژگيهاى اخلاقى و اعتقادى و هنرى مربوط است هيچ دريچه‌اى را به روى ما نبسته است.


ابو الفرج در بغداد در خانه‌اى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، ميان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابو الفتح بريدى متصل بود، مى‌زيست (ياقوت، ادبا، 104/13). گويى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمع آورى روايات-خواه براى كتابهايى چون مقاتل، خواه براى كتابهايى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى براى او نقل كرده‌اند، مى‌توان ذكر كرد.
ابو الفرج در بغداد در خانه‌اى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، ميان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابو الفتح بريدى متصل بود، مى‌زيست (ياقوت، ادبا، 104/13). گويى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمع آورى روايات-خواه براى کتابهايى چون مقاتل، خواه براى کتابهايى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى براى او نقل كرده‌اند، مى‌توان ذكر كرد.


[[خطيب بغدادى]] معروف‌ترين شيوخ او را اين كسان دانسته است: محمد بن عبد الله حضرمى مطين، محمد بن جعفر قتات، حسين بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطيا، ابو خبيب برتى و محمد بن عباس يزيدى (398/11). ابو نعيم، جعفر بن مروان را بر اين گروه افزوده است (22/2). ياقوت نيز نام كسانى را كه از ايشان روايت كرده، اينگونه آورده است: ابن دريد، ابو بكر ابن انبارى، فضل بن حجاب جمحى، على بن سليمان اخفش و نفطويه (همان، 95/13). اما اين فهرستها هيچ يك كامل نيست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسيارى از مشاهير و دانشمندان زمان را ملاقات كرده و از آنان روايت شنيده است. شايد بتوان اين نامها را بر اسامى ذكر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، يحيى بن منجم، و از همه مهم‌تر عمويش حسن و سرانجام شاعر هرزه‌گوى جحظه.
[[خطيب بغدادى]] معروف‌ترين شيوخ او را اين كسان دانسته است: محمد بن عبد الله حضرمى مطين، محمد بن جعفر قتات، حسين بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطيا، ابو خبيب برتى و محمد بن عباس يزيدى (398/11). ابو نعيم، جعفر بن مروان را بر اين گروه افزوده است (22/2). ياقوت نيز نام كسانى را كه از ايشان روايت كرده، اينگونه آورده است: ابن دريد، ابو بكر ابن انبارى، فضل بن حجاب جمحى، على بن سليمان اخفش و نفطويه (همان، 95/13). اما اين فهرستها هيچ يك كامل نيست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسيارى از مشاهير و دانشمندان زمان را ملاقات كرده و از آنان روايت شنيده است. شايد بتوان اين نامها را بر اسامى ذكر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، يحيى بن منجم، و از همه مهم‌تر عمويش حسن و سرانجام شاعر هرزه‌گوى جحظه.


نكتۀ قابل ذكر، سال وفات اين اشخاص است كه نشان مى‌دهد تا چه زمانى ابو الفرج مى‌توانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلا ابن ابى احوص و يحيى بن منجم (د 300 ق) هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشته‌اند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در كتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافته‌اند.
نكتۀ قابل ذكر، سال وفات اين اشخاص است كه نشان مى‌دهد تا چه زمانى ابو الفرج مى‌توانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلا ابن ابى احوص و يحيى بن منجم (د 300 ق) هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشته‌اند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافته‌اند.


جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مى‌توان سخن خود او را كه گفته است كتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد.
جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مى‌توان سخن خود او را كه گفته است کتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد.


رابطۀ ابو الفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مى‌زيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابو الفرج به خدمت او مى‌شتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك‍: ه‍. د، ابن دريد). ابو الفرج نيز بى گمان نزد او مى‌رفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مى‌يابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيده‌ام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشن‌تر است، مثلا دربارۀ ابو عبد الله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20)، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابو جلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مى‌نويسد كه كتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمى‌دانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، ابن انبارى، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه.
رابطۀ ابو الفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مى‌زيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابو الفرج به خدمت او مى‌شتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك‍: ه‍. د، ابن دريد). ابو الفرج نيز بى گمان نزد او مى‌رفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مى‌يابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيده‌ام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشن‌تر است، مثلا دربارۀ ابو عبد الله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20)، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابو جلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مى‌نويسد كه کتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمى‌دانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، ابن انبارى، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه.


روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مى‌شود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابو احمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1)، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است.
روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مى‌شود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابو احمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1)، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است.


جحظه كه از تبار برمكيان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردى اديب و شاعر، و در روايات و اخبار نحو و لغت و نجوم متبحر، و در عين حال حاضرجواب و نكته پرداز بود. وى با كسانى چون ابن معتز نشست و برخاست داشت و در 324 ق درگذشت (نك‍: ياقوت، ادبا، 241/2-242). ابو الفرج نزد او كتاب اخبار ابى حشيشة را كه او خود در موسيقى تأليف كرده بود (الاغانى، 75/17) و نيز كتاب الطنبوريين و الطنبوريات او را خوانده است و كتاب اخير را بارها مورد استفاده قرار داده (مثلا نك‍: همان، 205/22) و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل كرده است (همان، 7/1). رابطۀ ابو الفرج با جحظه چندان استوارى بود كه وى عاقبت كتابى به نام اخبار جحظة تأليف كرد.
جحظه كه از تبار برمكيان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردى اديب و شاعر، و در روايات و اخبار نحو و لغت و نجوم متبحر، و در عين حال حاضرجواب و نكته پرداز بود. وى با كسانى چون ابن معتز نشست و برخاست داشت و در 324 ق درگذشت (نك‍: ياقوت، ادبا، 241/2-242). ابو الفرج نزد او کتاب اخبار ابى حشيشة را كه او خود در موسيقى تأليف كرده بود (الاغانى، 75/17) و نيز کتاب الطنبوريين و الطنبوريات او را خوانده است و کتاب اخير را بارها مورد استفاده قرار داده (مثلا نك‍: همان، 205/22) و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل كرده است (همان، 7/1). رابطۀ ابو الفرج با جحظه چندان استوارى بود كه وى عاقبت کتابى به نام اخبار جحظة تأليف كرد.


راست است كه ابو الفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و ابن انبارى آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راويان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطويه و فرزندان منجم بوده است.
راست است كه ابو الفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و ابن انبارى آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راويان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطويه و فرزندان منجم بوده است.
خط ۱۳۱: خط ۱۳۱:
از همنشينان و دوستان ابو الفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابو سعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابو الفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابو طيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابو الفرج پديدار نيست.
از همنشينان و دوستان ابو الفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابو سعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابو الفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابو طيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابو الفرج پديدار نيست.


اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابو الفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ كتاب اغانى به سيف الدوله است.
اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابو الفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است.


افسانه‌هاى ديگرى نيز گرد اين روايات تنيده شده كه يكى حكايت نسخۀ منحصر به فرد اغانى است؛ديگر كتابخانۀ عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر 30 شتربار مى‌شده و سپس اغانى جاى آنهمه كتاب را گرفته است، سديگر هديۀ 1000 دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در اين باب است. بدين سان اغانى، كتابى افسانه‌اى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نويسندگان سده‌هاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشته‌اند (مثلا نك‍:ياقوت، همان، 110/13؛اصمعى، 115).
افسانه‌هاى ديگرى نيز گرد اين روايات تنيده شده كه يكى حكايت نسخۀ منحصر به فرد اغانى است؛ديگر کتابخانۀ عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر 30 شتربار مى‌شده و سپس اغانى جاى آنهمه کتاب را گرفته است، سديگر هديۀ 1000 دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در اين باب است. بدين سان اغانى، کتابى افسانه‌اى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نويسندگان سده‌هاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشته‌اند (مثلا نك‍:ياقوت، همان، 110/13؛اصمعى، 115).


اما همۀ اين روايات از سدۀ 7 ق با سخن ياقوت آغاز مى‌شود. وى مى‌نويسد: «قال الوزير... المغربى فى مقدمة ما انتخبه من كتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و اين كتاب چندين برابر اين مال مى‌ارزد. آنگاه در وصف كتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه كتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن ميان تنها اغانى همنشين دائمى من است» (همان، 97/13).
اما همۀ اين روايات از سدۀ 7 ق با سخن ياقوت آغاز مى‌شود. وى مى‌نويسد: «قال الوزير... المغربى فى مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و اين کتاب چندين برابر اين مال مى‌ارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه کتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن ميان تنها اغانى همنشين دائمى من است» (همان، 97/13).


نوشتۀ وزير مغربى دقيقا روشن نيست، زيرا آنچه اينك پيش روى داريم، جمله‌اى مشوش و ناقص است؛گويى وى گزيده‌اى از اغانى را براى سيف الدوله فرستاده است، اما اين وزير نويسنده در 370 ق، يعنى 15 سال پس از مرگ سيف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همين جهت، ياقوت و نويسندگان پس از او به طور كلى چنين برداشت كرده‌اند كه وزير مغربى در مقدمه گفته كه ابو الفرج كتابش را براى امير حمدان فرستاده است، اما هيچ كس در شرح احوال و آثار وزير، به چنين مقدمه‌اى اشاره نكرده است. اين روايت در جاى ديگرى نيز آمده (ابن واصل، 1 (1) 5/-6) كه با آنچه ذكر شد، اندكى تفاوت دارد: اولا، ستايش صاحب از كتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانيا، صاحب شمار كتابهاى خود را 117000 جلد ذكر كرده است. همين نكته هم به غرابت اين روايت مى‌افزايد، زيرا وجود 206000 يا 117000 جلد كتاب آن هم در يك جا، در آن روزگار سخت شگفت مى‌نمايد. اين روايت از دو جهت ديگر نيز نامطمئن است: يكى آنكه تنها روايتى است كه نام ابن عباد و ابو الفرج را در يك جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداريم، ميان آن دو هيچ رابطه‌اى باقى نمى‌ماند. ديگر آنكه شايد از نظر زمان هم پذيرفتنى نباشد، زيرا در 347 ق كه صاحب به عنوان دبير مؤيد الدوله به بغداد رفت، هنوز آن مرد نام‌آور و صاحب مجالس بزرگ ادب رى و اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود كه ساعتها بر در وزير مهلبى بنشيند تا اجازۀ دخول يابد. در حقيقت صاحب چند سال پس از مرگ ابو الفرج مقام وزارت يافته است.
نوشتۀ وزير مغربى دقيقا روشن نيست، زيرا آنچه اينك پيش روى داريم، جمله‌اى مشوش و ناقص است؛گويى وى گزيده‌اى از اغانى را براى سيف الدوله فرستاده است، اما اين وزير نويسنده در 370 ق، يعنى 15 سال پس از مرگ سيف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همين جهت، ياقوت و نويسندگان پس از او به طور كلى چنين برداشت كرده‌اند كه وزير مغربى در مقدمه گفته كه ابو الفرج کتابش را براى امير حمدان فرستاده است، اما هيچ كس در شرح احوال و آثار وزير، به چنين مقدمه‌اى اشاره نكرده است. اين روايت در جاى ديگرى نيز آمده (ابن واصل، 1 (1) 5/-6) كه با آنچه ذكر شد، اندكى تفاوت دارد: اولا، ستايش صاحب از کتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانيا، صاحب شمار کتابهاى خود را 117000 جلد ذكر كرده است. همين نكته هم به غرابت اين روايت مى‌افزايد، زيرا وجود 206000 يا 117000 جلد کتاب آن هم در يك جا، در آن روزگار سخت شگفت مى‌نمايد. اين روايت از دو جهت ديگر نيز نامطمئن است: يكى آنكه تنها روايتى است كه نام ابن عباد و ابو الفرج را در يك جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداريم، ميان آن دو هيچ رابطه‌اى باقى نمى‌ماند. ديگر آنكه شايد از نظر زمان هم پذيرفتنى نباشد، زيرا در 347 ق كه صاحب به عنوان دبير مؤيد الدوله به بغداد رفت، هنوز آن مرد نام‌آور و صاحب مجالس بزرگ ادب رى و اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود كه ساعتها بر در وزير مهلبى بنشيند تا اجازۀ دخول يابد. در حقيقت صاحب چند سال پس از مرگ ابو الفرج مقام وزارت يافته است.


اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مى‌يابد: وزير مهلبى از ابو الفرج مى‌پرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مى‌دهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مى‌افزايد كه ابو الفرج در همۀ عمر تنها يك نسخه از آن كتاب نوشته و اين نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده (ادبا، 98/13). بخش آخر اين روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] (307/3) و سپس به همۀ كتابهاى بعد از او راه يافته است. [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، گويى در تأييد رابطه ميان ابو الفرج و صاحب، اين افسانه را نيز مى‌افزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از 30 شترى كه در سفرها كتابهايش را حمل مى‌كردند، بى‌نياز شد (همانجا).
اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مى‌يابد: وزير مهلبى از ابو الفرج مى‌پرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مى‌دهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مى‌افزايد كه ابو الفرج در همۀ عمر تنها يك نسخه از آن کتاب نوشته و اين نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده (ادبا، 98/13). بخش آخر اين روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] (307/3) و سپس به همۀ کتابهاى بعد از او راه يافته است. [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، گويى در تأييد رابطه ميان ابو الفرج و صاحب، اين افسانه را نيز مى‌افزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از 30 شترى كه در سفرها کتابهايش را حمل مى‌كردند، بى‌نياز شد (همانجا).


در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابو الفرج در آغاز كتاب گويد اين كتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوين كرده است (5/1) و معلوم نيست كه اين رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، صاحب بن عباد مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى (352 ق) تمام شده است، مى‌توان صاحب را از اين ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مى‌كند كه كتاب براى صاحب تدوين شده بوده است (نك‍: خلف الله، 85)، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر اين نظر را مردود مى‌شمارد (ص 84-87).
در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابو الفرج در آغاز کتاب گويد اين کتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوين كرده است (5/1) و معلوم نيست كه اين رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، صاحب بن عباد مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى (352 ق) تمام شده است، مى‌توان صاحب را از اين ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مى‌كند كه کتاب براى صاحب تدوين شده بوده است (نك‍: خلف الله، 85)، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر اين نظر را مردود مى‌شمارد (ص 84-87).


هر گاه اين روايت و ملاقات ابو الفرج و صاحب و اظهار نظر وزير را دربارۀ بهاى اغانى نادرست بپنداريم، لا جرم موضوع اهداى كتاب به سيف الدوله نيز منتفى مى‌شود، به خصوص كه ميان دربار حمدانيان شام و دربار ديلمى بغداد، رقابتهاى ادبى و سياسى تندى وجود داشته است و هيچ دليلى نمى‌يابيم كه ابو الفرج كتاب خود را كه شايستۀ محافل عراق و در خور وزير اديب و عياشى چون مهلبى بوده، براى اميرى بفرستد كه حماسه بر فضاى محافل ادبيش غالب بوده است. خلف الله در نسخۀ خطى تاريخ الدول و الملوك ابن فرات عبارتى يافته كه دربارۀ ابن خازن (د 502 ق) نقل شده و در آن آمده است كه حسين بن على بن حسين [يعنى ابن خازن]خطى به غايت خوش داشت... سه نسخه از كتاب اغانى نگاشته بود كه يكى را به سيف الدوله اهدا كرد. بعدها خزائن سيف الدوله به غارت رفت و عاقبت 16 جلد از اغانى او در بغداد فراهم آمد. خلف الله مى‌پندارد كه نام ابن خازن با نام وزير مغربى (كه آن هم حسين بن على بن حسين بوده) و نيز نام سيف الدوله ابو الحسن صدقه (د 501 ق) با نام سيف الدولۀ حمدانى در ذهن ياقوت خلط شده و موجب اشتباه نويسندگان نسلهاى بعد گرديده است (ص 82-83). شايد هم مسبب اصلى خود ابن خازن بوده كه آن روايات را جعل كرده است.
هر گاه اين روايت و ملاقات ابو الفرج و صاحب و اظهار نظر وزير را دربارۀ بهاى اغانى نادرست بپنداريم، لا جرم موضوع اهداى کتاب به سيف الدوله نيز منتفى مى‌شود، به خصوص كه ميان دربار حمدانيان شام و دربار ديلمى بغداد، رقابتهاى ادبى و سياسى تندى وجود داشته است و هيچ دليلى نمى‌يابيم كه ابو الفرج کتاب خود را كه شايستۀ محافل عراق و در خور وزير اديب و عياشى چون مهلبى بوده، براى اميرى بفرستد كه حماسه بر فضاى محافل ادبيش غالب بوده است. خلف الله در نسخۀ خطى تاريخ الدول و الملوك ابن فرات عبارتى يافته كه دربارۀ ابن خازن (د 502 ق) نقل شده و در آن آمده است كه حسين بن على بن حسين [يعنى ابن خازن]خطى به غايت خوش داشت... سه نسخه از کتاب اغانى نگاشته بود كه يكى را به سيف الدوله اهدا كرد. بعدها خزائن سيف الدوله به غارت رفت و عاقبت 16 جلد از اغانى او در بغداد فراهم آمد. خلف الله مى‌پندارد كه نام ابن خازن با نام وزير مغربى (كه آن هم حسين بن على بن حسين بوده) و نيز نام سيف الدوله ابو الحسن صدقه (د 501 ق) با نام سيف الدولۀ حمدانى در ذهن ياقوت خلط شده و موجب اشتباه نويسندگان نسلهاى بعد گرديده است (ص 82-83). شايد هم مسبب اصلى خود ابن خازن بوده كه آن روايات را جعل كرده است.


روايت ديگرى كه آن هم به گزاف در كتب ادب و تاريخ معاصر انتشار يافته، موضوع كاتب بودن ابو الفرج در دستگاه ركن الدولۀ ديلمى است كه آن را هم، ياقوت آورده و روايتى بسيار متأخر است. در آن، از قول هلال زنجانى نقل شده كه ابو الفرج كاتب امير ديلمى و نزد او محترم و محتشم بود. وى از ابن عميد انتظار داشت كه در ورود و خروج به بارگاه آزادش گذارد. چون وزير نپذيرفت، ابو الفرج در 7 بيت هجوش گفت (ادبا، 110/13-111).
روايت ديگرى كه آن هم به گزاف در كتب ادب و تاريخ معاصر انتشار يافته، موضوع كاتب بودن ابو الفرج در دستگاه ركن الدولۀ ديلمى است كه آن را هم، ياقوت آورده و روايتى بسيار متأخر است. در آن، از قول هلال زنجانى نقل شده كه ابو الفرج كاتب امير ديلمى و نزد او محترم و محتشم بود. وى از ابن عميد انتظار داشت كه در ورود و خروج به بارگاه آزادش گذارد. چون وزير نپذيرفت، ابو الفرج در 7 بيت هجوش گفت (ادبا، 110/13-111).
خط ۱۴۹: خط ۱۴۹:
نادرست بودن اين روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عميد مى‌انگارد (بيتهاى 1، 2) و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مى‌گويد (بيت 6) و هيچ يك از اين احوال در مورد ابو الفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مى‌كند كه ابو حيان، اين اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است (همان، 111/13). سپس در احوال ابن عميد از قول او، شعر را به ابو الفرج على بن حسين بن هندو نسبت مى‌دهد. اين روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابو حيان (ص 421) آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عميد را هجو گفته، ابو الفرج حمد بن محمد ([[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 108/5: احمد بن محمد) است. اينك مى‌توان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابو الفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابو الفرج اصفهانى را با اين عميد رابطه‌اى نبوده است.
نادرست بودن اين روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عميد مى‌انگارد (بيتهاى 1، 2) و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مى‌گويد (بيت 6) و هيچ يك از اين احوال در مورد ابو الفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مى‌كند كه ابو حيان، اين اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است (همان، 111/13). سپس در احوال ابن عميد از قول او، شعر را به ابو الفرج على بن حسين بن هندو نسبت مى‌دهد. اين روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابو حيان (ص 421) آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عميد را هجو گفته، ابو الفرج حمد بن محمد ([[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 108/5: احمد بن محمد) است. اينك مى‌توان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابو الفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابو الفرج اصفهانى را با اين عميد رابطه‌اى نبوده است.


آخرين كسى كه گويند ابو الفرج با وى از راه دور رابطه‌اى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[خطيب بغدادى]] (398/11) و ياقوت (همان، 100/13) مى‌نويسند كه او بسيارى از كتابهايش را پنهانى نزد امويان اندلس مى‌فرستاد و جايزه‌هاى كلان دريافت مى‌داشت. اما از آن كتابها اندكى به شرق بازگشته است (نيز نك‍: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). [[ابن خلدون]] تقريبا دو سده پس از ياقوت، تصريح مى‌كند كه مستنصر (كه با ابو الفرج هم نسب بود) براى تهيۀ كتاب اغانى، 1000 دينار براى ابو الفرج ارسال داشت و او نيز نسخه‌اى از كتاب را، پيش از آنكه در عراق منتشر سازد، برايش فرستاد (4 (1) 317/؛نيز نك‍: مقرى، 72/3). شكعه نيز با استناد بر كلام مقرى تأكيد مى‌كند كه نسخۀ اصلى اغانى همان است كه براى مستنصر ارسال شده است (ص 327). اين سخن البته جاى تأمل بسيار دارد.
آخرين كسى كه گويند ابو الفرج با وى از راه دور رابطه‌اى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[خطيب بغدادى]] (398/11) و ياقوت (همان، 100/13) مى‌نويسند كه او بسيارى از کتابهايش را پنهانى نزد امويان اندلس مى‌فرستاد و جايزه‌هاى كلان دريافت مى‌داشت. اما از آن کتابها اندكى به شرق بازگشته است (نيز نك‍: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). [[ابن خلدون]] تقريبا دو سده پس از ياقوت، تصريح مى‌كند كه مستنصر (كه با ابو الفرج هم نسب بود) براى تهيۀ کتاب اغانى، 1000 دينار براى ابو الفرج ارسال داشت و او نيز نسخه‌اى از کتاب را، پيش از آنكه در عراق منتشر سازد، برايش فرستاد (4 (1) 317/؛نيز نك‍: مقرى، 72/3). شكعه نيز با استناد بر كلام مقرى تأكيد مى‌كند كه نسخۀ اصلى اغانى همان است كه براى مستنصر ارسال شده است (ص 327). اين سخن البته جاى تأمل بسيار دارد.


==شخصيت او==
==شخصيت او==




آن ابو الفرجى كه در اغانى و كتابهاى ديگر آن روزگار باز شناخته مى‌شود، به هيچ روى به آن جوان جدى مؤمن مبارزى كه مقاتل را مى‌انگاشت، شباهت ندارد. او مردى ناهنجار و ژنده‌پوش است؛موزه‌اش را هرگز نو نمى‌كند؛جامه‌اش را نمى‌شويد و به خوراك آزمند است (ياقوت، همان، 101/13-102، 107).
آن ابو الفرجى كه در اغانى و کتابهاى ديگر آن روزگار باز شناخته مى‌شود، به هيچ روى به آن جوان جدى مؤمن مبارزى كه مقاتل را مى‌انگاشت، شباهت ندارد. او مردى ناهنجار و ژنده‌پوش است؛موزه‌اش را هرگز نو نمى‌كند؛جامه‌اش را نمى‌شويد و به خوراك آزمند است (ياقوت، همان، 101/13-102، 107).


ابو الفرج بى پرده و به سادگى تمام مجالسى را كه خود در آنها شركت داشته است، وصف مى‌كند: در مجلس وزير مهلبى كه به هجو وزير انجاميد او خود اعتراف مى‌كند كه چون هر دو مست باده بوده‌اند، چنين حالتى پيش آمده است. وى در ادب الغرباء حكايت مى‌كند كه در 355 ق، همراه شخص ديگرى، براى ديدن ترسايان و باده‌نوشى بر لب رود يزدگرد كه از كنار دير ثعالبى مى‌گذشت، به آن دير رفت. دخترى زيبا، دوست و همراه او را به كنار ديوارى خواند كه بر آن ابياتى در وصف زيبارويى نگاشته بودند. ابو الفرج كه حدس مى‌زد آن اشعار را بايستى همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود 5 بيت به همان مناسبت ساخت و براى دختر خواند (ص 34-36؛نيز نك‍: ياقوت، همان، 113/13-115).
ابو الفرج بى پرده و به سادگى تمام مجالسى را كه خود در آنها شركت داشته است، وصف مى‌كند: در مجلس وزير مهلبى كه به هجو وزير انجاميد او خود اعتراف مى‌كند كه چون هر دو مست باده بوده‌اند، چنين حالتى پيش آمده است. وى در ادب الغرباء حكايت مى‌كند كه در 355 ق، همراه شخص ديگرى، براى ديدن ترسايان و باده‌نوشى بر لب رود يزدگرد كه از كنار دير ثعالبى مى‌گذشت، به آن دير رفت. دخترى زيبا، دوست و همراه او را به كنار ديوارى خواند كه بر آن ابياتى در وصف زيبارويى نگاشته بودند. ابو الفرج كه حدس مى‌زد آن اشعار را بايستى همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود 5 بيت به همان مناسبت ساخت و براى دختر خواند (ص 34-36؛نيز نك‍: ياقوت، همان، 113/13-115).
خط ۱۶۳: خط ۱۶۳:




ابو الفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است ([[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3)، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون ابن جوزى را برمى‌انگيزد، چنانكه در حق ابو الفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در كتابهايش به چيزهايى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد (40/7-41).
ابو الفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است ([[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3)، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون ابن جوزى را برمى‌انگيزد، چنانكه در حق ابو الفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در کتابهايش به چيزهايى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد (40/7-41).


چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با ابن جوزى هم عقيده شده، مى‌گويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى اميه]بوده است (221/5).
چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با ابن جوزى هم عقيده شده، مى‌گويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى اميه]بوده است (221/5).
خط ۱۷۲: خط ۱۷۲:




[[خطيب بغدادى]] كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛نيز نك‍: قفطى، 251/2؛[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گويد كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلا داستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105)، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند كتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.
[[خطيب بغدادى]] كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛نيز نك‍: قفطى، 251/2؛[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گويد كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلا داستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105)، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند کتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.


تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 كتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).
تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 کتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).


ابو الفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از كتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مى‌كند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار كتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ كتابهايى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11).
ابو الفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مى‌كند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ کتابهايى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11).


تخصص ديگر ابو الفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از كتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛كتابى كه ابو الفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى كتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گويد: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود كتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابو الفرج در آغاز اين كتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270) ؛اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه كتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گويد: او را در كتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگويى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).
تخصص ديگر ابو الفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابو الفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گويد: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابو الفرج در آغاز اين کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270) ؛اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گويد: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگويى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).


وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابو عيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين كتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.
وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابو عيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.


==شاگردان او==
==شاگردان او==




ابو الفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گويى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او كتاب معينى را خوانده‌اند، مثلا شيخى اندلسى به نام ابو زكريا يحيى كه براى كسب علم به شرق آمده و به ابو الفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابو الفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13)، يا ابو الحسين اين دينار كه خود گفته همۀ كتاب اغانى را نزد ابو الفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را [[خطيب بغدادى]] نام برده است: دارقطني، ابو اسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).
ابو الفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گويى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او کتاب معينى را خوانده‌اند، مثلا شيخى اندلسى به نام ابو زكريا يحيى كه براى كسب علم به شرق آمده و به ابو الفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابو الفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13)، يا ابو الحسين اين دينار كه خود گفته همۀ کتاب اغانى را نزد ابو الفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را [[خطيب بغدادى]] نام برده است: دارقطني، ابو اسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).


يكى ديگر از شاگردان يا راويان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در كتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابو الفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نويسد: در كتاب اغانى كه ابو الفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلا مى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.
يكى ديگر از شاگردان يا راويان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در کتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابو الفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نويسد: در کتاب اغانى كه ابو الفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلا مى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.


==شعر او==
==شعر او==
خط ۲۰۷: خط ۲۰۷:




بلاشر معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابو الفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات كتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.
بلاشر معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابو الفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات کتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.


ابو الفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك‍: بلاشر، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به كتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابو عمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).
ابو الفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك‍: بلاشر، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به کتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابو عمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).


اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابو الفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابو الفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: بلاشر، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابو الفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابو الفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابو الفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: بلاشر، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابو الفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
خط ۲۱۶: خط ۲۱۶:




سه كس كه با ابو الفرج روابطى داشته‌اند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كرده‌اند: شاگردش ابن ابى الفوارس گويد كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛نيز نك‍: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نويسندگان بعدى پذيرفته‌اند (مثلا [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/3؛ابو الفداء، 108/1؛ذهبى، ميزان، 123/3) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، 357 ق است كه ابو نعيم آورده است. او خود مى‌نويسد كه ابو الفرج را در سنين كهنسالى وى در بغداد، ديده است (22/2). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كرده‌اند (مثلا: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش ابن نديم ذكر كرده (ص 128) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخها صحيح‌تر به نظر مى‌رسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيه‌نويسى كه ادب الغرباء ابو الفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابو الفرج در آن كتاب گويد: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال 362 ق به آن مكان بازگشته و اين بار ويرانى قصر را ديده است (ادبا، 95/13-96؛نيز نك‍: ادب، 88) و بدين سان، تاريخى كه ابن نديم ذكر كرده است، محتمل‌تر مى‌گردد (دربارۀ تاريخ وفات او، نك‍: خلف الله، 16-21؛منجد، -14).
سه كس كه با ابو الفرج روابطى داشته‌اند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كرده‌اند: شاگردش ابن ابى الفوارس گويد كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛نيز نك‍: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نويسندگان بعدى پذيرفته‌اند (مثلا [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/3؛ابو الفداء، 108/1؛ذهبى، ميزان، 123/3) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، 357 ق است كه ابو نعيم آورده است. او خود مى‌نويسد كه ابو الفرج را در سنين كهنسالى وى در بغداد، ديده است (22/2). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كرده‌اند (مثلا: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش ابن نديم ذكر كرده (ص 128) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخها صحيح‌تر به نظر مى‌رسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيه‌نويسى كه ادب الغرباء ابو الفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابو الفرج در آن کتاب گويد: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال 362 ق به آن مكان بازگشته و اين بار ويرانى قصر را ديده است (ادبا، 95/13-96؛نيز نك‍: ادب، 88) و بدين سان، تاريخى كه ابن نديم ذكر كرده است، محتمل‌تر مى‌گردد (دربارۀ تاريخ وفات او، نك‍: خلف الله، 16-21؛منجد، -14).


==آثار==
==آثار==




مجموعۀ آثارى كه به ابو الفرج نسبت داده‌اند، به 28 كتاب بالغ مى‌شود كه از آنها تنها 4 كتاب در دست است. عمده‌ترين كسانى كه فهرست آثار او را آورده‌اند، اينانند: ابن نديم (همانجا)، ثعالبي (109/3)، [[خطيب بغدادى]] (398/11)، شيخ طوسى (ص 223-224)، ياقوت (همان، 99/13-100)، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] (308/3) و قفطى (252/2).
مجموعۀ آثارى كه به ابو الفرج نسبت داده‌اند، به 28 کتاب بالغ مى‌شود كه از آنها تنها 4 کتاب در دست است. عمده‌ترين كسانى كه فهرست آثار او را آورده‌اند، اينانند: ابن نديم (همانجا)، ثعالبي (109/3)، [[خطيب بغدادى]] (398/11)، شيخ طوسى (ص 223-224)، ياقوت (همان، 99/13-100)، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] (308/3) و قفطى (252/2).


كتابهاى او را مى‌توان بر حسب موضوع چنين تقسيم‌بندى كرد:
کتابهاى او را مى‌توان بر حسب موضوع چنين تقسيم‌بندى كرد:


الف-دربارۀ سرودها و ترانه‌ها و ترانه‌سرايان و اشعار و اخبار مربوط به آنان
الف-دربارۀ سرودها و ترانه‌ها و ترانه‌سرايان و اشعار و اخبار مربوط به آنان


1. الاغانى. چون اين كتاب بزرگ‌ترين اثر در زمينۀ ادب و موسيقى به شمار مى‌آيد و مزايايى گاه استثنائى دارد، در مدخلى جداگانه بررسى مى‌شود (نك‍: ه‍. د، الاغانى).  
1. الاغانى. چون اين کتاب بزرگ‌ترين اثر در زمينۀ ادب و موسيقى به شمار مى‌آيد و مزايايى گاه استثنائى دارد، در مدخلى جداگانه بررسى مى‌شود (نك‍: ه‍. د، الاغانى).  


2. مجرد الاغانى.ابو الفرج خود به اين كتاب اشاره كرده است (نك‍: الاغانى، 1/1).  
2. مجرد الاغانى.ابو الفرج خود به اين کتاب اشاره كرده است (نك‍: الاغانى، 1/1).  


3.الاماء الشواعر. اين كتاب در 1983 م در بغداد به كوشش يونس احمد سامرائى و نورى حمودى قيسى به چاپ رسيده است. احتمالا اشعار الاماء و المماليك (نك‍: ابن نديم، همانجا) و المماليك الشعراء (ياقوت، همان، 99/13)، عناوين تحريف شدۀ همين كتاب است.  
3.الاماء الشواعر. اين کتاب در 1983 م در بغداد به كوشش يونس احمد سامرائى و نورى حمودى قيسى به چاپ رسيده است. احتمالا اشعار الاماء و المماليك (نك‍: ابن نديم، همانجا) و المماليك الشعراء (ياقوت، همان، 99/13)، عناوين تحريف شدۀ همين کتاب است.  


4. كتاب الخمارين و الخمارات.  
4. کتاب الخمارين و الخمارات.  


5. الاخبار و النوادر.  
5. الاخبار و النوادر.  
خط ۲۴۳: خط ۲۴۳:
8. مجموع الآثار و الاخبار.  
8. مجموع الآثار و الاخبار.  


9. كتاب القيان. حاجى خليفه كتابى از ابو الفرج به نام نزهة الملوك و الاعيان فى اخبار القيان و المغنيات الدواخل الحسان ياد كرده (1947/2) كه احتمالا همين كتاب است.  
9. کتاب القيان. حاجى خليفه کتابى از ابو الفرج به نام نزهة الملوك و الاعيان فى اخبار القيان و المغنيات الدواخل الحسان ياد كرده (1947/2) كه احتمالا همين کتاب است.  


10. دعوة النجار، يا دعوة التجار (نك‍: همو، 756/1).  
10. دعوة النجار، يا دعوة التجار (نك‍: همو، 756/1).  


11. كتاب الغلمان المغنيين.  
11. کتاب الغلمان المغنيين.  


12. كتابى دربارۀ نغمه‌ها كه خود به آن اشاره كرده (نك‍: همان، 97/10).  
12. کتابى دربارۀ نغمه‌ها كه خود به آن اشاره كرده (نك‍: همان، 97/10).  


13. رساله‌اى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك‍: همان، 270/5).  
13. رساله‌اى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك‍: همان، 270/5).  


14. الديارات. از سده‌هاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مى‌كرده‌اند. به همين جهت، مؤلفان كتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مى‌پرداختند. ظاهرا نخستين كتابى كه پيش از ابو الفرج در اين باب تأليف شده، كتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابو الفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان داده‌اند، چنانكه 5 كتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: كتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛الديارات از ابو بكر محمد و ابو عثمان سعيد خالدى؛الديارات الكبير از شمشاطى؛كتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهم‌تر الديارات شابشتى (د 388 ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشاره‌اى به ابو الفرج نكرده و گويى از كتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ اين كتابها، نك‍: عواد، 36-42). كتاب ابو الفرج اينك در دست نيست و نسخه‌اى كه به همين نام در كتابخانۀ برلين نگهدارى مى‌شود (آلوارت، شم‍ 8321)، معلوم نيست كه از آن ابو الفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در معجم البلدان به آن ارجاع داده است (نك‍: بلدان، 654/2، 667-668، جم‍). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است.
14. الديارات. از سده‌هاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مى‌كرده‌اند. به همين جهت، مؤلفان کتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مى‌پرداختند. ظاهرا نخستين کتابى كه پيش از ابو الفرج در اين باب تأليف شده، کتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابو الفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان داده‌اند، چنانكه 5 کتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: کتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛الديارات از ابو بكر محمد و ابو عثمان سعيد خالدى؛الديارات الكبير از شمشاطى؛کتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهم‌تر الديارات شابشتى (د 388 ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشاره‌اى به ابو الفرج نكرده و گويى از کتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ اين کتابها، نك‍: عواد، 36-42). کتاب ابو الفرج اينك در دست نيست و نسخه‌اى كه به همين نام در کتابخانۀ برلين نگهدارى مى‌شود (آلوارت، شم‍ 8321)، معلوم نيست كه از آن ابو الفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در معجم البلدان به آن ارجاع داده است (نك‍: بلدان، 654/2، 667-668، جم‍). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است.


ب-كتابى در ادب
ب-کتابى در ادب


اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابو الفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128)، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11)، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابو الفرج كسى خبرى از محتواى اين كتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96)، نداده بود؛اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز كتاب را در 1972 م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سدۀ 13 ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7 ق در كتابخانۀ آيت اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).
اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابو الفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128)، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11)، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابو الفرج كسى خبرى از محتواى اين کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96)، نداده بود؛اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز کتاب را در 1972 م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سدۀ 13 ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7 ق در کتابخانۀ آيت اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).


ابو الفرج در اين كتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين كتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين كتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين كتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز كتاب نگاشته است (ص 20-22)، بر اين معنى دلالت دارد.
ابو الفرج در اين کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين کتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين کتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين کتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است (ص 20-22)، بر اين معنى دلالت دارد.


موضوع و لحن گفتار كتاب سراسر نشان از صميميت و يكرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ويران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در كتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همين باب برايش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد (ص 21).اهميت اين كتاب براى روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.
موضوع و لحن گفتار کتاب سراسر نشان از صميميت و يكرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ويران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در کتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همين باب برايش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد (ص 21).اهميت اين کتاب براى روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.


ج-كتابهايى كه دربارۀ اشخاص معين تأليف كرده
ج-کتابهايى كه دربارۀ اشخاص معين تأليف كرده


1. الفرق (يا الوزن) و المعيار فى الاوغاد و الاحرار، كه در معارضه با اللفظ المحيط هارون بن منجم نوشته است (نك‍: حاجى خليفه، 1256/2) ؛
1. الفرق (يا الوزن) و المعيار فى الاوغاد و الاحرار، كه در معارضه با اللفظ المحيط هارون بن منجم نوشته است (نك‍: حاجى خليفه، 1256/2) ؛
خط ۲۷۳: خط ۲۷۳:
د-تبارنامه‌ها
د-تبارنامه‌ها


1. جمهرة النسب. اين عنوان را [[خطيب بغدادى]] آورده است (همانجا)، اما ذيل كتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمى‌دانيم كه خطيب كتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو كتاب پنداشته است.
1. جمهرة النسب. اين عنوان را [[خطيب بغدادى]] آورده است (همانجا)، اما ذيل کتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمى‌دانيم كه خطيب کتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو کتاب پنداشته است.


2. نسب بنى عبد شمس.
2. نسب بنى عبد شمس.
خط ۲۸۹: خط ۲۸۹:
1. ايام العرب، كه به قول [[خطيب بغدادى]] شامل 1700 «يوم» بوده است (همانجا)،
1. ايام العرب، كه به قول [[خطيب بغدادى]] شامل 1700 «يوم» بوده است (همانجا)،


2. التعديل و الانتصاف فى مآثر العرب و مثالبها. ابو الفرج خود گويد (همانجا) كه اين، عنوان كتابى است در باب «جمهرة انساب العرب».
2. التعديل و الانتصاف فى مآثر العرب و مثالبها. ابو الفرج خود گويد (همانجا) كه اين، عنوان کتابى است در باب «جمهرة انساب العرب».


و-كتابهاى مذهبى  
و-کتابهاى مذهبى  


1. مقاتل الطالبيين، كه دربارۀ آن جداگانه بحث خواهد شد.
1. مقاتل الطالبيين، كه دربارۀ آن جداگانه بحث خواهد شد.


2. تفضيل ذى الحجة. از اين كتاب اطلاعى در دست نيست و تنها با توجه به عنوان كتاب مى‌توان حدس زد كه شامل موضوعات دينى بوده است (نك‍: نامۀ دانشوران، 58/4).
2. تفضيل ذى الحجة. از اين کتاب اطلاعى در دست نيست و تنها با توجه به عنوان کتاب مى‌توان حدس زد كه شامل موضوعات دينى بوده است (نك‍: نامۀ دانشوران، 58/4).


3 و 4. ما نزل من القرآن فى امير المؤمنين على و اهل بيته (ع) و كلام فاطمة (ع) فى فدك، كه شيخ طوسى به وى نسبت داده است (ص 224). پيش از شيخ طوسى كسى به اين دو كتاب اشاره نكرده و نويسندگان پس از او هم از نقل آنها در فهرست آثار ابو الفرج خوددارى كرده‌اند. به نظر مى‌آيد كه اين دو اثر را كسان ديگرى تأليف كرده باشند و بعدها در اثر خلطى كه چگونگى آن بر ما پوشيده مانده است، به ابو الفرج منسوب گرديده باشد. اما در هر حال اين كتابها در دست نويسندگان شيعه وجود داشته، زيرا در سدۀ 7 ق مى‌بينيم كه ابن طاووس، در كتاب بناء المقالة الفاطميۀ خود 3 بار از ما نزل من القرآن ابو الفرج نقل قول كرده است (ص 143-144، 262، 287).
3 و 4. ما نزل من القرآن فى امير المؤمنين على و اهل بيته (ع) و كلام فاطمة (ع) فى فدك، كه شيخ طوسى به وى نسبت داده است (ص 224). پيش از شيخ طوسى كسى به اين دو کتاب اشاره نكرده و نويسندگان پس از او هم از نقل آنها در فهرست آثار ابو الفرج خوددارى كرده‌اند. به نظر مى‌آيد كه اين دو اثر را كسان ديگرى تأليف كرده باشند و بعدها در اثر خلطى كه چگونگى آن بر ما پوشيده مانده است، به ابو الفرج منسوب گرديده باشد. اما در هر حال اين کتابها در دست نويسندگان شيعه وجود داشته، زيرا در سدۀ 7 ق مى‌بينيم كه ابن طاووس، در کتاب بناء المقالة الفاطميۀ خود 3 بار از ما نزل من القرآن ابو الفرج نقل قول كرده است (ص 143-144، 262، 287).


5. كتابى به نام تحف الوسائد فى اخبار الولائد، كه حاجى خليفه به او نسبت داده است (360/1).
5. کتابى به نام تحف الوسائد فى اخبار الولائد، كه حاجى خليفه به او نسبت داده است (360/1).


بسيارى از آثار ابو الفرج، تنها يك سده پس از مرگش از ميان رفته بود، زيرا خطيب مى‌نويسد: او بخشى از تأليفات خود را به اندلس فرستاد كه ديگر به دست ما (در عراق) بازنگشت، و آنگاه نام 11 اثر را كه بيشتر نسب نامه هستند، ذكر مى‌كند (398/11؛قس: قفطى، 252/2؛ [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). كتاب الاماء الشواعر جزو اين آثار نيست، اما جالب توجه آنكه تنها نسخۀ باقى مانده از اين كتاب به خط مغربى است (نك‍: سامرائى، 13).
بسيارى از آثار ابو الفرج، تنها يك سده پس از مرگش از ميان رفته بود، زيرا خطيب مى‌نويسد: او بخشى از تأليفات خود را به اندلس فرستاد كه ديگر به دست ما (در عراق) بازنگشت، و آنگاه نام 11 اثر را كه بيشتر نسب نامه هستند، ذكر مى‌كند (398/11؛قس: قفطى، 252/2؛ [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). کتاب الاماء الشواعر جزو اين آثار نيست، اما جالب توجه آنكه تنها نسخۀ باقى مانده از اين کتاب به خط مغربى است (نك‍: سامرائى، 13).




۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش