بلای بیتاریخی و جهان بیآینده
بلای بیتاریخی و جهان بیآینده تألیف رضا داوری اردکانی، این کتاب گزارش وضع جهانی است که در پایان تاریخ خود قرار دارد. بخشی از این جهان آغاز و دوران تحول و پایان تاریخ خود را آزموده است؛ اما بخش دیگر، از زمان و دوران تحول چندان خبری ندارد و دوران پایانی یعنی دوران سلطنت تکنیک را تمام تاریخ جدید و کمال آن میانگارد و به قهر آن تسلیم شده است؛ هرچند که از این تسلیم نیز خبر ندارد.
بلاي بيتاريخي و جهان بيآينده | |
---|---|
پدیدآوران | داوری اردکانی، رضا (نویسنده) |
ناشر | نقد فرهنگ |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | 1402ش. |
چاپ | دوم |
شابک | 978-622-7919-63-9 |
موضوع | عقب ماندگي اجتماعي
فرهنگ فلسفه توسعه پايدار |
زبان | فارسی |
کد کنگره | 8ب2د / 291 HM |
ساختار
این کتاب از پانزده فصل تشکیل شده است.
گزارش کتاب
تاریخ بشر را به اعتباری میتوان به دو بخش جدید و پیش از تجدد تقسیم کرد. مدت تاریخ تجدد در قیاس با تاریخ قدیم کوتاه است و بدین جهت شاید این تقسیم نامناسب بنماید و کسانی درست ندانند که گذشتۀ درازمدت تمدنهای بزرگ را یک بخش و پانصدسال تاریخ جدید را بخش دیگر بدانند و چهبسا این گمان به وجود آید که با این تقسیم، تاریخ جدید بر سراسر گذشته ترجیح یافته و برتر از تاریخ ایران و مصر و چین و هند انگاشته شده است. ملاک این تقسیم، عظمت و شایستگی و دانایی و توانایی نیست. اقوام چینی و هندی و ایرانی با همه اختلافهایی که با هم داشتند، شباهتها و قرابتهای بسیار نیز داشتهاند؛ اما تاریخ تجدد، تاریخی به کلی متفاوت از تاریخهای قدیم است. این تاریخ، زمان بهقدرترسیدن انسان و سعی در ساختن جهان و سپس خلع او از قدرت و محوشدنش در فضای سلطنت تکنیک است. این تنها تاریخی است که آدمی در آن با دعوی دایرمداری کار جهان و سودای قدرت خدایی راهی تازه گشوده و در طی پانصدسال جهانی ساخته است که اکنون دیگر به حکم و فرمانش وقعی نمیگذارد. درست بگوییم، جهانی که در طی پانصدسال اخیر ساخته شده است، دیگر به خواست و صلاح زندگی آدمی کاری ندارد و بیاعتنا به آن سر خویش گرفته و به راهی میرود که هیچکس ازمقصدش خبر ندارد.
حادثه مهم قرن اخیر، پدیدآمدن وضعی خاص در حاشیه جهان جدید است که «جهان توسعهنیافته» نام دارد. تعبیر «جهان» توسعهنیافته چندان مناسب نیست؛ زیرا وضع توسعهنیافتگی نظمی را که یک جهان بایدداشته باشد، ندارد. این وضع از یک جهت به جهان جدید و از لحاظ دیگر با جهان قدیم شباهتها دارد. اما تفاوتش با این هر دو تفاوتی اساسی است. وضع توسعهنیافتگی وضع بیتاریخی است. گویی وقتی جهان قدیم از مرکب تاریخ خود پایین آمد تا در قطار تاریخ جدید جایی پیدا کند، قطار به راه افتاده و مسافر از رسیدن و سوارشدن به قطار بازمانده است. پیادهشدن از تاریخ قدیم و پیدانکردن جایی در تاریخ جدید، درد بیتاریخی است. تعبیر «بیتاریخی» هنوز چنانکه باید روشن نشده است. برای درک این وضع در نظر آوریم که زندگی مناسب و شایسته با همبستگی و همنوایی و فهم و درک مشترک مردمان محقق میشود. مردمان اشخاص و افراد پراکنده نیستند، بلکه در جهانی همبسته با هم زندگی میکنند و فهم مشترکی دارند که زندگیشان را راه میبرد. وضعی که در آن این همبستگی و فهم و درک مشترک وجود نداشته باشد، وضع بیتاریخی است. توسعهنیافتگی وضع بیعالمبودن و بیتاریخبودن است. در وضع بیتاریخی، فهم دچار پریشانی میشود. این فهم پریشان نه راه میشناسد و نه کارسازی میکند؛ اما چون با آشوب و پریشانی و سرگردانی خو کرده است، ممکن است میل به قهر و ناآرامی و ویرانگری و نابودسازی داشته باشد. اکنون بیتاریخی بسیاری از اقوام قدیم و پریشانی فهم و درک آنها با پایان تاریخ جدید و خسوف خرد آن مقارن شده است. به این جهت درسآموزی از تجدد دشوار شده و تقلید، دستور عمل شده است. نسبت وضع توسعهنیافتگی با گذشته تاریخی نیز نسبتی کم و بیش تقلیدی است و اگر اعتقادات قدیم با فهم و درک سطحی فرارسیده از جهان جدید تفسیر شود، چهبسا که حاصلش اوهام و خیالات خطرناکی باشد که جهان مستعد جنگ و آشوب کنونی را به پرتگاهش نزدیکتر سازد. برای پرهیز از چنین آشوب و خطری خروج از توسعهنیافتگی ضرورت دارد.
این کتاب گزارش وضع جهانی است که در پایان تاریخ خود قرار دارد. بخشی از این جهان آغاز و دوران تحول و پایان تاریخ خود را آزموده است؛ اما بخش دیگر، از زمان و دوران تحول چندان خبری ندارد و دوران پایانی یعنی دوران سلطنت تکنیک را تمام تاریخ جدید و کمال آن میانگارد و به قهر آن تسلیم شده است؛ هرچند که از این تسلیم نیز خبر ندارد.
در نوشتار نخست کتاب دربارۀ فلسفه و توسعه سخن گفته شده است؛ درواقع هدف نویسنده از این نوشتار پاسخ به این سؤال است که توسعه چه جایی در فلسفه میتواند داشته باشد؟ دومین نوشتار دربارۀ تجدد غرب است. پرسش از تجدد و نسبت ما با آن، یک کنجکاوی علمی نیست، بلکه برای ما طرح این پرسش و تحقیق درست در نسبت با غرب متجدد یک ضرورت است؛ این ضرورت چیست و ما چه نیازی داریم که تجدد را بشناسیم؟ در نوشتار سوم این کتاب مواجهه با تجدد بررسی شده است.
انقلاب مشروطیت حادثۀ مهمی بود و شاید به اعتباری بتوان آن را نشانهای از خودآگاهی تاریخی ناقصی دانست که به فراهمآوردن شرایط پیشرفت و توسعه راه نبرد و راهش دشوار و ناهموار باقی ماند. در نظر میتوان بهاجمال پذیرفت که این راه را با فرهنگ خاص هموار باید کرد. در چهارمین نوشتار سؤال این است که این فرهنگ خاص و راهنما را چگونه و از کجا باید یافت؟ پنجمین نوشتار هم در پاسخ به سؤال فرهنگ چیست؟ به نگارش درآمده است. در نوشتار ششم ملاحظاتی دربارۀ طبیعت و آلودگی محیط زیست و ارتباط آن با فرهنگ آورده شده است. فلسفه و ارتباط آن با فضای مجازی در نوشتار هفتم بررسی شده است. در نوشتار هشتم صلح کل و صلح جهانی و حفظ صلح از دیدگاه فلسفی تبیین شده است.
شعر و شهر جز شباهت لفظیشان در زبان ما، چه نسبت دیگری با هم دارند و میتوانند داشته باشند؟ ظاهراً شعر و شهر همزماناند و با هم به وجود آمدهاند. در نوشتار نهم شعر در شهر قدیم و در عالم جدید بررسی شده است.
در نوشتار دهم به بررسی فرهنگ و توسعه و ارتباط این دو با هم پرداخته شده است. در نوشتارهای دیگر این کتاب دربارۀ فهم توسعه، توسعه و توسعهنیافتگی، توسعۀ پایدار، آیندهنگری و توسعه و توسعه و برنامهریزی مباحثی ارائه شده است.[۱]
پانويس