خسرونامه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری
خسرونامه؛ شیخ فریدالدین عطّار نیشابورى، تنها منظومهاى از نویسنده است که از ماجراى عشق دو دلداده و داستان زندگانى دو شاهزاده سخن مىگوید. اصل این داستان، چنانکه خود شیخ در آغاز کتاب بدان اشاره کرده، افسانهاى باستانى است به قلم «بدر اهوازى» که احوالش مانند بسیارى از داستان نویسان مجهول است.
خسرونامه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری | |
---|---|
پدیدآوران | عطار، محمد بن ابراهیم (نویسنده) اقبال، فرشید (مقدمهنویس) |
ناشر | مؤسسه فرهنگی اندیشه در گستر |
مکان نشر | ایران، تهران |
سال نشر | 1382ش |
چاپ | 1 |
موضوع | شعر فارسی، قرن 6 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | PIR 5034 1382 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
در ابتدای این اثر فرشید اقبال مقدمهای بر کتاب افزوده است.
نویسنده خسرونامه کیست؟
داستان خسرونامه بعد از عطّار به نام «گل و هرمز» و «خسرو و گل» معروف شده و اکنون چنان است که ارباب دانش نام اصلى آن را کمتر مىدانند و برخى هم خسرونامه و گل و هرمز را به اشتباه دو مثنوى دانستهاند. بعضى این مثنوى را از شیخ عطّار نمىدانند. از جمله کسانى که در صحّت انتساب خسرونامه به عطّار تردید کردهاند، مىتوان سه تن را نام برد. مرحوم استاد سعید نفیسى در کتاب «جستجو در احوال و آثار عطّار» که خسرونامه را از «عطّار تونى» شاعر شیعهى قرن نهم دانستهاند،
آقاى دکتر محمّدرضا شفیعى کدکنى در مقدّمهى کتاب مختارنامه، استاد عبدالحسین زرّین کوب در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» دلیل دکتر شفیعى بر رد انتساب خسرونامه به عطّار، وجود برخى ابیات مشترک و مشابه در «گلشن راز» شبسترى و خسرونامه است. استاد زرین کوب فرمودهاند: «در باب خسرونامه یا خسرو و گل که گه گاه محققان، ذکر آثار دیگر عطّار را در آن مستند و ملاک تمیز صحت و قبول انتساب آن آثار تلقى کردهاند، هم در باب یقین ممدوح و مخاطب آن (سعدالدین ابن الربیب) جاى بحث است و هم در این نکته که شاعر بعد از نظم آثارى چون اسرارنامه و مصیبت نامه و مقامات طیور به نظم کردن یک قصّه بزمى ساده پرداخته باشد، غرابتى هست. ذکر آثار عطّار و اشارت به احوال او هم در طى مقدّمهى خسرونامه طورى است که روى هم رفته نمىتوان آن را به طور قطع جزء آثار اوایل عمر شاعر شمرد و اگر جزء آخرین آثارش باشد، دیگر سلوک روحانى و عرفانى شاعر چندان صمیمانه و قابل توجیه نخواهد بود». البته محققانى هستند که انتساب کتاب را به عطّار قطعى دانسته ودلایل شفیعى کدکنى و زرین کوب و نفیسى را ناصواب مىدانند.
انگیزه تألیف
یک نفر از شیخ خواهش کرده است که این داستان عاشقانه را به نظم درآورد. وى نخست به عذر اینکه خسرونامه افسانهاى عشقى است، خواهش آن دوست را رد کرد؛ ولى وى سخت پایدارى نمود و بعدها شیخ خواهش او را پذیرفت و این داستان را دستاویز بیان حقایق معارف و عرفان کرد و به سلک نظم کشید.
ساختار
کتاب در وزن هزج مسدس مقصور سروده شده است و همانند «ویس و رامین» فخر گرگانى و «خسروشیرین» و «لیلى و مجنون» حکیم نظامى درباره عشق دو شاهزاده سخن مىگوید. کتاب بعد از حمد حضرت حق و نعت سیدالمرسلین(ص) آغاز مىشود و بعد از مدح ائمّهى دین به ترتیبى خاص درباره وقایعى چون دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن، خطاب به حقیقت جان در معنى زارى کردن گلرخ، گفتار در رخصت دادن دایه گلرخ را در عشق هرمز و حیله ساختن، پاسخ دادن هرمز دایه را، رفتن دایه پیش هرمز، آغاز عشق نامه خسرو و گل، خواستگارى شاه اصفهان از گل، طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولى، نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشى، رفتن خسرو به طبیبى بر بالین گلرخ، لشکر کشیدن قیصر و خسرو به طرف اصفهان، رفتن خسرو به دریا به طلب گل، آمدن فرّخ به ترکستان به طلب گل، رزم خسرو با شاپور، رسیدن خسرو و گل با هم و رفتن به روم، سپرى شدن کار خسرو، در وفات قیصر و پادشاهى جهانگیر داستان سرایى کرده و دقائق است.
گزارش محتوا
خسرونامه یا داستان هرمز و گل (گلرخ)، در قالب یک داستان شورانگیز و پرماجرا به نظم آورده شده است. وى در مقاطع گوناگون داستان، اسرار عرفانى را به زیباترین شکل بیان فرموده است. داستان از این قرار است که قیصر روم سالها در آرزوى فرزندى بود؛ ولى متأسفانه از زن همسر وى فرزندى متولد نمىشد:
شه آزاده چون دلدادهاى بود | نبودش پیشگه را شهریارى | |
که جانش بسته شهزادهاى بود | که تا بودى پس از وى یادگارى |
در قصر پادشاه، کنیزى بود که بسیار زیبا بود. عطّار در وصف وى چنین مىگوید:
کنیزى بود قیصر را در ایوان | نبودى آدمى در روم و بغداد | |
لبش جان داروى دلبستگان بود | که بودش مشترى هندوى دربان | |
به زیبایى آن حور پرى زاد | مفرح نامه دلخستگان بود |
سرانجام قیصر از این کنیز صاحب پسرى مىشود و زن قیصر از روى حسد، کنیز دیگرى را مأمور مىکند تا با خوراندن دارو فرزند آن را سقط کند:
شه قیصر یکى خاتون زنى داشت | کنیزى را بر خود خواند بانو | |
به حلوا کن همى داروى این درد | مگر زین دارو آن مرغ سبک دل | |
که دل از رشک او ناروشنى داشت | که درمانى بساز و گیر دارو | |
شکر لب را بده حلوا و برگرد | بیندازد بچه چون مرغ بسمل |
کنیز از بیم قیصر سر مىتابد و کنیز آبستن را به خانه خود برده و طشتى پر خون را که نشان از سقط فرزند دارد به زن قیصر نشان مىدهد.
کنیزک برد او را سوى خانه | در آن خانه پر از خون کرد طاسى | |
یکى معجون برآمیخت از بهانه | نهاد این کار را بر خون اساسى |
سرانجام کنیز صاحب پسرى مىشود که او را خسرو مىنامد و همراه با دایهاى به دیار دیگر روانه مىکند. دزدان به کاروان آنها مىتازد و دایه و کودک را با خود برده و در نزدیکى خوزستان رها مىکنند.
کنیزک ماند با آن بچه خرد | گرسنه بى سر و سامان بمانده | |
طمع ببرید از دور جوانى | به زارى چشم بر صحرا نهاده | |
برهنه پاى و سر بر دست مىبرد | زجان سیر آمده حیران بمانده | |
چو پیرى ناامید از زندگانى | وزو فریاد در صحرا فتاده |
دایه خود را به دیوار باغ پادشاه خوزستان مىرساند. باغبانِ پادشاه همراه همسرش به کمک آن دو مىآیند و از آنها پرستارى مىکنند. دایه در زمان مرگ، داستان خسرو را براى باغبان و همسرش باز مىگوید و از دنیا مىرود. زن باغبان که به تازگى فرزندى را از دست داده بود، خسرو را به فرزندى قبول کرده و هرمز مىنامد.هرمز همبازى و هم مکتب شاه خوزستان گشت و در انواع هنر سرآمد جوانان شد. بهرام را خواهرى بود، بنام گلرخ که صیت زیبایى و نیکویى او به گوش پادشاهان نزدیک و دور رسیده بود.
شاه اصفهان خواستگار او شد و پدر دختر این دامادى را قبول کرد و لیکن یک سالى مهلت خواست. در این مدت یک روز گلرخ از بالاى بام هرمز را که در سایه درختى خفته بود دید و عاشق و شیفته او گردید و کارش به زارى و بىقرارى کشید و به زودى نالان و بیمار گشت. دایهى او از راز او آگاه شد و به باغ رفته با هرمز سخن گفت. هرمز عفاف و تقوى و نام و ننگ را مانع این چنین کارى خواند و سر به دام او فرو نیاورد. گلرخ از شنیدن این خبر در جوش و خروش آمده از دایه به التماس درخواست که بار دیگر بکوشد، باشد که هرمز را نرم سازد. شبى دایه به باغ رفته هرمز را در کنار حوضى نشسته مىبیند و با او از همان مقوله سخن گفتن آغاز مىکند. هرمز بهانه مىآورد که من مرد عشقبازى نیستم و چون دایه اصرار مىورزد، وى خشمگین گشته جامى از آن مى که مىنوشید بر روى او مىریزد و یکسر به جامهى خواب خود مىرود. چون گلرخ از افسون دایه نومید گردید، ناله و زارى از سر گرفت و به بام رفته بود و در عشق هرمز سرودخوانى مىکرد که هرمز از قضا او را دید. به یک نگاه دیوانهى عشق و بستهى زنجیر مهر او گردید. از آن پس دو عاشق همواره به دیدار و مىگسارى خوش بودند و چون چندى بر این منوال گذشت، قاصدى از اصفهان رسید که گلرخ را باید فرستاد. امّا گلرخ تن به این وصلت در نداد و شاه خوزستان نامهاى در جواب شاه اصفهان نوشت. شاه اصفهان سپاهى به خوزستان گسیل کرد و جنگى میان دو لشکر در گرفت و شاه خوزستان شکست خورده به شهر خویش گریخت و آماده جنگ در روز بعد گردید. در نبرد دوم هنگامى که نزدیک بود بار دیگر سپاه خوزستان شکسته شود، هرمز بانگى برکشید و لشکر از بانگ او در خروش آمدند و خود او با پهلوان اصفهانیان روبرو گردید و او را بىجان ساخت. اهل خوزستان نیرو یافتند و هزیمت در سپاه اصفهان افکنده ایشان را از میدان بدر کردند و شاه خوزستان سپهدارى کشور خویش را به هرمز داد. در این هنگام نامهاى از قیصر روم به شاه خوزستان رسید که در آن قیصر از او باج طلب کرده بود. بزرگى از رهنمایان شاه راى زد که هرمز را براى گفتگو به دربار قیصر روم فرستد، چون هرمز در سخن گفتن ماهر و صاحب فنون مختلف است. شاه هرمز را روانهى دیار قیصر کرد، و چون هرمز نزد قیصر رسید، قیصر از دیدار او گریان شد و هرمز را نیز دل بجنبید. مادر هرمز نیز او را از منظر دید و شیر از پستان او فرو دوید و اشک از دیدگانش روان گردید و بى هوش بر زمین غلطید. چون بهوش آمد دانست که آن برنا فرزند اوست. خروش و زارى برآورد. قیصر آواز او را شنید، نزدیک منظر آمد، کنیزک را دید و از ماجرا پرسید. کنیزک داستان گذشته را باز گفت. قیصر از هرمز خواست که از زاد و بوم خویش خبر باز گوید. هرمز گفت من در خانه باغبان شاه خوزستان پرورده گشتهام و لیکن هیچ گاه دلم با او سازگار نبوده است. قیصر او را فرمود تن را برهنه کرده به او بنماید. آن نشان را در بازوى هرمز دید. او را در کنار گرفت و مادرش را به درون خواند و بدین مژده شادىها کردند، و او انگشترى یادگار آن کنیزک را که نزد او بود، پیش قیصر نهاد و شک از میان برخاست. پس از شش ماه که در روم مانده بود، هرمز را هواى گلرخ بسر زد و از عشق او بیمار شد. پیش پدر بهانه آورد که باید حق نعمت شاه خوزستان را بگزارم. پس با مهمرد از روم بازگشت خوزستان را خراب دید. خبر پرسید، گفتند سپهدار اصفهان لشکرى آورد و پس از یک هفته جنگ شهر را بدست آوردند و گلرخ را اسیر کردند و به اصفهان بردند. هرمز ناله و زارى سر داد. بعد از یک ماه پیک نامهاى از طرف گلرخ براى خسرو مىآورد. خسرو بشدت گریه و زارى مىکند و براى نجات گلرخ با لباس پزشکان به اصفهان مىرود. در همان اوان گلرخ بیمار است و پادشاه اصفهان با شنیدن ورود پزشکى به اصفهان از او مىخواهد که گلرخ را مداوا کند. با حاضر شدن خسرو بر بالین گلرخ، گلرخ او را مىشناسد و خسرو با حیلتى او را مىرباید و به روم مىبرد. اما فرستادگان پادشاه اصفهان گلرخ را از روم مىربایند و در صندوقى حبس کرده و با کشتى راهى اصفهان مىشوند. دریا طوفانى مىشود و صندوق به دریا مىافتد و امواج آن را به ترکستان مىبرد. ماهىگیرى صندوق را مىیابد و با دیدن گلرخ، عاشق او مىشود. ولى گلرخ سختى مىکند و او را مىکشد و لباس ماهیگیرى را بر تن مىکند و به شهر مىآید و در کنار باغ پادشاه چین به خواب مىرود. دختر پادشاه چین با دیدن گلرخ و به گمان آن که مرد زیبارویى است، عاشق او مىشود و چون گلرخ پاسخ مثبت نمىدهد او را به اتّهام خیانت مىبرند تا بسوزانند و گلرخ سینه مىگشاید و مىگوید که زن است. پادشاه چین گلرخ را به حمّام مىفرستد و خواستار او مىگردد. گلرخ با سرسختى سر مىتابد و او را به زندان مىبرند. از آنجا براى خسرو نامهاى مىفرستد. خسرو که نامه را دریافت مىکند، خشمگین شده و مىخواهد که به چین برود که فرخزاد از او مىخوهد که این کار را به او بسپارد. فرخزاد با درایتى خاص گلرخ را از چین مىرباید و عزم نیشابور مىکنند. در نیشابور رازشان فاش مىگردد و پادشاه نیشابور گلرخ را دستگیر کرده؛ ولى فرخزاد مىگریزد و خبر به خسرو مىبرد. خسرو به نیشابور لشکر مىکشد و گلرخ را نجات داده، به روم مىبرد. پس از چندى گلرخ براى دیدن خویشان با خسرو به خوزستان مىروند و آگاه مىشوند که پدر گلرخ درگذشته و بهرام بر تخت نشسته و دشمنى به خوزستان حمله کرده و بهرام را در بند کشیده است. خسرو بهرام را نجات داده، او را بر تخت پادشاهى خوزستان باز مىنشاند و با گلرخ به روم باز مىگردند و براى سى سال در کنار یکدیگر به شادى زندگى مىکنند. سرانجام خسرو به نیش افعى کشته مىشود و گلرخ بر سر خاک او آن قدر مىماند تا از اندوه جان مىسپارد[۱].
وضعیت کتاب
کتاب فاقد پاورقی و فهرست محتویات است.
پانویس
- ↑ ر.ک: مقدمه، ص3-5
منابع مقاله
- مقدمه و متن کتاب.