۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' | تعداد جلد =' به '| تعداد جلد =') |
جز (جایگزینی متن - '..<ref>' به '.<ref>') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
نسفی در فصلی از کتاب، درباره این که سازنده دنیا، حکیم است مینویسد: سازنده دنیا جل و علا حکیم است؛ اگر مانند ابن اعرابی حکمت را از باب علم بدانیم و بگوییم حکیم، یعنی عالِم، بدون شک خدای بلندمرتبه از ازل عالم بوده است و چون تبدل صفات در او راه ندارد، اکنون نیز عالم است. اگر حکمت را از باب فعل بدانیم معنی آن محکمکاری در ساختهها است و حکیم به معنی مُحکِم خواهد بود (مانند الیم که به معنی مؤلم است)؛ در این صورت وقتی میگوییم الله تعالی حکیم است، یعنی محکمکننده همه مفعولات و مصنوعاتش است. بههرتقدیر، حکمت را از باب علم بدانیم که ضدش جهل باشد یا از باب فعل بدانیم که ضدش سفه باشد (سفه مقابل احکام است؛ زیرا معنای آن سستیای است که به دلیل شادی یا عصبانیت بیش از حد، بر فاعل عارض میشود و وی را به انجام کاری بدون تأمل و قصد درست، وامیدارد) خدای بلندمرتبه از ازل به این صفت (حکمت) موصوف بوده است؛ زیرا همان طور که علم (در نظر عالمان ما) ازلی است، فعلی که تکوین است نیز ازلی است. پس (همان گونه که در بحث تکوین نیز از آن سخن گفتیم) خداوند، همان طور که عالم، قادر، خالق و رازق ازلی است، حکیم لمیزل هم هست<ref>ر.ک: متن کتاب، ص37</ref>. | نسفی در فصلی از کتاب، درباره این که سازنده دنیا، حکیم است مینویسد: سازنده دنیا جل و علا حکیم است؛ اگر مانند ابن اعرابی حکمت را از باب علم بدانیم و بگوییم حکیم، یعنی عالِم، بدون شک خدای بلندمرتبه از ازل عالم بوده است و چون تبدل صفات در او راه ندارد، اکنون نیز عالم است. اگر حکمت را از باب فعل بدانیم معنی آن محکمکاری در ساختهها است و حکیم به معنی مُحکِم خواهد بود (مانند الیم که به معنی مؤلم است)؛ در این صورت وقتی میگوییم الله تعالی حکیم است، یعنی محکمکننده همه مفعولات و مصنوعاتش است. بههرتقدیر، حکمت را از باب علم بدانیم که ضدش جهل باشد یا از باب فعل بدانیم که ضدش سفه باشد (سفه مقابل احکام است؛ زیرا معنای آن سستیای است که به دلیل شادی یا عصبانیت بیش از حد، بر فاعل عارض میشود و وی را به انجام کاری بدون تأمل و قصد درست، وامیدارد) خدای بلندمرتبه از ازل به این صفت (حکمت) موصوف بوده است؛ زیرا همان طور که علم (در نظر عالمان ما) ازلی است، فعلی که تکوین است نیز ازلی است. پس (همان گونه که در بحث تکوین نیز از آن سخن گفتیم) خداوند، همان طور که عالم، قادر، خالق و رازق ازلی است، حکیم لمیزل هم هست<ref>ر.ک: متن کتاب، ص37</ref>. | ||
ابوالحسن اشعری که آگاه به اختلاف اهل لغت در ریشه کلمه «حکمت» بوده و از طرفی هم قائل به قِدَم صفات ذات و حدوث صفات فعل بوده است، گفته: اگر منظورمان از حکمت، علم باشد، این صفت ازلی است و الله تعالی از ازل موصوف به این صفت بوده است و اگر منظور از آن فعل، باشد، این صفت ازلی نیست؛ یعنی خدای متعال در ازل موصوف به حکمت نخواهد بود (این بحث در مسئله تکوین و مکوّن گذشت). ابوالعباس قلانسی، حکمت را از باب فعل قرار داده و قائل به ازلیت آن نشده است | ابوالحسن اشعری که آگاه به اختلاف اهل لغت در ریشه کلمه «حکمت» بوده و از طرفی هم قائل به قِدَم صفات ذات و حدوث صفات فعل بوده است، گفته: اگر منظورمان از حکمت، علم باشد، این صفت ازلی است و الله تعالی از ازل موصوف به این صفت بوده است و اگر منظور از آن فعل، باشد، این صفت ازلی نیست؛ یعنی خدای متعال در ازل موصوف به حکمت نخواهد بود (این بحث در مسئله تکوین و مکوّن گذشت). ابوالعباس قلانسی، حکمت را از باب فعل قرار داده و قائل به ازلیت آن نشده است..<ref>ر.ک: همان، ص37-38</ref>. | ||
وی در اثبات شفاعت هم مینویسد: و چون جواز بخشش صاحب گناهان کبیره ثابت شد، جواز بخشش گناهان آن شخص (مرتکب کبیره)، به شفاعت انبیا و رسولان(ع) نیز ثابت خواهد شد. نزد معتزله، چون گناهان کبیره بخشوده نمیشوند، شفاعت در کبائر نیز معنی نخواهد داشت و اما اولین دلیل ما در قول به شفاعت آیه 48 سوره مدثر است: '''فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ''' (و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد). در این آیه شریفه اگر شفاعتی برای غیر کفار وجود نداشته باشد، تخصیص کافرین به ذکر در حالتی که در توصیف تقبیح امر آنان هستیم، بهلحاظ معنوی امری قبیح است. همچنین روایتی مستفیض از پیامبر اکرم(ص) با مضمون «شفاعتي لأهل الكبائر من أمتي» (شفاعت من به اهل گناهان کبیره از امتم میرسد)، وارد شده است که قول معتزله در تأویل روایات شفاعت به مطیعین را باطل میکند... این روایت نص در شفاعت اهل کبائر است. بهعلاوه آنچه معتزله بدان معتقدند را باید عنایت نامید، نه شفاعت... آنان به '''وَ لا يشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى''' ﴿الأنبياء: 28﴾ (و جز براى کسى که [خدا] رضایت دهد، شفاعت نمىکنند) و '''ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاشَفِيعٍ يطاعُ''' ﴿غافر: 18﴾ (براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد)، نمیتوانند استدلال کنند؛ زیرا در اولی میگوییم مؤمن، بهخاطر ایمان و طاعاتش مرضیّ رب است؛ هرچند کبیرهای انجام داده باشد. درباره آیه شریفه دوم نیز باید گفت: ظالم مطلق، همان کفار هستند، نه مؤمنی که کبیرهای هم انجام داده است<ref>ر.ک: همان، ص98-99</ref>. | وی در اثبات شفاعت هم مینویسد: و چون جواز بخشش صاحب گناهان کبیره ثابت شد، جواز بخشش گناهان آن شخص (مرتکب کبیره)، به شفاعت انبیا و رسولان(ع) نیز ثابت خواهد شد. نزد معتزله، چون گناهان کبیره بخشوده نمیشوند، شفاعت در کبائر نیز معنی نخواهد داشت و اما اولین دلیل ما در قول به شفاعت آیه 48 سوره مدثر است: '''فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ''' (و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد). در این آیه شریفه اگر شفاعتی برای غیر کفار وجود نداشته باشد، تخصیص کافرین به ذکر در حالتی که در توصیف تقبیح امر آنان هستیم، بهلحاظ معنوی امری قبیح است. همچنین روایتی مستفیض از پیامبر اکرم(ص) با مضمون «شفاعتي لأهل الكبائر من أمتي» (شفاعت من به اهل گناهان کبیره از امتم میرسد)، وارد شده است که قول معتزله در تأویل روایات شفاعت به مطیعین را باطل میکند... این روایت نص در شفاعت اهل کبائر است. بهعلاوه آنچه معتزله بدان معتقدند را باید عنایت نامید، نه شفاعت... آنان به '''وَ لا يشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى''' ﴿الأنبياء: 28﴾ (و جز براى کسى که [خدا] رضایت دهد، شفاعت نمىکنند) و '''ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاشَفِيعٍ يطاعُ''' ﴿غافر: 18﴾ (براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد)، نمیتوانند استدلال کنند؛ زیرا در اولی میگوییم مؤمن، بهخاطر ایمان و طاعاتش مرضیّ رب است؛ هرچند کبیرهای انجام داده باشد. درباره آیه شریفه دوم نیز باید گفت: ظالم مطلق، همان کفار هستند، نه مؤمنی که کبیرهای هم انجام داده است<ref>ر.ک: همان، ص98-99</ref>. |
ویرایش