تذكرة المعاصرين: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' {{' به '{{'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' {{' به '{{')
خط ۵۹: خط ۵۹:
#:{{ب|''«چو نفى نفى اثبات است از مردن نمى‌ترسم''|2='' بقاى من چو شمع كشته باشد در فناى من»''}}.<ref>ر.ک: همان، ص128-130</ref>{{پایان شعر}}
#:{{ب|''«چو نفى نفى اثبات است از مردن نمى‌ترسم''|2='' بقاى من چو شمع كشته باشد در فناى من»''}}.<ref>ر.ک: همان، ص128-130</ref>{{پایان شعر}}
#مولى صدرالدين جيلانى، از بلده رشت است كه تختگاه سلاطين اسحاقيه گيلان بود. سال‌ها در [مدارس] دارالسلطنه اصفهان به اكتساب علوم مشغول و حاوى فروع و اصول گشته، معاودت به گيلان نمود. سودايى عالى به‌غايت تمكين در مزاجش بود و راقم حروف در سنه تسع و ثلاثين و مائة بعد ألف كه به گيلان رفت، عزم خراسان داشت. نوبت ديگر در بلده رشت با مولانا ملاقات نموده، عمرش به هشتاد رسيده شيخ‌الاسلامى آن بلده به وى تعلّق داشت و در خلال فراغ از مشاغل به انتظام نظم همت مى‌گماشت و اشعار خود را نزد اين خاکسار آورده، مى‌خواند و بر اصلاح آن مى‌كوشيد. «بينا» تخلّص اوست... از اشعار اوست:{{شعر}}
#مولى صدرالدين جيلانى، از بلده رشت است كه تختگاه سلاطين اسحاقيه گيلان بود. سال‌ها در [مدارس] دارالسلطنه اصفهان به اكتساب علوم مشغول و حاوى فروع و اصول گشته، معاودت به گيلان نمود. سودايى عالى به‌غايت تمكين در مزاجش بود و راقم حروف در سنه تسع و ثلاثين و مائة بعد ألف كه به گيلان رفت، عزم خراسان داشت. نوبت ديگر در بلده رشت با مولانا ملاقات نموده، عمرش به هشتاد رسيده شيخ‌الاسلامى آن بلده به وى تعلّق داشت و در خلال فراغ از مشاغل به انتظام نظم همت مى‌گماشت و اشعار خود را نزد اين خاکسار آورده، مى‌خواند و بر اصلاح آن مى‌كوشيد. «بينا» تخلّص اوست... از اشعار اوست:{{شعر}}
#:{{ب|''وعده وصل سحر را از تو باور داشتم''|2=''چشم بر راه تماشايت چو اختر داشتم''}}
#:{{ب|''وعده وصل سحر را از تو باور داشتم''|2=''چشم بر راه تماشايت چو اختر داشتم''}}{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
#:{{ب|''قطع پيوند ز زلف تو محال است [محال]''|2=''عمرها شد كه به اين سلسله محرم شده‌ام''}}{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
#:{{ب|''قطع پيوند ز زلف تو محال است [محال]''|2=''عمرها شد كه به اين سلسله محرم شده‌ام''}}
#:{{ب|''چراغ مهر او در سينه‌ها مردن نمى‌داند''|2=''گل داغ جنون عشق پژمردن نمى‌داند''}}{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}{{ب|''اى مرد رهى جز ره بى‌چون نروى''|2=''از جاده حق به مكر و افسون نروى''}}{{ب|''زنهار كه همچو دانه‌هاى تسبيح ''|2=''از حلقه ذكر دوست بيرون نروى''}}{{پایان شعر}}.<ref>ر.ک: همان، ص139-140</ref>
{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
#:{{ب|''چراغ مهر او در سينه‌ها مردن نمى‌داند''|2=''گل داغ جنون عشق پژمردن نمى‌داند''}}
{{پایان شعر}}و له:
{{شعر}}
{{ب|''اى مرد رهى جز ره بى‌چون نروى''|2=''از جاده حق به مكر و افسون نروى''}}
{{ب|''زنهار كه همچو دانه‌هاى تسبيح ''|2=''از حلقه ذكر دوست بيرون نروى''}}{{پایان شعر}}.<ref>ر.ک: همان، ص139-140</ref>
#حاجى محمدصادق صامت اصفهانى، طبع بلند و فكر رسا داشت. شعرش يكدست و كلامش را نشست ديگر است. فقير دو سه نوبت، او را در خدمت والد علامى(ره) ديده‌ام. مجموعه اشعارش قريب سه هزار بيت به نظر آمده بود. اكنون زياده از پنجاه سال گذشته كه رحلت نموده. اين يك دو بيت از او حاليا به خاطر است:{{شعر}}
#حاجى محمدصادق صامت اصفهانى، طبع بلند و فكر رسا داشت. شعرش يكدست و كلامش را نشست ديگر است. فقير دو سه نوبت، او را در خدمت والد علامى(ره) ديده‌ام. مجموعه اشعارش قريب سه هزار بيت به نظر آمده بود. اكنون زياده از پنجاه سال گذشته كه رحلت نموده. اين يك دو بيت از او حاليا به خاطر است:{{شعر}}
#:{{ب|''عزلتى در دام بال پرشكن مى‌خواستم''|2=''نيست عالم جاى پروازى كه من مى‌خواستم''}}
#:{{ب|''عزلتى در دام بال پرشكن مى‌خواستم''|2=''نيست عالم جاى پروازى كه من مى‌خواستم''}}
#:{{ب|''بعد مرگم نيست تاب بار منت از كسى''|2=''آتش تن را ز خاکستر كفن مى‌خواستم''}}
#:{{ب|''بعد مرگم نيست تاب بار منت از كسى''|2=''آتش تن را ز خاکستر كفن مى‌خواستم''}}{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
{{پایان شعر}}و له:{{شعر}}
#:{{ب|''خوبان همه در قتل من خسته شريكند''|2=''تا خون مرا رنگ به دامان كه باشد''}}{{پایان شعر}}.<ref>ر.ک: همان، ص187</ref>
#:{{ب|''خوبان همه در قتل من خسته شريكند''|2=''تا خون مرا رنگ به دامان كه باشد''}}{{پایان شعر}}.<ref>ر.ک: همان، ص187</ref>
#نويسنده در پايان كتابش چنين آورده است: «ربّ العزّة تعالى مجده و ألهمنا شكره و حمده، فرصت بخشيد كه در مدّت نُه روز، بعض ساعات ليل نهار را با افسردگى كمال و تفرقه مآل كه هوشى با سر نيست، مصروف و خويش را مشغول تسويد اين اوراق داشته، يك‌صد كسى از دوستان هم‌نفس و ياران سخن‌رس را در اين محفل گرامى و انجمن سامى فراهم آورد و از سخنشان آنچه خاطر آشفته مسامحت نمود، به زبان قلم آورد. الهى عاقبت محمود گردان.<ref>ر.ک: همان، ص228</ref>
#نويسنده در پايان كتابش چنين آورده است: «ربّ العزّة تعالى مجده و ألهمنا شكره و حمده، فرصت بخشيد كه در مدّت نُه روز، بعض ساعات ليل نهار را با افسردگى كمال و تفرقه مآل كه هوشى با سر نيست، مصروف و خويش را مشغول تسويد اين اوراق داشته، يك‌صد كسى از دوستان هم‌نفس و ياران سخن‌رس را در اين محفل گرامى و انجمن سامى فراهم آورد و از سخنشان آنچه خاطر آشفته مسامحت نمود، به زبان قلم آورد. الهى عاقبت محمود گردان.<ref>ر.ک: همان، ص228</ref>
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش