نقد ادبی با رویکرد شناختی
نقد ادبی با رویکرد شناختی تألیف لیلا صادقی، این کتاب از این حیث هائز اهمیت است که یک کتاب تالیفی در ایران در حوزه نقد ادبی می باشد. رویکرد لیلا صادقی در نقد نظری خود یک رویکرد شناختی است که در ابتدا لازم است این نوع رویکرد در نقد ادبی مورد بررسی قرار گیرد. رویکرد شناختی بهواسطهی پل زدن با علوم مختلف توانسته است یک اثر را با تکیه بر متن، نویسنده و مخاطب آن بررسی کند و دروازهای را برای نگاه کردن به متون ادبی بگشاید، چراکه براساس این رویکرد، نقد ساختار خود را از ساختار وجودی انسان، درک چیزها در جهان و نیز چگونگی تجربهی جهان بهواسطهی بدن، مغز، سلولها و رشتههای عصبی او میگیرد. در این رویکرد میان متن، خواننده و نویسنده بهواسطهی بررسی مغز و نظریههای خوانش پلی زده میشود، به گونهای که خواندن به عنوان عملکردی شناختی در نظر گرفته میشود که مغز و ادبیات را به هم مرتبط میکند.
نقد ادبی با رویکرد شناختی | |
---|---|
پدیدآوران | صادقی، لیلا (نویسنده) |
ناشر | لوگوس |
مکان نشر | تهرا ن |
سال نشر | 1400 |
چاپ | اول |
شابک | 1ـ25ـ7825ـ622ـ978 |
موضوع | نقد ادبی - ایران - تاریخ,نقد ادبی,شعر فارسی - تاریخ و نقد |
تعداد جلد | 3 جلد |
کد کنگره | PN ۸۱/ص۲ن۷ ۱۴۰۰ |
ساختار
کتاب در سه جلد به نگارش درآمده است.
- در جلد اول مبانی نظری و کلیات پرداخته شده است، و از دو فصل تشکیل شده است.
- جلد دوم کتاب به همگانیهای شناختی پرداخته است واز چهار فصل تشکیل شده است.
- جلد سوم کتاب درباره اصول دریافت است و از سه فصل تشکیل شده است.
جلد اول
زبانشناسی شناختی در اواخر دهۀ هفتاد میلادی در واکنش به رویکردهای ساختگرا به زبان و شناخت مانند زبانشناسی زایشی چامسکی، معنیشناسی منطقی مونتاگیو و دانش شناختی محاسباتی گاردنر پدید آمد. پدران زبانشناسی شناختی به گفتۀ گیررتز و کویکنز عبارتند از جرج لیکاف، رونالد لانگاکر و لئونارد تالمی. بنیان رویکرد شناختی، تجربهگرایی و واقعیتگرایی بدنمند است که ریشه در آثار فیلسوف فرانسوی موریس مرلوپونتی دارد؛ اعم از اینکه انسان نمیتواند ذهن را بدون تجربۀ بدنمند درک کند یا به عبارتی ذهن ممکن نیست از موقعیتی که تجربه میکند، جدا شود. این نگاه بعد در رویکرد شناختی، منجر به شکلگیری نظریهای در ادبیات شد به نام «شعرشناسی شناختی» که امکان تحلیل متون ادبی را بر اساس اصول شناختی مشترک میان مؤلف و مخاطب در متن فراهم میکرد و به طور اختصاصی به مطالعۀ ادبیات و شناخت میپرداخت که ریون تسر برای اولین بار در سال 1980 این اصطلاح را به کار برد و بسیاری او را پدر شعرشناسی شناختی نامیدهاند.
به طور کلی شعرشناسی شناختی به همۀ جنبههای خلاق زبان برمیگردد؛ از جمله ادراک، شناخت، تخیل، احساس و همچنین ساخت، ساختار و رمزگشایی. به عقیدۀ تسر، شعرشناسی شناختی نظریهای را ارائه میدهد که به صورت نظاممند روابط میان ساختار متون ادبی و تأثیرهای دریافتی را شرح میدهد. بر اساس این رویکرد، متون ادبی صرفاً برای ایجاد معنی و انتقال فکر نیستند، بلکه کیفیتهای احساسی دریافت به واسطۀ خواننده را نشان میدهند.
رویکرد شناختی به واسطۀ پلزدن با علوم مختلف توانسته است یک اثر را با تکیه بر متن، نویسنده و مخاطب آن بررسی کرده، دروازهای را برای نگاهکردن به متون ادبی بگشاید؛ چراکه بر اساس این رویکرد، نقد ساختار خود را از ساختار وجودی انسان، درک چیزها در جهان و چگونگی تجربۀ جهان به واسطۀ بدن و مغز او میگیرد. در این رویکرد میان متن، خواننده و نویسنده به واسطۀ بررسی مغز و نظریههای خوانش پلی زده میشود، به گونهای که خواندن، عملکردی شناختی در نظر گرفته میشود که مغز و ادبیات را به هم مرتبط میکند.
در این کتاب به اختصار در فصل به مقدماتی در باب چیستی شعرشناسی شناختی و چگونگی ارتباط مغز انسان و ادبیات پرداخته شده است. در فصل دوم چند نمونه از تحلیل و نقد متن با رویکرد شعرشناسی شناختی در آثار ادبی معاصر و کلاسیک آمده و در طی تحلیل به نظریات مختلف شناختی که در جلدهای دیگر همین کتاب به طور مفصل مورد تحلیل بودهاند، اشاره شده تا مخاطب از یکسو در بدو مطالعۀ کتاب با چگونگی نگاه شناختی آشنا شود و در مواجهه با انبوهی از پرسشها و چالشها برای یافتن به جلد دوم و سوم کتاب مراجعه کند و بهتدریج به پاسخهای شناختی دست یابد. واژهنامهای در پایان آمده که ورودیهای به جهان شناختی است تا مراجعۀ مخاطبان را به اصطلاحات شعرشناسی شناختی تسهیل کند.
جلد دوم
تفسیر ادبیات کنشی اجتماعی است که باعث میشود دانش، تمرکز، تجربه و شناخت مخاطب گسترش پیدا کند. در نتیجه نقد ادبی را میتوان قلمرویی از دانش معرفی کرد که به واسطۀ آن معیارهایی در اثر ادبی سنجیده میشوند که با سرشت انسان در ارتباطند.
مغز انسان اطلاعاتی را به واسطۀ حواس خود از متن دریافت میکند و با مرتبط کردن آن اطلاعات ادراکی به واسطۀ دانش پیشین و شکلگیری استنتاج، به آن متن معنا میدهد. غالباً اینطور تصور میشود که انسان تنها دارای پنج حس بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه است؛ اما بنا به تحقیقات بروس دوری، اگر «حس» را تشخیص اطلاعات از سوی سلولهای حسی به واسطۀ بخشی خاص از مغز دانسته شود، دستکم 21 حس وجود دارد که به شناخت جهان پیرامون به انسان کمک میکند؛ از جمله حس تشنگی، حس درد، حس گرسنگی، حس حرارت و ... ؛ در نتیجه حواس را به د ودستۀ حواس درونی و بیرونی میتوان تقسیم و سپس با یکدیگر ترکیب کرد تا امکان شناخت محیط پیرامون فراهم شود.
خوانش و تفسیر متون ادبی به درک بهتر متن منجر میشوند و انسان از خلال تفسیر امکان مواجهه با پیچیدگیهای زندگی را درون متن پیدا میکند. این تفسیر به خودآگاهی و وسعت دید مخاطب میانجامد، در نتیجه پیوند لاینفک ادبیات و انسان را نمایان میسازد. در واقع تفسیر ادبیات یک کنش اجتماعی قلمداد میشود که باعث میشود دانش، تمرکز، تجربه و شناخت مخاطب گسترش پیدا کند. در نتیجه نقد ادبی را میتوان قلمرویی از دانش معرفی کرد که به واسطۀ آن معیارهایی در اثر ادبی مورد سنجش قرار میگیرند که با سرشت انسان در ارتباط هستند. پس نقد ادبی در پی یافتن ارتباط میان ادبیات و انسان است و نه خوانش متنی دربارۀ انسان که این خود محلی برای رفع سوءتفاهمهای دیدگاهی بیشماری است؛ چراکه بسیاری از نقدها برای مثال در ادبیات داستانی، صرفاً به چگونگی شخصیتپردازی و واکنشهای شخصیتهای داستانی یا رخدادها میپردازند؛ زیرا در این نگاه، نقد ادبی را چیزی دربارۀ انسان میدانند.
در این مجلد از سهگانۀ نقد ادبی با رویکرد شناختی، به چیستی و چگونگی کاربرد همگانیهای شناختی از جمله بدنمندی، طرحوارهها، مقولهبندی و محیط در تحلیل و نقد متون ادبی از جمله اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو، یدالله رؤیایی، رضا براهنی، صادق هدایت و بسیاری از دیگر متون پرداخته شده است. به عبارتی دیگر در این کتاب کوشیده شده بر اساس عوامل متفاوتی که بر محدودکردن مفهومسازی انسان تأثیر میگذارند، به ابزارهایی برای نقد ادبی رسیده و از خلال این ابزارها به بررسی آثار ادبی پرداخته شود که این ابزارهای شناختی مورد استفاده در نقد ادبی عبارتند از بدنمندی، محیط، تجربه، مقولهبندی و دریافت. در واقع این عوامل خود منجر به شکلگیری مفاهیم ابتدایی و همگانی در زبان انسان میشوند و همچنین به عنوان ابزاری در نقد ادبی مورد استفاده قرار گیرند.
این ابزارهای شناختی که ریشه در ساختار مغز انسان و تعامل او با محیط دارند، در نقد ادبی نیز میتوانند استفاده شوند و نقدی با محوریت زیست انسان ارائه دهند و به تحلیل و ارزیابی متن در حوزههای متفاوت از جمله بررسی جهان متن و فضای ذهنی شخصیتها، شمایلگونگی یا ناشمایلگونگی میان صورت و معنا، تمایز جریانهای شعری بر اساس طرحوارهها، تفاوت بینامتنیت با سرقت ادبی و ... بپردازند. در واقع این عوامل خود منجر به شکلگیری مفاهیم ابتدایی و همگانی در زبان انسان میشوند و بهمثابۀ ابزاری در نقد ادبی مورد استفاده قرار میگیرند که عبارتند از: بدنمندی، محیط، تجربه، مقولهبندی و دریافت. در این میان بررسی اصول دریافت به صورت مستقل در جلد سوم مطالعه شده است.
جلد سوم
آن چیزی که «دریافت» میکنیم، الزاماً همان چیزی نیست که تجربه میکنیم. سازوکار «دریافت» که تجربۀ انسان و شناخت را ممکن میکند، دارای ریشهای عصبشناختی است. تجربههای حسی انسان که به واسطۀ سازوکار دریافتی او فهمیده میشوند و سازوکار دریافتی ناخودآگاه انسان امکان ساخت یک کلیت را در ذهن او میسر میکند. تجربه در انسان به واسطۀ حسهای مختلف او شکل گرفته، به شناخت منجر میشود و شناخت پدیدهها، اعم از اشیا، رخدادها یا آثار هنری، در انسان لذت ایجاد میکند. میتوان گفت که چگونگی شکلگیری لذت که بر اثر ترشح هورمونهایی خاص در بدن ایجاد میشود، رابطهای ناگسستنی با زیبایی دارد و انسان هرآنچه را که به مثابۀ امری زیبا میفهمد، از آن لذت میبرد. در واقع ذهن انسان برای درک پدیدهها آنها را به صورت یک کل دریافت میکند؛ در نتیجه لذت ناشی از فهم آنها نیز به زیباییای کلی بازمیگردد. چون حجم ذهن برای دادههایی که ذخیره میشوند، نامحدود نیست؛ در نتیجه ذهن به صورت خودکار از قابلیتی برای سادهسازی پدیدهها استفاده میکند که عبارتند از نقش و زمینه، مشابهت، مجاورت، تداوم، انسداد، شمول، تقارن و ... . از میان این اصول، اصل نقش و زمینه، مشابهت، مجاورت و انسداد به منزلۀ ابزارهای شاخصتر در نقد ادبی مطرح شدهاند. به همین دلیل در این جلد به چگونگی کاربرد این اصول در تحلیل متن و پیوند پرداخته شده، نشان داده شده که چگونه میتوان از الفبای شعرشناسی شناختی برای تحلیل ادبیات بهره برد.
به عبارت دیگر دریافت ارتباط تنگاتنگی با تجربۀ انسان از جهان پیرامون دارد و به رمزگذاری جهان به صورت نشانههای شمایلی (استعاره)، نمایهای (مجاز)، و نمادین (قرارداد) بستگی دارد که امکان بازنمایی به واسطۀ ذهن را پیدا میکنند. در واقع آنچه که در ذهن منعکس میشود، خود جهان نیست، بلکه رمزگذاری تصویر جهان یا بازنمایی جهان در ذهن است که در نقد ادبی انعکاسی است از ذهن مخاطب در دریافت و ذهن مؤلف در شکلگیری جهان متن.
در این مجلد با نگاهی به کاربرد اصول دریافت از جمله اصل نقش و زمینه، اصل مشابهت و مجاورت و اصل انسداد در حیطۀ ادبی، نویسنده به سراغ متون مختلف ادبی رفته و در مجموع نشان داده که چگونه میتوان از الفبای شعرشناسی شناختی برای تحلیل ادبیات استفاده کرد.
در فصل یکم دربارۀ اصل نقش و زمینه سخن گفته شده است. اصطلاحهای گشتالتی نقش و زمینه یکی از مهمترین عناصری است که دریافت انسان را به صورت «چیزی برجسته در پسزمینه» سازماندهی میکند. به عبارتی «امکان سازماندهی واقعیت را در آگاهی» فراهم میکند و این «آگاهی از خود» در آثار هنری و ادبی نیز منعکس میشود. در واقع نقش و زمینه یکی از شگفتترین مباحث در نظریۀ گشتالت است که هم از نظر ادراکی و هم از نظر هنری اهمیت ویژهای دارد و امکان تحلیل جهان گفتمان و متن را فراهم میکند.
ذهن انسان اجزایی را که دارای ویژگیهای مشابه هستند، به صورت یک مجموعۀ واحد میبیند. اجزای مشابه یکی از روشهای سادهسازی ذهنی برای درک و دریافت یک تجربه یا پدیده است. مشابهت میتواند در شکل، اندازه، رنگ، فاصله، جهت و ... وجود داشته باشد که البته مشابهت در اندازه نسبت به دیگر عوامل مشابه دارای گشتالت قویتری است. در فصل دوم به بررسی اصل مشابهت و مجاورت پرداخته شده است.
بسیاری از مهارتهای شناختی بر اساس اصل انسداد شکل میگیرد و ریشۀ حل مسائل در این اصل قرار دارد؛ به گونهای که بعدها در دیگر فعالیتهای کودک و بزرگسال مانند حل جدول، حل معما، یافتن راهحل و جواب مسئله، گرهگشایی و یافتن معنای پنهان که منجر به ایجاد لذت میشود، ریشه در همین اصل دارد. در فصل پایانی کتاب به اصل انسداد: سکوت پرداخته شده است.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات