عطار، محمد بن ابراهیم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۰: خط ۴۰:




«فريدالدين ابوحامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطّار نيشابورى»، يكى از شعرا و عارفان نام‌آور ايران در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است. برخى از تاريخ‌نويسان، سال ولادت او را 513ق و بعضى سال ولادتش را 537ق مى‌دانند.
«'''فريدالدين ابوحامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطّار نيشابورى'''»، يكى از شعرا و عارفان نام‌آور ايران در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است. برخى از تاريخ‌نويسان، سال ولادت او را 513ق و بعضى سال ولادتش را 537ق مى‌دانند.


او در قريه‌ى كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده، به دنيا آمد. از دوران كودكى او اطلاعى در دست نيست، جز اين‌كه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطّارى مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه داد و به شغل عطارى مشغول گرديد. او در اين هنگام نيز طبابت مى‌كرده و اطلاعى در دست نمى‌باشد كه نزد چه كسى طبابت را فرا گرفت، او به شغل عطّارى و طبابت مشغول بوده تا زمانى كه آن انقلاب روحى در وى به وجود آمد و در اين مورد داستان‌هاى مختلفى بيان شده كه معروف‌ترين آن اين است كه روزى عطّار در دكان خود مشغول به مطالعه بود كه درويشى به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله‌ى چيزى براى خدا بدهيد، از عطّار كمك خواست؛ ولى او به درويش چيزى نداد. درويش به او گفت: اى خواجه تو چگونه مى‌خواهى از دنيا بروى؟ عطّار گفت: همان‌گونه كه تو از دنيا مى‌روى. درويش گفت: تو مانند من مى‌توانى بميرى؟ عطّار گفت: بله، درويش كاسه‌ى چوبى خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه‌ى الله از دنيا برفت. عطّار چون اين را ديد شديداً متغيّر و از دكّان خارج شد و راه زندگى خود را براى هميشه تغيير داد. او بعد از مشاهده‌ى حال درويش و موت اختيارى او، دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن‌الدين رفت كه در آن زمان عارفِ معروفى بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود.
او در قريه‌ى كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده، به دنيا آمد. از دوران كودكى او اطلاعى در دست نيست، جز اين‌كه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطّارى مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه داد و به شغل عطارى مشغول گرديد. او در اين هنگام نيز طبابت مى‌كرده و اطلاعى در دست نمى‌باشد كه نزد چه كسى طبابت را فرا گرفت، او به شغل عطّارى و طبابت مشغول بوده تا زمانى كه آن انقلاب روحى در وى به وجود آمد و در اين مورد داستان‌هاى مختلفى بيان شده كه معروف‌ترين آن اين است كه روزى عطّار در دكان خود مشغول به مطالعه بود كه درويشى به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله‌ى چيزى براى خدا بدهيد، از عطّار كمك خواست؛ ولى او به درويش چيزى نداد. درويش به او گفت: اى خواجه تو چگونه مى‌خواهى از دنيا بروى؟ عطّار گفت: همان‌گونه كه تو از دنيا مى‌روى. درويش گفت: تو مانند من مى‌توانى بميرى؟ عطّار گفت: بله، درويش كاسه‌ى چوبى خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه‌ى الله از دنيا برفت. عطّار چون اين را ديد شديداً متغيّر و از دكّان خارج شد و راه زندگى خود را براى هميشه تغيير داد. او بعد از مشاهده‌ى حال درويش و موت اختيارى او، دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن‌الدين رفت كه در آن زمان عارفِ معروفى بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود.
۰

ویرایش