۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') |
جز (جایگزینی متن - 'بندي' به 'بندی') |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
#:{{ب|''خمينىمرام و كلينىمقام''|2=''همآساى سلمان و مقداد رفت''}}{{پایان شعر}} | #:{{ب|''خمينىمرام و كلينىمقام''|2=''همآساى سلمان و مقداد رفت''}}{{پایان شعر}} | ||
#شايان توجه است كه مقالهاى به زبان عربى و از آثار قلمى استاد [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] درباره اثبات واجبالوجود در چهار فصل، همراه با ترجمه و شرح آن از [[محمدی گیلانی، محمد|محمد محمدى گيلانى]]، زينتبخش اين يادنامه است. اين مقاله، حاصل بيانات مرحوم علامه در جلسات بحثهاى شبهاى پنجشنبه و جمعه است كه خود آن را به نگارش درآورده است. [[محمدی گیلانی، محمد|محمد محمدى گيلانى]]، در معرفى اين رساله، نوشته است: «مقاله حاضر، ترجمه و شرحى است بر مقاله وجيزه «اثبات واجبالوجود و صفاتش»، تأليف استاد حجةالله البالغة، لسان صدق اسلام، [[طباطبایی، محمدحسین|علامه سيد محمدحسين طباطبائى]] (قدسسره) كه در بحثهاى ليالى پنجشنبه و جمعه ايراد فرمودهاند و خود آن حضرت به قيد كتابت درآوردهاند و اينجانب از نسخه مخطوطه به خط مبارکش استنساخ كردهام. چون مقاله مذكور با وجازتى كه دارد، محتوى دُرَر اصول و قواعدى است كه در صدف بيان آن معلم اكبر مكنون بوده، بر آن شدم كه در شرحى دور از اطناب و ايجاز، آن دُر ثمين و يتيم را منسلك كنم و در تنظيم اين انسلاك، از ديگر بيانات آن بزرگوار بهرهبردارى كردهام...»<ref>ر.ک: متن كتاب، ص3</ref> | #شايان توجه است كه مقالهاى به زبان عربى و از آثار قلمى استاد [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] درباره اثبات واجبالوجود در چهار فصل، همراه با ترجمه و شرح آن از [[محمدی گیلانی، محمد|محمد محمدى گيلانى]]، زينتبخش اين يادنامه است. اين مقاله، حاصل بيانات مرحوم علامه در جلسات بحثهاى شبهاى پنجشنبه و جمعه است كه خود آن را به نگارش درآورده است. [[محمدی گیلانی، محمد|محمد محمدى گيلانى]]، در معرفى اين رساله، نوشته است: «مقاله حاضر، ترجمه و شرحى است بر مقاله وجيزه «اثبات واجبالوجود و صفاتش»، تأليف استاد حجةالله البالغة، لسان صدق اسلام، [[طباطبایی، محمدحسین|علامه سيد محمدحسين طباطبائى]] (قدسسره) كه در بحثهاى ليالى پنجشنبه و جمعه ايراد فرمودهاند و خود آن حضرت به قيد كتابت درآوردهاند و اينجانب از نسخه مخطوطه به خط مبارکش استنساخ كردهام. چون مقاله مذكور با وجازتى كه دارد، محتوى دُرَر اصول و قواعدى است كه در صدف بيان آن معلم اكبر مكنون بوده، بر آن شدم كه در شرحى دور از اطناب و ايجاز، آن دُر ثمين و يتيم را منسلك كنم و در تنظيم اين انسلاك، از ديگر بيانات آن بزرگوار بهرهبردارى كردهام...»<ref>ر.ک: متن كتاب، ص3</ref> | ||
#دكتر رضا داورى اردكانى در سخنانى ذيل عنوان «دفاع از فلسفه»، به بررسى ارزش فلسفه و نقش علامه پرداخته و از جمله نوشته: «[[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبائى]]، محقق و مدافع جدى فلسفه در عصر حاضر و از بزرگان تاريخ فلسفه معاصر است. در واقع وجود ايشان و وجود شاگردانى كه تربيت كردهاند، خود دفاعى است از فلسفه... دفاع از فلسفه براى اين نيست كه همه چيز را از فلسفه بخواهيم و تمام اميد خود را به فلسفه | #دكتر رضا داورى اردكانى در سخنانى ذيل عنوان «دفاع از فلسفه»، به بررسى ارزش فلسفه و نقش علامه پرداخته و از جمله نوشته: «[[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبائى]]، محقق و مدافع جدى فلسفه در عصر حاضر و از بزرگان تاريخ فلسفه معاصر است. در واقع وجود ايشان و وجود شاگردانى كه تربيت كردهاند، خود دفاعى است از فلسفه... دفاع از فلسفه براى اين نيست كه همه چيز را از فلسفه بخواهيم و تمام اميد خود را به فلسفه ببندیم... از فلسفه بهعنوان تفكر بايد دفاع كرد...»<ref>ر.ک: همان، ص29-56</ref> | ||
#يكى از شاگردان ايشان نوشته است: «بعضى اوقات در جلسات خصوصى، بحث «وجود رابط و مستقل» كه هر دو از تقسيمات «مطلق وجود» است، پيش مىآمد؛ بنده بارها از ايشان شنيدم كه مىفرمود: اگر كسى معناى وجود رابط را خوب درك كند، يكچهارم فلسفه را دريافته است. وجود معلول، وجودى است رابط؛ يعنى از خودش هيچگونه استقلالى ندارد تا آنجا كه بعضى از فلاسفه وجود رابط را «وجود حرفى» ناميدهاند. گاهى كه بحث «فناى مخلوق و غناى خالق» پيش مىآمد، از اشعار سعدى و امثال او استفاده میكردند كه البته در آثار قلمى ايشان اين نكته كمتر مشهود است»<ref>همان، ص176</ref> | #يكى از شاگردان ايشان نوشته است: «بعضى اوقات در جلسات خصوصى، بحث «وجود رابط و مستقل» كه هر دو از تقسيمات «مطلق وجود» است، پيش مىآمد؛ بنده بارها از ايشان شنيدم كه مىفرمود: اگر كسى معناى وجود رابط را خوب درك كند، يكچهارم فلسفه را دريافته است. وجود معلول، وجودى است رابط؛ يعنى از خودش هيچگونه استقلالى ندارد تا آنجا كه بعضى از فلاسفه وجود رابط را «وجود حرفى» ناميدهاند. گاهى كه بحث «فناى مخلوق و غناى خالق» پيش مىآمد، از اشعار سعدى و امثال او استفاده میكردند كه البته در آثار قلمى ايشان اين نكته كمتر مشهود است»<ref>همان، ص176</ref> | ||
#در مقاله «نقش [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبائى]] در معارف اسلامى» چنين آمده است: «... استاد در ضمن تدريس تفسير قرآن، به مسائل اجتماعى كه مىبايست تدريجا جامعه ما با آنها آشنا بشود و براى آنها از مدارک اصيل اسلامى راه حل بيابد، توجه خاصى مبذول مىفرمود. اين كتاب منشأ آن شد كه تمام گويندگان و نويسندگان اسلامى براى تحقيق در مسائل دين، فرهنگ جامعه، اقتصاد، سياست، تاريخ و ساير ابعاد زندگى انسان به آن مراجعه كرده، از رهنمودهاى استاد در حل همه اين مسائل بهره بگيرند؛ يعنى [[الميزان في تفسير القرآن|تفسير الميزان]]، كليد حلى بود براى همه مشكلات فرهنگى و دينى جامعهاى كه در راه تكامل و فراهم آوردن زمينههاى انقلاب اسلامى قدم برمىداشت. استاد به تناسب نياز جامعه، مقالاتى مىنوشت. مقالاتى كه در مجموعه مرجعيت و روحانیت نوشته شده، نشانه فكر عميق و ذهن دورانديش استاد است و نشان مىدهد كه وى، براى حكومت اسلامى چگونه راهجويى مىكرده و ديگران را بدان راهنمايى و ارشاد مىنموده است. ايشان، زمانى صحبت از حكومت اسلامى و زعامت روحانیت مىكرد كه حتى انديشه آن از مغزهاى بسيارى از روشنفكران بهدور بود...»<ref>همان، ص200-201</ref> | #در مقاله «نقش [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبائى]] در معارف اسلامى» چنين آمده است: «... استاد در ضمن تدريس تفسير قرآن، به مسائل اجتماعى كه مىبايست تدريجا جامعه ما با آنها آشنا بشود و براى آنها از مدارک اصيل اسلامى راه حل بيابد، توجه خاصى مبذول مىفرمود. اين كتاب منشأ آن شد كه تمام گويندگان و نويسندگان اسلامى براى تحقيق در مسائل دين، فرهنگ جامعه، اقتصاد، سياست، تاريخ و ساير ابعاد زندگى انسان به آن مراجعه كرده، از رهنمودهاى استاد در حل همه اين مسائل بهره بگيرند؛ يعنى [[الميزان في تفسير القرآن|تفسير الميزان]]، كليد حلى بود براى همه مشكلات فرهنگى و دينى جامعهاى كه در راه تكامل و فراهم آوردن زمينههاى انقلاب اسلامى قدم برمىداشت. استاد به تناسب نياز جامعه، مقالاتى مىنوشت. مقالاتى كه در مجموعه مرجعيت و روحانیت نوشته شده، نشانه فكر عميق و ذهن دورانديش استاد است و نشان مىدهد كه وى، براى حكومت اسلامى چگونه راهجويى مىكرده و ديگران را بدان راهنمايى و ارشاد مىنموده است. ايشان، زمانى صحبت از حكومت اسلامى و زعامت روحانیت مىكرد كه حتى انديشه آن از مغزهاى بسيارى از روشنفكران بهدور بود...»<ref>همان، ص200-201</ref> |
ویرایش