۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') |
جز (جایگزینی متن - ')ش' به ') ش') |
||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
بنا به خبرى كه در [[مقاتل الطالبيين]] آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنىاميه عدهاى از بزرگان بنىهاشم از بنىعباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنىعباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مىدانيد كه اين پسر من همان «مهدى» است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مىپندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مىخواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمىكنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنىاميه بوده است و سران بنىعباس در آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مىكردند مىخواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم سادهانديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيلهگر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارىها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد) | بنا به خبرى كه در [[مقاتل الطالبيين]] آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنىاميه عدهاى از بزرگان بنىهاشم از بنىعباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنىعباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مىدانيد كه اين پسر من همان «مهدى» است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مىپندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مىخواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمىكنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنىاميه بوده است و سران بنىعباس در آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مىكردند مىخواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم سادهانديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيلهگر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارىها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد) | ||
روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بودهاند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مىدانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمىخواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مىداشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنىعباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنىعباس و ابراهيم بن بنىعباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مىآيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بىمانندى روانه منزل ساخت. | روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بودهاند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مىدانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع) شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمىخواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مىداشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنىعباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنىعباس و ابراهيم بن بنىعباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مىآيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بىمانندى روانه منزل ساخت. | ||
جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازهاى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابىزينب يا مقلاص بن ابىالخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[اختيار معرفة الرجال (تصحیح مصطفوی)|رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفرينندهاى جز او نيست كه من غيب نمىدانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مىدانستم چنان مىكردم كه كار بر عكس مىشد و زمينهاى هموار و آبگير به من مىرسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مىكند كه آنها (يعنى خطابيه) مىگويند شما شمار قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مىدانيد، حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمىداند.» | جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازهاى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابىزينب يا مقلاص بن ابىالخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[اختيار معرفة الرجال (تصحیح مصطفوی)|رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفرينندهاى جز او نيست كه من غيب نمىدانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مىدانستم چنان مىكردم كه كار بر عكس مىشد و زمينهاى هموار و آبگير به من مىرسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مىكند كه آنها (يعنى خطابيه) مىگويند شما شمار قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مىدانيد، حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمىداند.» | ||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
== شاگردان امام صادق(ع) == | == شاگردان امام صادق(ع) == | ||
عصر امام صادق(ع) از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبدالعزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مىگويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج (جريح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق) و مالك بن انس (م 179ق) و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مىكردند، و چنانكه خواهد آمد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيماً شاگرد حضرت صادق(ع) بودهاند،يا از آنحضرت روايت كردهاند. در عالم تشيع نيز به [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]] امام باقر(ع) (57-104ق)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند. علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع) با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مىكرد، مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكلگيرى بود. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع) بود و اين سخنان او مشهور است كه «عالمتر از جعفر بن محمد نديدهام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است. مالك بن انس (م 179ق) بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت. اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد» (هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است) و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثنى الثقة بعينه جعفر بن محمد» از ايشان حديث روايت مىكند. دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درك نكرده بودند، براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كردهاند. از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است. از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشههاى حسن بصرى (21-110ق) و كوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذيل علاف (متوفى در اوايل قرن سوم) كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانويت -كه در اين عصر غالبا «زندقه» ناميده مىشود- رواج بسيار داشت. امام صادق(ع) مناظرههاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاً با دهريان و زنديقان و آزادانديشان زمانه داشتند. مباحثهها و مناظرههاى حضرت با عبدالكريم بن ابىالعوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است. هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود، با راه يافتن به حضور امام(ع) و طرح چندين سؤال، شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد. | عصر امام صادق(ع) از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبدالعزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مىگويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج (جريح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق) و مالك بن انس (م 179ق) و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مىكردند، و چنانكه خواهد آمد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيماً شاگرد حضرت صادق(ع) بودهاند،يا از آنحضرت روايت كردهاند. در عالم تشيع نيز به [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]] امام باقر(ع) (57-104ق) شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند. علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع) با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مىكرد، مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكلگيرى بود. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع) بود و اين سخنان او مشهور است كه «عالمتر از جعفر بن محمد نديدهام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است. مالك بن انس (م 179ق) بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت. اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد» (هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است) و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثنى الثقة بعينه جعفر بن محمد» از ايشان حديث روايت مىكند. دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درك نكرده بودند، براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كردهاند. از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است. از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشههاى حسن بصرى (21-110ق) و كوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذيل علاف (متوفى در اوايل قرن سوم) كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانويت -كه در اين عصر غالبا «زندقه» ناميده مىشود- رواج بسيار داشت. امام صادق(ع) مناظرههاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاً با دهريان و زنديقان و آزادانديشان زمانه داشتند. مباحثهها و مناظرههاى حضرت با عبدالكريم بن ابىالعوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است. هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود، با راه يافتن به حضور امام(ع) و طرح چندين سؤال، شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد. | ||
از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار، سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع) و آرا و انديشههاى ايشان گرايش داشتهاند. [[شيخ مفيد]] در [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]]، طبرسى در اعلام الورى و [[ابن شهرآشوب، محمد بن علی|ابن شهر آشوب]] در مناقب تصريح كردهاند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. مىگويند فقط در كوفه نهصد شيخ بودهاند كه همه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» (الامام الصادق، اسد حيدر،398/2). اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع) عبارتند از: | از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار، سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع) و آرا و انديشههاى ايشان گرايش داشتهاند. [[شيخ مفيد]] در [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]]، طبرسى در اعلام الورى و [[ابن شهرآشوب، محمد بن علی|ابن شهر آشوب]] در مناقب تصريح كردهاند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. مىگويند فقط در كوفه نهصد شيخ بودهاند كه همه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» (الامام الصادق، اسد حيدر،398/2). اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع) عبارتند از: |
ویرایش