مرگ در فلسفه سارتر
مرگ در فلسفه سارتر تألیف وحید مناجاتی، این کتاب بر اساس آثار سارتر و نیز شارحان وی و دیگر فلاسفه اگزیستانسیالیست است دربارۀ بررسی موضوع مرگ در دیدگاه سارتر که در پنج بخش نگاشته شده است.
مرگ در فلسفه سارتر | |
---|---|
پدیدآوران | مناجاتی، وحید (نویسنده) |
ناشر | نقد فرهنگ |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1399 |
شابک | 3ـ50ـ6682ـ622ـ978 |
کد کنگره | |
ساختار
کتاب در پنج بخش تدوین شده است.
گزارش کتاب
سارتر در بخشهای مهمی از آثار فلسفی خود به بحث از مسئلۀ مرگ و نیستی پرداخته است. از نظر او انسان، همواره نیست؛ زیرا همیشه به سوی امری نامعلوم پیش میرود تا جنبهای از آن معلوم شود و در جریان طرحاندازی تازهای قرار گیرد. انسان همواره در حال گزینش است. او باید گزینهای را از میان انبوهی از گزینهها انتخاب کند. هر وضعیت بشری قابل تغییر است و در نتیجه وضعیت خود، بیانی از آن چیزی است که هنوز نیست و پدید نیامده است. به همین دلیل سارتر میگوید «انسان غیرممکن است»؛ یعنی هرگز به پایان مسیر طرحاندازیهایش نمیرسد؛ مسیری که در آن خود را میسازد. انسان آگاهی ناب نیست؛ اما پذیرا و بیکنش هم نیست. انسان پیوسته چنان امری ناکامل و ناتمام، خبری از نیستی که سرانجام هم ناکامل «نیست خواهد شد» یعنی خواهد مرد، وجود دارد.
انسان خود را از آنچه که هست جدا میکند و به سوی چیزی که نیست پیش میرود. او مدام برای تثبیت است که پیش میرود؛ اما هرگز به تثبیت نمیرسد. آزادی انسانی درست به همین دلیل طرح میشود. اگر انسان به جایی میرسید و قرار و آرام مییافت، دیگر پیش نمیرفت و طرحی هم برای آینده نداشت و ناچار هم نبود که آزادانه میان گزینههای بیشمار، امری را برگزیند و لذا آزادیاش مطرح نمیشد. اما از آنجایی که همیشه به جایی، در وضعیتی پرتاب میشود که خودش آن را برنگزیده و از آن بیخبر است؛ بنابراین وضعیت دلخواه و نهایی او نیست؛ پس باید که پیش رود و تغییر کند و تغییر بدهد.
انسان آزاد است، چون چیزی نیست به صورت «فینفسه» وجود ندارد. آزادی همان نیستی است که انسان میآزمایدش. انسان به جای اینکه باشد، باید بسازد. این همواره پیشرفتن و به جایی نرسیدن، در راه بودن و هدف را نیافتن، نشان میدهد که به قول سارتر، وجود انسانی «به صورت یک آگاهی ناشاد» در این جهان، گونهای ممکن ناضرور است. برای سارتر، انسان موجودی است که با او نیستی به جهان میآید. در مورد انسان باید گفت که هستی او نیست؛ یعنی در هر لحظه حاضر نیست و هستی او گونهای نبودن است. انسان بودن یعنی اینکه انسان در هیچ وضعیتی پایدار نیست. واقعیت انسان، گونهای شناور بودن در نیستی است. بالاخره اینکه مرگآگاهی ویژۀ انسان است. «لنفسه» یعنی خبر از مرگداشتن. بودن یعنی آگاهی از نیستی.
این کتاب بر اساس آثار سارتر و نیز شارحان وی و دیگر فلاسفه اگزیستانسیالیست است دربارۀ بررسی موضوع مرگ در دیدگاه سارتر که در پنج بخش نگاشته شده است. بخش اول به کلیاتی از فلسفۀ اگزیستانسیالیسم میپردازد که در واقع حکم مقدمهای برای ورود به مباحث اگزیستانسیالیستی است. در بخش دوم، مؤلفههای اصلی اگزیستانسیالیسم بررسی شده است. در بخش سوم به تفاوت میان اگزیستانسیالیسم الحادی و نیز اگزیستانسیالیسم به اصطلاح دینی پرداخته شده است. در بخش چهارم از ویژگیهای کلی اگزیستانسیالیسم سارتر بحث شده است. در بخش پنجم به طور خاص مسئلۀ «مرگ» در نظر سارتر مطرح شده و به ریشهها و شئون آن اشاره شده است.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات