۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' | کتابخانۀ دیجیتال نور =' به '| کتابخانۀ دیجیتال نور =') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'براي' به 'برای') |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از: | برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از: | ||
#نويسنده در مقدمهاش - كه آن را در بهمن 1388 نوشته - يادآور شده است: «هريك از عبادتها و سنتهاى دينى، پوستى دارد و مغزى، شكلى دارد و محتوايى. برخى تنها در ظاهر عبادات و اعمال و مناسك عبادى مىمانند و به عمق و درون و اسرار آن نمىرسند. بعضى هم در سايه شناخت ژرفتر و آگاهى از اسرار و معارف و مفاهيم بلندى كه در تكاليف دينى و آداب و سنن مذهبى نهفته است، بهرههاى بيشترى مىبرند و انجام اينگونه عبادات، | #نويسنده در مقدمهاش - كه آن را در بهمن 1388 نوشته - يادآور شده است: «هريك از عبادتها و سنتهاى دينى، پوستى دارد و مغزى، شكلى دارد و محتوايى. برخى تنها در ظاهر عبادات و اعمال و مناسك عبادى مىمانند و به عمق و درون و اسرار آن نمىرسند. بعضى هم در سايه شناخت ژرفتر و آگاهى از اسرار و معارف و مفاهيم بلندى كه در تكاليف دينى و آداب و سنن مذهبى نهفته است، بهرههاى بيشترى مىبرند و انجام اينگونه عبادات، برایشان نردبانى براى عروج و گامى براى رشد و كمال مىشود. خوشا به سعادتشان!... اثر حاضر نيز، هرچند مختصر و روان، در قالب گفتگو و ترسيم صحنههاى روزمره كه براى زائران در كاروانها يا در طول اين سفر و فضاى مسجد الحرام و مسجد النبى و مواقف حج و عمره اتفاق مىافتد، بيان شده است. باشد كه گوشهاى از بايدهاى اين سفر زيارتى، بيش از گذشته مورد توجه قرار گيرد و مهمانان خداى كريم، با دستى پر از بركات از اين سفر بازگردند»<ref>ر.ک: مقدمه كتاب، ص9-11</ref> | ||
#برداشتهايم آنچه بگذاشتنى است... يك سو نشسته بودم، با كاغذ و دفترى در دست. گفت: نكند «گفتم، گفت» مىنويسى؟ گفتم: بگذار اين بار «گفت» از تو باشد و «گفتم» از من. گفت: اگر مىنويسى، حرفى براى گفتن دارم. گفتم: بگو، كه در انتظارم. گفت: بىتاب و بىقرارم، حوصله كارى ندارم. گفتم: مرد نبايد كه تنگحوصله باشد. گفت: دوست نبايد از دوست، در گله باشد. بگذريم. در زندگى رنج بسيار و تلخى بىشمار ديدهام. دنبال دلى هستم نسوز و نشكن. گفتم: دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند..<ref>متن كتاب، ص22</ref> | #برداشتهايم آنچه بگذاشتنى است... يك سو نشسته بودم، با كاغذ و دفترى در دست. گفت: نكند «گفتم، گفت» مىنويسى؟ گفتم: بگذار اين بار «گفت» از تو باشد و «گفتم» از من. گفت: اگر مىنويسى، حرفى براى گفتن دارم. گفتم: بگو، كه در انتظارم. گفت: بىتاب و بىقرارم، حوصله كارى ندارم. گفتم: مرد نبايد كه تنگحوصله باشد. گفت: دوست نبايد از دوست، در گله باشد. بگذريم. در زندگى رنج بسيار و تلخى بىشمار ديدهام. دنبال دلى هستم نسوز و نشكن. گفتم: دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند..<ref>متن كتاب، ص22</ref> | ||
#كمبود خواب: از خواب كه بلند شد، آفتاب از پنجره به اتاق مىتابيد. گفت: پس چرا مرا بيدار نكردند؟ قرار بود من هم با آنها بروم. گفتم: چند بار صدايت كردند، بلند نشدى. هر بار كه صدايت كردند، فقط گفتى: «ها»! گفت: نگفتم صدا كنند، گفتم بيدارم كنند. خوابم كمى سنگين است. گفتم: كسى كه شوق نماز صبح در مسجد الحرام را داشته باشد، بايد از خوابش بزند. تو كسرى خوابهاى ايران را هم اينجا جبران مىكنى. گفت: خيلى دلم مىخواهد با آنها بروم، ولى اين خواب لعنتى مرا به زمين چسبانده است. مىگويم الآن بلند مىشوم، الآن بلند مىشوم، يك چرت ديگر... كه يك وقت مىبينم آنها رفتهاند و من ماندهام. گفتم: در ايران چه مىكنى كه سر وقت به ادارهات مىرسى؟ گفت: آن حسابش جداست. اگر دير برسم، با كارتكس و توبيخ و درج در پرونده و... روبهرو مىشوم. گفتم: اصلًا تا به حال صبحها مسجد الحرام رفتهاى؟ گفت: نه! هنوز موفق نشدهام. گفتم: كسى كه لذت حضور سحرگاهان در بيتالله را بچشد، صبحها خودبهخود، خواب از چشمش مىپرد و بهموقع، بيدار مىشود. عشق، تنبلها را هم زرنگ مىكند. گفت: آخر خواب طرفهاى صبح هم شيرين است. گفتم: | #كمبود خواب: از خواب كه بلند شد، آفتاب از پنجره به اتاق مىتابيد. گفت: پس چرا مرا بيدار نكردند؟ قرار بود من هم با آنها بروم. گفتم: چند بار صدايت كردند، بلند نشدى. هر بار كه صدايت كردند، فقط گفتى: «ها»! گفت: نگفتم صدا كنند، گفتم بيدارم كنند. خوابم كمى سنگين است. گفتم: كسى كه شوق نماز صبح در مسجد الحرام را داشته باشد، بايد از خوابش بزند. تو كسرى خوابهاى ايران را هم اينجا جبران مىكنى. گفت: خيلى دلم مىخواهد با آنها بروم، ولى اين خواب لعنتى مرا به زمين چسبانده است. مىگويم الآن بلند مىشوم، الآن بلند مىشوم، يك چرت ديگر... كه يك وقت مىبينم آنها رفتهاند و من ماندهام. گفتم: در ايران چه مىكنى كه سر وقت به ادارهات مىرسى؟ گفت: آن حسابش جداست. اگر دير برسم، با كارتكس و توبيخ و درج در پرونده و... روبهرو مىشوم. گفتم: اصلًا تا به حال صبحها مسجد الحرام رفتهاى؟ گفت: نه! هنوز موفق نشدهام. گفتم: كسى كه لذت حضور سحرگاهان در بيتالله را بچشد، صبحها خودبهخود، خواب از چشمش مىپرد و بهموقع، بيدار مىشود. عشق، تنبلها را هم زرنگ مىكند. گفت: آخر خواب طرفهاى صبح هم شيرين است. گفتم: |
ویرایش