۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'حا' به 'حا') |
جز (جایگزینی متن - 'یآ' به 'یآ') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
در مقدمه، به موضوع فصول کتاب، اشاره گردیده است<ref>ر.ک: مقدمه، ج1، ص2-6</ref>. | در مقدمه، به موضوع فصول کتاب، اشاره گردیده است<ref>ر.ک: مقدمه، ج1، ص2-6</ref>. | ||
کتاب ده فصل دارد که از مناقب بهاء الولد آغاز میگردد و در پی، مناقب محقق ترمذی، مولانا جلالالدین، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب، حسامالدین چلبی، بهاءالدین ولد، امیر عارف، امیر عابد | کتاب ده فصل دارد که از مناقب بهاء الولد آغاز میگردد و در پی، مناقب محقق ترمذی، مولانا جلالالدین، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب، حسامالدین چلبی، بهاءالدین ولد، امیر عارف، امیر عابد میآید و دهمین فصل ویژه اولاد و اخلاف ایشان است<ref>ر.ک: دماوندی، مجتبی، ص131</ref>. | ||
چهار تن از این افراد، محقق ترمذی، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی از خاندان مولوی نیستند، ولی بیشتر کتاب ویژه خاندان مولوی است<ref>ر.ک: همان</ref>. | چهار تن از این افراد، محقق ترمذی، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی از خاندان مولوی نیستند، ولی بیشتر کتاب ویژه خاندان مولوی است<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
اطلاعات تاریخی این کتاب بسیار است و درباره مناسبت سرایش برخی از غزلهای مولانا توصیحاتی دارد، که البته باید با تردید به آن نگریست؛ بهعنوان نمونه، روایت او درباره غزلی که مولانا هنگام مرگ میسراید، با روایت فریدون سپهسالار تفاوتی دارد<ref>ر.ک: همان</ref>. | اطلاعات تاریخی این کتاب بسیار است و درباره مناسبت سرایش برخی از غزلهای مولانا توصیحاتی دارد، که البته باید با تردید به آن نگریست؛ بهعنوان نمونه، روایت او درباره غزلی که مولانا هنگام مرگ میسراید، با روایت فریدون سپهسالار تفاوتی دارد<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
نخستین بخش از کتاب به زندگانی پدر مولانا جلالالدین میپردازد. چون اصل برزندگانی مولوی است بایست پدری شگفت و شگرف داشته باشد و افسانههای افلاکی این مهم را برعهده دارد. داستانها وخوابها و کراماتی که او را همتای عارفان بسیار بزرگ جلوه میدهد و از پدر او، یعنی نیای مولوی سخنانی به میان | نخستین بخش از کتاب به زندگانی پدر مولانا جلالالدین میپردازد. چون اصل برزندگانی مولوی است بایست پدری شگفت و شگرف داشته باشد و افسانههای افلاکی این مهم را برعهده دارد. داستانها وخوابها و کراماتی که او را همتای عارفان بسیار بزرگ جلوه میدهد و از پدر او، یعنی نیای مولوی سخنانی به میان میآید. حال بایست دید چقدر این داستانهای زیبا درست و دقیقند. به قسمتی از کتاب که زندگانی بهاءولد در آن آمده است، دکتر عبدالحسین زرینکوب و عبدالباقی گولپیناری نیز،با دید انتقادی نگریستهاند<ref>ر.ک: همان، ص132-133</ref>. | ||
نخستین نکتهای که درخور توجه است، آن است که این خانواده پیش از آنکه به عارف و صوفی ملقب باشند، به واعظ و خطیب شناخته میشوند و در مهاجرت و سفرها نیز ساکن مدرسهها میشدهاند و دیگر مطلب سلوک بهاءالولد است؛ نام پیر و شیخ طریقتی که او مراتب سیر و سلوک را نزدش گذرانده باشد در مناقب نیامده است و انتساب آنان به شیخ نجمالدین کبری اگر نادرست نباشد با تردید بسیار همراه است. دیگر نگاشتههای مناقب درباره پدر و نیای مولوی بهاختصار بررسی میشود: | نخستین نکتهای که درخور توجه است، آن است که این خانواده پیش از آنکه به عارف و صوفی ملقب باشند، به واعظ و خطیب شناخته میشوند و در مهاجرت و سفرها نیز ساکن مدرسهها میشدهاند و دیگر مطلب سلوک بهاءالولد است؛ نام پیر و شیخ طریقتی که او مراتب سیر و سلوک را نزدش گذرانده باشد در مناقب نیامده است و انتساب آنان به شیخ نجمالدین کبری اگر نادرست نباشد با تردید بسیار همراه است. دیگر نگاشتههای مناقب درباره پدر و نیای مولوی بهاختصار بررسی میشود: | ||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
وی که با مشایخ تصوف به نزاع برمیخیزد و گاه آنان را کتک میزند، شراب مینوشد و با زنان سروسری دارد و ادب ظاهری و فروتنی را نیز ترک میکند و با خود سگ نگاه میدارد و هیچ اشارتی به کیفیت سلوک او و دانش اندوختن او نیست، چگونه میتواند خلاصه هفت ولی باشد؟ این نوه که به قول افلاکی منظور نظر مولوی است و به مثنوی هماره مینازد معلوم نیست که حتی تحصیل و دانشی داشته است یا نه؟ او فرزند سلطانولد پسر مولانا و حاصل ازدواج او با فاطمه خاتون دختر صلاحالدین زرکوب قونوی است<ref>ر.ک: همان، ص137</ref>. | وی که با مشایخ تصوف به نزاع برمیخیزد و گاه آنان را کتک میزند، شراب مینوشد و با زنان سروسری دارد و ادب ظاهری و فروتنی را نیز ترک میکند و با خود سگ نگاه میدارد و هیچ اشارتی به کیفیت سلوک او و دانش اندوختن او نیست، چگونه میتواند خلاصه هفت ولی باشد؟ این نوه که به قول افلاکی منظور نظر مولوی است و به مثنوی هماره مینازد معلوم نیست که حتی تحصیل و دانشی داشته است یا نه؟ او فرزند سلطانولد پسر مولانا و حاصل ازدواج او با فاطمه خاتون دختر صلاحالدین زرکوب قونوی است<ref>ر.ک: همان، ص137</ref>. | ||
افلاکی داستانی درباره تولد وی | افلاکی داستانی درباره تولد وی میآورد که فرزندان این زوج نمیماندهاند و حتی همسر سلطانولد چون فرزندانش میمردهاند، آنان را سقط میکرده است و تولد و ماندن این فرزند را بسیار عجیب و غیر عادی میداند و در جایی دیگر این گفته را فراموش میکند و میگوید: این زوج سه فرزند آوردهاند؛ یکی امیر عارف و دو دختر به نامهای مطهره خاتون و شرف خاتون که مولانا یکی را عارفه و دیگری را عابده لقب نهاده است و دو همسر دیگر سلطانولد نصرت خاتون و سنبله خاتون سه پسر برای او به دنیا آوردهاند. پیشگوییهای بسیار شگفتی برای او آورده شده است که همه از زبان مولوی است<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
اما ظاهرا دلیل بزرگی و تصوف او نظر مولوی و عنایت اوست. او لزومی به تحصیل و سلوک نداشته و نیازی به آموختن و دانستن در خود نمیدیده است. گاه ریسمان گردن او را مولانا بر کتف میگرفته و میگفته که: «گاوک عارف توان شد»<ref>ر.ک: همان</ref>. | اما ظاهرا دلیل بزرگی و تصوف او نظر مولوی و عنایت اوست. او لزومی به تحصیل و سلوک نداشته و نیازی به آموختن و دانستن در خود نمیدیده است. گاه ریسمان گردن او را مولانا بر کتف میگرفته و میگفته که: «گاوک عارف توان شد»<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
در پایان میتوان چنین گفت که «مناقب العارفين» یکی از متون زیبای صوفیانه است و دلانگیزیها و لطافت بسیار دارد و داستانهای شگفت و خواندنی پرجاذبه در آن فراوان است، ولی مستند نیست و از نظر محتوایی کسانی که در تاریخ خاندان مولوی بدان رجوع میکنند، بایستی با احتیاط و نگرش ناقدانه آن را مطالعه کنند. افلاکی درباره پیشینیان اسطورهسازی میکند و اغراقهای صوفیانه را جایگزین واقعیت مینماید و درباره معاصران خود نمیتواند حقیقت را مشاهده کند. تمام کارهای شگفت و دور از انصاف و مردمی امیر عارف را کرامات میپندارد و برای این صوفی خودخواه عباراتی | در پایان میتوان چنین گفت که «مناقب العارفين» یکی از متون زیبای صوفیانه است و دلانگیزیها و لطافت بسیار دارد و داستانهای شگفت و خواندنی پرجاذبه در آن فراوان است، ولی مستند نیست و از نظر محتوایی کسانی که در تاریخ خاندان مولوی بدان رجوع میکنند، بایستی با احتیاط و نگرش ناقدانه آن را مطالعه کنند. افلاکی درباره پیشینیان اسطورهسازی میکند و اغراقهای صوفیانه را جایگزین واقعیت مینماید و درباره معاصران خود نمیتواند حقیقت را مشاهده کند. تمام کارهای شگفت و دور از انصاف و مردمی امیر عارف را کرامات میپندارد و برای این صوفی خودخواه عباراتی میآورد که بنا بر نقد نگاشتههای خودش هیچ درخور و شایسته او نیست <ref>ر.ک: همان، ص140</ref>. | ||
==وضعیت کتاب== | ==وضعیت کتاب== |
ویرایش