۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '<references /> ' به '<references/> ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'هاي' به 'های') |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
| تعداد جلد =1 | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور =5621 | | کتابخانۀ دیجیتال نور =5621 | ||
| کتابخوان همراه نور =03949 | |||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
| پس از = | | پس از = | ||
خط ۳۹: | خط ۴۰: | ||
#بديهى است كه پذيرفتن امكان ديدار امام عصر - روحي له الفداء - بدين معنا نيست كه هركس مدعى ديدار شد، مىتوان او را تصديق كرد. بىترديد تصديقِ مطلق، مانند تكذيب مطلق ناروا است. مدعیان دروغگو و شياد بسيارند، سادهانديشى در اين باب، بهخصوص براى نوجوانان بسيار خطرناك است... يكى از مدعیان ارتباط با امام عصر(ع) در زمان حيات [[موسوی خمینی، سید روحالله|امام خمينى]](قده) با يكى از مسئولان بلندپايه جمهورى اسلامى تماس گرفته، مىگويد: پيغامى از حضرت بقيةاللَّه(ع) براى امام دارم كه بايد حضورى به ايشان عرض كنم. گويا آن مسئول بلندپايه باور كرده بود كه مدّعى راست مىگويد؛ لذا جريان را به اطلاع [[موسوی خمینی، سید روحالله|امام خمينى]](ره)]مىرساند. امام در پاسخ مىفرمايند: سه سؤال از وى بكنيد و بگوييد: اگر با ولى عصر(ع) ارتباط دارد، ابتدا پاسخ اين سؤالها را بياورد، بعد پيغام آن حضرت را بگويد: سؤال نخست: من يك چيزى را دوست دارم، آن چيست؟ سؤال دوم: چيزى را گم كردهام، كجاست؟ سؤال سوم: ربط حادث به قديم چگونه است؟ امّا مدّعى پاسخى نداشت و رسوا شد.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/84|ر.ک: همان، ص84]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/85|85]]</ref> | #بديهى است كه پذيرفتن امكان ديدار امام عصر - روحي له الفداء - بدين معنا نيست كه هركس مدعى ديدار شد، مىتوان او را تصديق كرد. بىترديد تصديقِ مطلق، مانند تكذيب مطلق ناروا است. مدعیان دروغگو و شياد بسيارند، سادهانديشى در اين باب، بهخصوص براى نوجوانان بسيار خطرناك است... يكى از مدعیان ارتباط با امام عصر(ع) در زمان حيات [[موسوی خمینی، سید روحالله|امام خمينى]](قده) با يكى از مسئولان بلندپايه جمهورى اسلامى تماس گرفته، مىگويد: پيغامى از حضرت بقيةاللَّه(ع) براى امام دارم كه بايد حضورى به ايشان عرض كنم. گويا آن مسئول بلندپايه باور كرده بود كه مدّعى راست مىگويد؛ لذا جريان را به اطلاع [[موسوی خمینی، سید روحالله|امام خمينى]](ره)]مىرساند. امام در پاسخ مىفرمايند: سه سؤال از وى بكنيد و بگوييد: اگر با ولى عصر(ع) ارتباط دارد، ابتدا پاسخ اين سؤالها را بياورد، بعد پيغام آن حضرت را بگويد: سؤال نخست: من يك چيزى را دوست دارم، آن چيست؟ سؤال دوم: چيزى را گم كردهام، كجاست؟ سؤال سوم: ربط حادث به قديم چگونه است؟ امّا مدّعى پاسخى نداشت و رسوا شد.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/84|ر.ک: همان، ص84]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/85|85]]</ref> | ||
#نویسنده، خاطرهاى را خودش نقل كرده است: آيتاللَّه بهاءالدينى بيمار بود. شنيده بودم كه ايشان موفق به زيارت امام عصر(عج) شدهاند. شب جمعه 27 فروردين 1371 همراه حضرت آيتاللَّه مشكينى (ابوالزوجه) به عيادتش رفتيم تا ضمن عيادت، اين موضوع را هم از ايشان بپرسيم. به محض اينكه در حضور ايشان نشستيم، پس از سلام و احوالپرسى، پيش از آنكه درباره تشرف ايشان به محضر بقيةاللَّه سؤال كنيم، ايشان فرمودند: «چند شب قبل، آقا امام زمان(ع) از همين در - اشاره كرد به سمت چپ اتاقى كه در حضور ايشان بوديم - آمدند و سلام پرمحتوايى كردند؛ سلامى كه با اين محتوا تاكنون نشنيده بودم و از آن در - اشاره به در ديگر اتاق - رفتند و من ديگر چيزى نفهميدم». سپس به دو نكته اشاره كردند: نخست: «من 60 سال است درانتظار اين معنى بودم». دوم: «وقتى در جلد دوازدهم بحار داستانهاى كسانى را كه حضرت را ديدهاند ملاحظه مىكردم، ديدم اين ديدارها در رابطه با مسائل مادى بوده و متوجه شدم كه مردم هنوز لياقت حكومت امام عصر(ع) را ندارند.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/88|همان، ص88]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/89|89]]</ref> | #نویسنده، خاطرهاى را خودش نقل كرده است: آيتاللَّه بهاءالدينى بيمار بود. شنيده بودم كه ايشان موفق به زيارت امام عصر(عج) شدهاند. شب جمعه 27 فروردين 1371 همراه حضرت آيتاللَّه مشكينى (ابوالزوجه) به عيادتش رفتيم تا ضمن عيادت، اين موضوع را هم از ايشان بپرسيم. به محض اينكه در حضور ايشان نشستيم، پس از سلام و احوالپرسى، پيش از آنكه درباره تشرف ايشان به محضر بقيةاللَّه سؤال كنيم، ايشان فرمودند: «چند شب قبل، آقا امام زمان(ع) از همين در - اشاره كرد به سمت چپ اتاقى كه در حضور ايشان بوديم - آمدند و سلام پرمحتوايى كردند؛ سلامى كه با اين محتوا تاكنون نشنيده بودم و از آن در - اشاره به در ديگر اتاق - رفتند و من ديگر چيزى نفهميدم». سپس به دو نكته اشاره كردند: نخست: «من 60 سال است درانتظار اين معنى بودم». دوم: «وقتى در جلد دوازدهم بحار داستانهاى كسانى را كه حضرت را ديدهاند ملاحظه مىكردم، ديدم اين ديدارها در رابطه با مسائل مادى بوده و متوجه شدم كه مردم هنوز لياقت حكومت امام عصر(ع) را ندارند.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/88|همان، ص88]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/89|89]]</ref> | ||
#آقاى اسماعيل اكرامى كه در كاروان حاج آقاى جواديان در خدمت بعثه مقام معظّم رهبرى بود، مىگويد: «سال 57 خداوند فرزند پسرى به من عطا كرد و در هنگام قنداق كردن وى متوجه شديم كه بسيار ناراحتى مىكند، ولى هرگاه بدون قنداق باشد مشكل ندارد. بالاخره او را نزد پزشک برديم و پس از معاينات به ما گفتند: فرزند شما از ناحيه پا بهصورت مادرزادى فلج است و پابند مخصوص افراد فلج را به ما داد و گفت بايد او اين را ببندد. من خيلى غصه خوردم و سال 58 براى اوّلين بار به حجّ مشرّف شدم... ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود به حرم رفتم و در حجر اسماعيل خود را به خانه كعبه چسباندم و گفتم: خدايا! همانطوركه به فاطمه بنت اسد، على را دادى سلامت على مرا نيز به من برگردان... اين ماجرا گذشت و من به تهران رفتم. در آمدوشدهاى معمول فراموش كردم وضعيت على را بپرسم؛ ناگهان چشمم به او افتاد كه | #آقاى اسماعيل اكرامى كه در كاروان حاج آقاى جواديان در خدمت بعثه مقام معظّم رهبرى بود، مىگويد: «سال 57 خداوند فرزند پسرى به من عطا كرد و در هنگام قنداق كردن وى متوجه شديم كه بسيار ناراحتى مىكند، ولى هرگاه بدون قنداق باشد مشكل ندارد. بالاخره او را نزد پزشک برديم و پس از معاينات به ما گفتند: فرزند شما از ناحيه پا بهصورت مادرزادى فلج است و پابند مخصوص افراد فلج را به ما داد و گفت بايد او اين را ببندد. من خيلى غصه خوردم و سال 58 براى اوّلين بار به حجّ مشرّف شدم... ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود به حرم رفتم و در حجر اسماعيل خود را به خانه كعبه چسباندم و گفتم: خدايا! همانطوركه به فاطمه بنت اسد، على را دادى سلامت على مرا نيز به من برگردان... اين ماجرا گذشت و من به تهران رفتم. در آمدوشدهاى معمول فراموش كردم وضعيت على را بپرسم؛ ناگهان چشمم به او افتاد كه دستهایش را به ديوار گرفته و دارد راه مىرود. با تعجّب موضوع را از همسرم پرسيدم و او كه تازه متوجّه شده بود، برایم تعريف كرد چند روز است على دست خود را به ديوار مىگيرد و راه مىرود. خدا را شكر كردم و در همان حال نذر كردم كه همه ساله براى خدمت به زائرين خانه خدا به حجّ بيايم و.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/137|ر.ک: همان، ص137]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/5621/1/139|139]]</ref> | ||
== وضعيت كتاب == | == وضعيت كتاب == |
ویرایش