قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'مى‏شود' به 'مى‏‌شود'
جز (جایگزینی متن - 'فلسفه اسلامي' به 'فلسفه اسلامی')
جز (جایگزینی متن - 'مى‏شود' به 'مى‏‌شود')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۶۶: خط ۶۶:
اولین قاعده کتاب، «انتقال الاعراض محال» نام دارد. نویسنده در توضیح محال‌بودن انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر ابتدا به تعریف ماهیت جوهر و عرض پرداخته است. سپس ادامه می‌دهد تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمی‌آید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانسته‌اند. وی در این رابطه دیدگاه فارابی، سهروردی، فخر رازی و در آخر ملاصدرا را مورد بررسی قرار داده است.
اولین قاعده کتاب، «انتقال الاعراض محال» نام دارد. نویسنده در توضیح محال‌بودن انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر ابتدا به تعریف ماهیت جوهر و عرض پرداخته است. سپس ادامه می‌دهد تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمی‌آید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانسته‌اند. وی در این رابطه دیدگاه فارابی، سهروردی، فخر رازی و در آخر ملاصدرا را مورد بررسی قرار داده است.


ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنى استدلال مى‏‌کند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده «امتناع اعاده معدوم»‏ و «استحاله انتقال عرض» ‏که از نظر وى قطعى و ثابت‌‏اند استوار مى‏‌سازد. وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته مى‌‏شود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست: هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود مى‏‌شود یا هنگام جدایى از بدن، به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود. در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن نابود مى‏شود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح مى‏کند، اشکال اول یعنى اعاده معدوم، لازم مى‏آید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم مى‏‌آید و چون هر دو امر، یعنى اعاده معدوم و انتقال عرض، از محالات عقلى محسوب مى‌‏شود، ناچار باید به فرض اول، یعنى مسئله تجرد نفس ناطقه، اعتراف کنیم<ref>ر.ک: متن کتاب، جلد1، ص32-21</ref>. ‌
ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنى استدلال مى‏‌کند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده «امتناع اعاده معدوم»‏ و «استحاله انتقال عرض» ‏که از نظر وى قطعى و ثابت‌‏اند استوار مى‏‌سازد. وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته مى‌‏شود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست: هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود مى‏‌شود یا هنگام جدایى از بدن، به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود. در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن نابود مى‏‌شود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح مى‏کند، اشکال اول یعنى اعاده معدوم، لازم مى‏آید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم مى‏‌آید و چون هر دو امر، یعنى اعاده معدوم و انتقال عرض، از محالات عقلى محسوب مى‌‏شود، ناچار باید به فرض اول، یعنى مسئله تجرد نفس ناطقه، اعتراف کنیم<ref>ر.ک: متن کتاب، جلد1، ص32-21</ref>. ‌


در انتهای جلد دوم به‌عنوان یک‌صدمین مورد، قاعده‌ای با عنوان «آنچه علم و ادراک را تحقق می‌بخشد، چیزی جز نور و روشنایی نیست» مطرح شده است. وی معتقد است که آنچه اهل عرف و جمهور مردم از لغت نور اراده مى‏‌کنند، چیزى جز نور محسوس نیست. عامه مردم وقتى از نور سخن مى‌‏گویند، همان چیزى را اراده مى‏‌کنند که در چشم آن‌ها علت دیدن به شمار مى‏‌آید؛ ولى اگر ملاک و معنى نور روشن بودن و روشن‏‌کردن است، باید گفت هرچیزى داراى این خصلت باشد نور به شمار مى‏‌آید. برخى از حکما بر اساس همین معنى و طبق همین ملاک گفته‌‏اند: «النّور هو الظّاهر لنفسه المظهر لغیره و الظّلمة ما يقابله»؛ یعنى نور عبارت است از چیزى که در حدّ ذات خود روشن باشد و سایر اشیاء را نیز روشن گرداند. اگر این سخن حکما در باب معنى نور درست باشد، ناچار باید گفت مفهوم نور همانند مفهوم وجود یک مفهوم عام و شامل است که همه‏‌چیز را در جهان ادراک فرامى‏‌گیرد.
در انتهای جلد دوم به‌عنوان یک‌صدمین مورد، قاعده‌ای با عنوان «آنچه علم و ادراک را تحقق می‌بخشد، چیزی جز نور و روشنایی نیست» مطرح شده است. وی معتقد است که آنچه اهل عرف و جمهور مردم از لغت نور اراده مى‏‌کنند، چیزى جز نور محسوس نیست. عامه مردم وقتى از نور سخن مى‌‏گویند، همان چیزى را اراده مى‏‌کنند که در چشم آن‌ها علت دیدن به شمار مى‏‌آید؛ ولى اگر ملاک و معنى نور روشن بودن و روشن‏‌کردن است، باید گفت هرچیزى داراى این خصلت باشد نور به شمار مى‏‌آید. برخى از حکما بر اساس همین معنى و طبق همین ملاک گفته‌‏اند: «النّور هو الظّاهر لنفسه المظهر لغیره و الظّلمة ما يقابله»؛ یعنى نور عبارت است از چیزى که در حدّ ذات خود روشن باشد و سایر اشیاء را نیز روشن گرداند. اگر این سخن حکما در باب معنى نور درست باشد، ناچار باید گفت مفهوم نور همانند مفهوم وجود یک مفهوم عام و شامل است که همه‏‌چیز را در جهان ادراک فرامى‏‌گیرد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش